قلم به سمت شکوهت قدم قدم آمد
به سمت دفتر شعرم خود قلم آمد
دوباره حس سرودن گرفته ام آقا
و با اجازه ی دستت بگو... دلم آمد
هنوز مرقد تو سامرای عشاق است
بدون عشق مگر می شود حرم آمد؟
میان مسجد اعظم، گدای سامری ام
و جامعه، شب جمعه، چه با کرم آمد
حریم حرمت تو قابل شکستن نیست
و شأن نام تو در این زبان الکن نیست
همیشه چهره ی تو رنگی از تبسم داشت
بگو که سنگ ابوهاشمت تکلم داشت
چهار روز عزیزی که روزه مستحب است
جواب پیش تو بود و دلم تلاطم داشت
هر آن که چهره ی نورانی تو را می دید
درون چشمه ی قلبش غدیری از خم داشت
چقدر خواست تو را سرزنش کند امّا
همیشه این متوکل سرِ توهّم داشت
اسیر سلسله ی توست بغض زندان ها
به خاک پای تو مستند کلّ حیوان ها
شهادت تو "دوشنبه" است...ای دهم دلبر
دوشنبه قصه ی آتش، وفات پیغمبر
#علی_پورزمان #شهادت_امام_هادی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
علی پورزمان بهمن ۱۳۷۱ در قم متولد شد. وی سرودن را از سال ۸۸ آغاز کرد. او مقطع کارشناسی را در دانشگاه قم گذراند و در سال ۹۶ موفق به اخذ مدرک کارشناسیارشد زبان و ادبیات فارسی شد. پورزمان با حضور در جلسات انجمن ادبی قم و انجمن محیط با رشد بیشتری به مسیر شاعریاش ادامه میدهد. از وی تا کنون مجموعه شعری منتشر نشده است.
#معرفی_شاعر #علی_پورزمان
📜 @sheraneh_eitaa
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
بساط شعر کریمانه را رقم بزنم
و از نگاه پر از اشتیاق دم بزنم
به کاشی در ساعت نوشته است چنین
«سپهر سوده به خاک درش هماره جبین»
خدا کند که همیشه فدایتان باشم
کبوتری بشوم در هوایتان باشم
که خط آبی گلدستههایتان باشم
اسیرتان شدهام...؛ خاک پایتان باشم
رسیده از لب بابا به ما ارادت قبل
دو روز فاصله افتاده از زیارت قبل
نمک چشیدۀ مهر تو «حوضِ سلطان» است
همیشه شاعرتان قطرههای باران است
قرار آینهها روبروی ایوان است
ببین که قلب ترک خوردهام بیابان است
شبیه گرد و غبارم ولی پر از دردم
به خویش آمدم و در زمان سفر کردم
رساندهاند به قم ردّ پای محزون را
تو آمدی و به هم ریختی قانون را
نبردهای به خراسان، دل پر از خون را
ببین کنار خودت شوق اشعریون را
سلام خواهر خورشید، آمدی از دور
که با حضور تو بیتم شدهست بیتالنور
«رواق منظر چشم من آستانۀ توست»
رسالت سفر عشق روی شانۀ توست
تبسم همه از لطف بیکرانۀ توست
چه عاشقانه در این قلب شهر، خانۀ توست
رسید بارش باران عشق، هفده روز
کویر قم به نگاه تو ایستاده هنوز
میان حوض حرم شوق آسمان ماندهست
هنوز عطر گل «باغ بابِلان» ماندهست
کنار پنجرهها پلک نیمهجان ماندهست
صدای خستۀ یک دختر جوان ماندهست
که گفت: چادرتان جا برای ما دارد؟
خوشا به حال دلی که فقط تو را دارد
میان برف به سویت کشیده شد راهم
دخیل آینههایم، نفس نفس آهم
رسید تا به ضریح تو دست کوتاهم
به غیر سایۀ تو سایهای نمیخواهم
بگیر در حرمت دستهای خالی را
#شعر #علی_پورزمان #حضرت_معصومه #روز_دختر
📜 @sheraneh_eitaa