ای بی خبر ز خالق هستی چه می کنی
تو یادگار روز الستی چه می کنی
قالو بلا به نام تو وعهد بسته ای
نابخردانه عهد شکستی چه می کنی
دست از پرستش حق یکتا کشیده ای
غرقی درون نفس پرستی چه می کنی
صدها هزار دام به پایت نهاده دیو
بنگر کزذاین میانه نجستی چه می کنی
بگذشت فصل خوب جوانی و بعد از آن
پنجاه رفت و پای به شصتی چه می کنی
والعصر در زیانی اگر وقت بگذرد
عمرت دوان روان و نشستی چه می کنی
شیدای روی اهل زمینی عزیز دل
از آسمانیان تو گسستی چه می کنی
اکنون تویی به جمع عزیزان و دوستان
آنگه که چشم ازاین همه بستی چه می کنی
ای دل ز عشق حق تو مداوای خود نما
بی او تو مست و باده به دستی چه می کنی
ای زاهدی نگرکه دراین زندگانی ات آخر چگونه ای تو چه هستی چه می کنی
#محمد_زاهدی_گیلانی #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa