جانا خوش است در دل ما جا گرفته ای
در حیرتم که جانب صحرا گرفته ای
با مردمان چشم و نگاهت به غمزه ای
دل بردی و غمم به تماشا گرفته ای
جان میدهد نسیم خوش جانفزای تو
گویا نفس ز روح مسیحا گرفته ای
نوری که از دو چشم سیاهت طلوع کرد
از ماهتاب روشن شبها گرفته ای
بویی که میوزد ز سر زلف دلکشت
از بوستان عالم والا گرفته ای
لبخند میزنی و نمایان میان لب
دُر است گویی از دل دریا گرفته ای
خورشید می شوی و زمین سبز می شود
گرمایِ عشق از دل سرما گرفته ای
خواهیم لحظه ای به تماشا تو را ولی
آن لحظه را ز دیده ی رسوا گرفته ای
عمری « نگار» در پی مهرت نشسته است
یکدم سراغ از دلم آیا گرفته ای؟
#نصرت_دهقان_بهابادی_«نگار» #شعر #ارسالی_مخاطب #امام_زمان #جمعه_های_دلتنگی
📜 @sheraneh_eitaa
دوباره سایه غم بود روی باغ افتاد
و باز داغ بزرگی که روی داغ افتاد
کلاغ های سیاهی به شهر سر زده اند
پرندگان مهاجر دوباره پر زده اند
هجوم آتش و تکرار فتنه ای خونین
خمیده سرو بلندی نشسته روی زمین
دوباره ناله ی گلها و لاله ها پرپر
خروش اشک روان است و چشمهایی تر
سفیر زوزه ی بمبی که شهر را لرزاند
و مادری که برای پسر شهادت خواند
چه بغض ها که نکردیم و در گلو ماندند
چه وایه ها که شنیدیم و آرزو ماندند
ولی قسم به خدا انتقام می گیریم
قسم به خون شما انتقام می گیریم
به گوشواره ی قلبی که قلب ها خون کرد
به سرخی رگ خونی که شهر جیحون کرد
بگو همیشه که اینجا چنین نمی ماند
و پرچم شهدا بر زمین نمی ماند
گر از فراغ شما شد خرابه کاشانه
بهار می رسد آخر ز خون ریحانه
#نصرت_دهقان_بهابادی_«نگار» #ارسالی_مخاطب #شعر #کرمان
📜 @sheraneh_eitaa