eitaa logo
شاعرانه
22هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
87 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
ایا ماه گل چهر دل خواه من دراز از تو شد عمر کوتاه من اگر وصل من در خور آید ترا نهد بخت بر مشتری گاه من منم شاه گردن کشان جهان تو شاه ظریفانی و ماه من گرم در چه غم نخواهی فگند چرا کندی اندر زنخ چاه من 📜 @sheraneh_eitaa
کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد که گلشاه دلخواه با او چه کرد ربیع ابن عدنان چو از پیش اوی سوی کینهٔ ورقه آورد روی بپوشید گلشاه دست سلیح ببر در حسام و به کف در رمیح یکی خز کوفی به سر در ببست بجست از بر بارگی برنشست بسان غلامان تن خویشتن بیاراست آن لعبت سیم تن نهان از کنیزان و پیوستگان نهان از غلامان و دربستگان ز حی بنی ضبه آمد بدر به تیره شب آمد به وقت سحر ببسته به رسم عرب روی خویش به دستار پوشیده گیسوی خویش 📜 @sheraneh_eitaa
کزین پس ایا دل به دنیا مناز که عزش عذابست و نازش نیاز دو سرو سهی را به یک بوستان بپرورد در شادکامی و ناز ابی آن که ز آن هر دو آمد گناه ز یک دیگرانشان جدا کرد باز ایا ورقه دوری تو از یار خویش شدم بی تو کوتاه عمری دراز مرا گفته بودی که آیم برت شدی از برم باز نایی تو باز قضا تا در مرگ تو باز کرد به خود بر در غم نکردم فراز به نزد تو خواهم همی آمدن مرا هم بر جای خود جای ساز 📜 @sheraneh_eitaa
عَیّوقی از سرایندگان اوایل سدهٔ پنجم ه ق. و سرایندهٔ مثنوی ورقه و گلشاه است. از زندگی او اطلاعات زیادی در دست نیست. او مثنوی خود را به نام سلطان محمود کرده و از آن‌جا که این سلطان را با کنیهٔ «ابوالقاسم» و لقب «سلطان غازی» یاد کرده، بی‌تردید منظور سلطان محمود غزنوی (۳۸۷-۴۲۱ قمری) بوده‌است. بنا بر گفتهٔ احمد آتش، عیوقی در نوبهاری، ورقه و گلشاه را سروده و به‌عنوان عیدانه به سلطان محمود پیشکش کرده‌است. صفا هم به همین دلایل، سلطان غازی را محمود می‌داند و بر این باور است که واژگان، مفردات و عبارات مثنوی این حدس را تقویت می‌کند. با این حال برخی معتقدند سلطان محمودی که عیوقی منظومه را به نام او کرده محمود بن ملکشاه سلجوقی (۴۸۶-۴۸۷ قمری) است. عَیّوقی به‌خاطر سرودن منظومهٔ عشقی وَرْقه و گُل‌شاه معروف است ولی از چندوچون زندگی او آگاهی زیادی در دست نیست. او مثنوی دیگری در بحر رمل مسدس و قصایدی نیز داشته‌است. عیوقی در بخشی از منظومه ورقه و گلشاه به ناکامی عشقی خود نیز اشاره‌ای دارد و از روزگار خود و «نامردمی» برخی افراد که مانع خوشبختی او شده‌اند گلایه می‌کند. با توجه به زبان متوسط و توصیفاتی که عیوقی در این داستان می‌کند (برای نمونه پخت‌وپز گلشاه برای ورقه در حالی که گلشاه زن شاه شام است) به نظر می‌آید که عیوقی از طبقه متوسط و پایین جامعه بوده‌است. وَرْقه و گُلشاه منظومهٔ عاشقانه‌ای است به زبان فارسی با بیش از دو هزار بیت در بحر متقارب. این منظومه از نخستین منظومه‌های داستانی فارسی در سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم هجری است. عیوقی داستان ورقه و گل‌شاه را از داستان‌های عربی برگرفته‌بود و سرچشمهٔ آن را با سرچشمهٔ عربی داستان لیلی و مجنون نظامی یکی دانسته‌اند. ورقه و گلشاه با داستان عاشقانه و کهن عروه و عفرا که در سدهٔ چهارم معروف بوده همانندی و نزدیکی دارد. طبق نوشتهٔ خود عیوقی، داستان اثر بر اساس عروه و عفراست. منظومهٔ ورقه و گل‌شاه عیوقی داستان دلدادگی عاشق و معشوق است و با زبانی ساده و بی‌پیرایه بیان شده، در حالی که در منظومه لیلی و مجنون نظامی با استعاره و کنایه و انواع آرایه‌های بدیعی بازگو شده‌است. شانزده بیت نخست منظومه ورقه و گلشاه که اشعار مقدمه آن و در ستایش خدا و پیامبر اسلام است بعدها به این متن افزوده شده است. این شانزده بیت گزیده‌ای است از ابیات مثنوی همای و همایون، سروده خواجوی کرمانی، شاعر معروف سده هشتم هجری. در این شانزده بیت، برخلاف بقیه متن دست‌نویس ورقه و گلشاه، حروف پ و چ با سه نقطه آمده و ذال‌ها، جز در کلمه خداوند، همه‌جا دال نوشته شده است. منظومهٔ ورقه و گلشاه از لحاظ تاریخ نقاشی و نگارگری بسیار پراهمیت است چرا که نسخهٔ منحصر به فرد و مصور این منظومه با ۷۱ نگاره در کتابخانهٔ توپقاپی‌سرای استانبول به شمارهٔ hezine 841 به باور برخی پژوهشگران کهن‌ترین نسخهٔ مصور فارسی است که در وضعیت مطلوبی به دست ما رسیده است 📜 @sheraneh_eitaa
بگفت این و بر دوست بگریست زار کنار از مژه کرد دریا کنار همی گفت ای دل گسل یار من ز هجر تو شد تیره بازار من جز از تو مرا یار هرگز مباد دل هر دو در مهر عاجز مباد چو آگاه شد مادر از کار اوی نیاورد در گفت گفتار اوی ابر زشت گفتنش بگشاد لب بگفتا: بس ای شین و عار عرب! خبر یافتم من که ورقه بمرد تن پاک در خاک تاری سپرد بتابید گلشه ز دیدار اوی دل آزرده تر شد ز گفتار اوی شد از نزد مادر به خیمه درا بنالید آن گلرخ دلبرا همی گفت ای وای بر من کنون که گفتم من این خسته دل را کنون به ناکام باید شدن سوی شام جدا گشتن از خواب و آرام و کام پدر نه و مادر نه و خال نی شب و روز خوارا جز از خاک نی ز ورقه نیابم ازین پس خبر نیابد ز من نیز ورقه اثر دریغا درختم نیامد ببر شدم ناامید از نهال و ثمر دریغا ازین پس نبینم ترا نبینی ازین پس کنونی مرا به سوی یمن چون برفتی، برفت ابا تو مرا جان و دل باز گفت ندانستم از شامم آید بلا بلا آمد و شد دلم مبتلا همی گفت و می راند از دیده خون بنالید وز درد شد سرنگون جدا مانده از مام وز باب و عم ز ناله شده زرد، وز درد و غم همه جمله بروی فرامشت کرد گدازید چون کشت بی آب کشت 📜 @sheraneh_eitaa
خبر یافت گلشاه کآن مستحل جدا کردش از ورقهٔ برده دل ز درد دل از وی برآمد خروش بیفتاد بر خاک و زو رفت هوش چو بازی هش آمد مه مشک سر ببارید از دیده خون جگر به فندق گل از ماه رخشان بکند به خاک اندر افگند مشکین کمند دو تا کرده آن سرو سیمین خویش چو زر کرده گلبرگ رنگین خویش بزد دست وز دست پیراهنش بدرید بر سیم پیکر تنش بغلتید بر خاک بیچاره وار بنالید از درد و بگریست زار همی گفت کای داور داد ده همه از تو دانست بیداد نه تو بگسل مر آن سنگ دل برده را که بگسست از هم دودل برده را گسسته که کرد این دو دل بسته را؟ که دل خسته کرد این دو پیوسته را؟ نبخشود بر ما دو بخشودنی نبد هرچ می خواست و بدبودنی همی گفت چونین و می خواست مرگ همی خون چکانید بر لاله برگ بنالید و بر درد و هجران بگفت دریغا شد از دستم آن نیک جفت 📜 @sheraneh_eitaa
دریغا که آن زاد سرو بلند نهان گشت در زیر خاک نژند ندانم همی زین بتر روزگار کی بر جانم آمد بر نخست کینه آر تو ای تن در درد و غم برگشای ابا هیچ کس خوش مباش و مخند تو ای ورقه از بهر جانان خویش بدل بر در شادکامی ببند کنون کآن دلارام رفت از برت تو دل نیز بر مهر خوبان مبند ایا نو شکفته گل بوستان ز بارت که چید و ز بیخت که کند؟ بگیرید ای مردمان دست من بریدم سوی گور آن مستمند 📜 @sheraneh_eitaa
کنم آه ازین چرخ گردنده آه که عیشم تبه کرد و روزم سیاه تو بدرود باش ای گرانمایه در که من تن سپردم به خاک سیاه مبادا به تو بر تبه عیش و عمر که هم عیش و هم عمر من شد تباه دل سوخته در غم مهر تو همی برد خواهم به نزد اله دریغا که از وصل تو مر مرا گسسته شد اومید و کوتاه راه 📜 @sheraneh_eitaa
شب و روز کردش برفتن شتاب چو مدهوش بی عقل و بی خورد و خواب دلش گشته زار و تنش گشته نرم همی راند از دیدگان آب گرم هر آن کس کی پرسیدی از وی خبر کجا آمدی پیش بر رهگذر ندادی از اندیشه کس را جواب نگفتی سخن از خطا و صواب گمان برد هر کس که بد کو مگر ز مادر چنان گنگ زادست و کر بر آن راه اسپ تکاور چو ابر همی راند و ز دل برون کرد صبر چو آمد به نزدیک شهر یمن پر از مهر جان و پر از رنج تن ز پیش آمدش کاروان عظیم پر از جامه و دیبه و زر و سیم از آن کاروان باز جستش خبر ز راه وز شاه وز شهر و حشر بپرسید کاندر یمن کار چیست خداوند و سرهنگ و سالار کیست؟ بگفتند ایا نام گستر سوار حدیث یمن سخت زارست زار کجا شاه بحرین و شاه عدن به جنگ آمدستند سوی یمن بگرد یمن در گرفته سپاه سپاهی بسان غمام سیاه سران یمن را ببردند اسیر ابا مندز آن خسرو شیر گیر صدوشصت سرهنگ او را به جنگ گرفتند مردان فرهنگ و سنگ تبه گشته و کشته را نیست حد دلیران آهن دل و سرو قد نماند از دلیران در آن شهر کس وزیر امیر یمن ماند و بس گرفتند شهر یمن را حصار شب و روزشان نیست جز کارزار دل ورقه از گفتشان خیره شد جهان پیش چشمش ز غم تیره شد بگفتا: به شهر یمن در به شب توان رفت بی غلغل و بی شغب؟ بگفتند: شب وقت مردان بود بدو در به شب رفتن آسان بود ز غم بست بر جان ورقه غمام بزد بانگ بر بارهٔ تیز گام براند اسپ گرم آن شه صف شکن رسید از ره اندر به شهر یمن همی بود تا قیر گون بد سپهر پدیدار بد ماه و گم بود مهر سبک باره را ورقهٔ هوشمند به حیلت به شهر یمن در فگند هم اندر شب تیره نزد وزیر شد آن صف شکن مهتر گرد گیر چو دستور شاه از وی آگاه شد ز مهر دل اورا نکو خواه شد از آن پس کی تقدیم کردش بسی ندید اندر آن خیل چون او کسی بپرسیدش از راه وز کار و حال از احوال گلشاه نیکو خصال ز گشت سپهر وز راز نهفت همه سر به سر پیش او باز گفت چو کرد این حکایت وزیر اندر اوی عجب ماند، ‌شد بی دل و زرد روی وزیر خردمند گفت: ای پسر به بی وقت کردی نشاط سفر ملک آرزومند روی تو بود شب و روز در گفت و گوی تو بود کنون آمدی کو گرفتار شد ببند اندرون جفت تیمار شد چه سودست اکنون ازین آمدن که شوریده گشتست کار یمن به دستور ورقه چنین کرد یاد: کی ای مهمتر راد فرخ نژاد نبایدت نومید بودن ز بخت که آخر گشاده شود کار سخت به من ده تو اکنون سواری هزار همه نام بردار در کارزار به من باز هل جستن نام و ننگ که تا تازه گردانم ایام جنگ تو فردا خمش باش و بگسل سخن به کار من اندر تو نظاره کن که تا من جهان را به کوپال خویش بکوبم بکین جستن خال خویش ببد شاد دستور شاه یمن بیاورد گردان لشکر شکن گزید از میان شان سواری هزار همه درخور کینه و کارزار همه جان سپار و همه کینه کش همه جنگ جوی و همه شیرفش زحمیت همه جنگ را ساخته دل هریک از مهر پرداخته چو بر زد سر از چرخ رخشنده شید جهان گشت چون پرنیان سپید دل ورقه زی جنگ آهنگ کرد روانش همی رغبت جنگ کرد به ساعت در شهر بگشاد شاد ز شهر یمن روی بیرون نهاد 📜 @sheraneh_eitaa