هرگز به دستش ، ساعت نمیبست
روزی از او پرسیدم؛
پس چگونه است سر ساعت به وعده میآیی ؟
گفت:
ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم:
روزهای بارانی چهطور ؟
گفت:
روزهای بارانی
همه ساعتها ساعت عشق است !
راست میگفت!
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود...
#واهه_آرمن #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
آن روزها
مادر
در یک تشت پرآب
با کمی صابون و
چند تکه لباس
خورشید را می شست
آن روزها
همه ی لباسهای من
بوی آفتاب می داد.
#واهه_آرمن #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
تا روزی که بود
دستهایش بوی گل سرخ میداد
از روزی که رفت
گلهای سرخ
بوی دستهای او را میدهند.
#واهه_آرمن #شعر
📜 @sheraneh_eitaa