eitaa logo
شاعرانه
27.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
775 ویدیو
78 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
چه خوش بی در عدم ویرانه‌ای بی مرا چون جغد در وی لانه‌ای بی ببینم آنکه جایی بی به عالم که آنجا نام آب و دانه‌ای بی 📜 @sheraneh_eitaa
ghobar.gif
8.1K
سید حسین رضوی معروف به غبار همدانی (زادهٔ ۱۲۷۰ یا ۱۲۶۵ قمری در همدان - درگذشتهٔ ۱۳۲۲ قمری) شاعر همدانی است. وی از دومان حاج سید صادق امام جمعهٔ همدان و از سادات کبابى آن دیار بود. وى در همدان قدم به عرصه هستى نهاد. علوم ادبى و عربى را در زاگاهش فراگرفت و با استعداد سرشار و هوش و ذکاوت فوق‏العاده‏اى که داشت در تحصیل دانش، پیشرفت چشمگیرى از خود نشان داد و در شمار استادان بنام شعر و ادب همدان قرار گرفت. غبار چندى در طریق عرفان قدم گذشت و به سیر و سلوک در این رهگذر عمر صرف کرد. دیوان شعر غبار با این که بیش از هزار بیت نیست، اما مکرر در همدان و اصفهان و تهران طبع و نشر گردیده است. وى در همدان درگذشت و پیکرش را به قم منتقل کرده در صحن حضرت معصومه (س) به خاک سپردند. طبق تنها اثر باز مانده از وی (دیوان اشعار) غبار عارفی رنج کشیده و سوخته در عشق است. مرحوم آیت‌الحق شیخ محمد جواد انصاری همدانی (وفات: ۱۳۳۹ شمسی) دربارهٔ وی گفته است که «جذبهٔ عشق الهی به غبار رسید و او سوخت». شیوهٔ او در شعر همان طرز بازگشت است و نظر به حافظ و سعدی و خاقانی دارد. بعضی از غزلهای او بسیار قوی است. 📜 @sheraneh_eitaa
شنیدم روزی از رندی قدح‌نوش به سان لاله از خون پیرهن‌پوش که لیلی را چو رنگ ارغوانی شد از هجران مجنون زعفرانی به دل زخم فراقش کارگر شد چنان کز چشم خود بیمارتر شد پریشان گشت زلف تابدارش نهان در میغ شد ماه عذارش به روز و شب نمی‌خورد و نمی‌خفت همی‌نالید و می‌مویید و می‌گفت صبا چون بگذری بر کوی مجنون عبیرافشان کنی گیسوی مجنون چه باشد گر ز روی مهربانی بری پیغامی از من سوی مجنون بگویی روزگار نوجوانی به لیلی شد سیه چون موی مجنون کمان شد قد لیلی تا ازو جست خدنگ قامت دلجوی مجنون همی پالوده خون از چشم جادو به یاد نرگس جادوی مجنون چنان بگریست کاندر کوه بگذشت سرشک لیلی از زانوی مجنون صباحی چند با محنت به سر برد به حسرت رخت از این عالم به در برد خدنگ قدش از غم چون کمان شد خدنگ‌آسا به خاک و خون نهان شد به دشت افتاد مجنون زار و دلتنگ چو سیل آورده شاخی در بن سنگ نبودی گر دو چشم اشکبارش نبودی فرق با مشتی غبارش ز اشک و آه در صحرا شب و روز گهی ماهی شدی گه کرم شب‌سوز به شب از شعلهٔ آه شرربار نمایان بود در دامان کهسار نمی‌گویم ز غم خونین دلی داشت به خون غلتیده مرغ بسملی داشت نبود آگه که جانان از جهان رفت تنش بگداخت جان نیز از میان رفت مگو دل عود سوزی از شرر پر زجاجی جامی از خون جگر پر چو بشنید این ز سوز سینه زد جوش شبان روزی به کوه افتاده مدهوش سحرگه برق‌وار از کوه برجست کمر چون نی به عزم ناله بربست 📜 @sheraneh_eitaa
نه چنان ز عشق بیمار وز هجر مستمندم که توان قیاس کردن که چقدر دردمندم خردم کند ملامت که مرو بکوی خوبان چکنم؟ نمیتوانم که جنون کشد کمندم دگر از عمارت دل به جهان مرا چه حاصل که به سیل اشک بنیاد وجود خویش کندم ز فراق مهر رویت شده پیکرم هلالی چه خوش است اگر بکوبی تو بدان سُم سمندم منم آن شکسته پر مرغ که نیست آشیانی به جز از شکنج دامم بجز از خم کمندم 📜 @sheraneh_eitaa
تو که رخ لاله‌سان افروته دیری چو داغ لاله‌ام دل سوته دیری یکی فکر دل بی‌حاصلم کن که چندین حاصل اندوته دیری 📜 @sheraneh_eitaa