ghobar.gif
حجم:
8.1K
سید حسین رضوی معروف به غبار همدانی (زادهٔ ۱۲۷۰ یا ۱۲۶۵ قمری در همدان - درگذشتهٔ ۱۳۲۲ قمری) شاعر همدانی است. وی از دومان حاج سید صادق امام جمعهٔ همدان و از سادات کبابى آن دیار بود. وى در همدان قدم به عرصه هستى نهاد. علوم ادبى و عربى را در زاگاهش فراگرفت و با استعداد سرشار و هوش و ذکاوت فوقالعادهاى که داشت در تحصیل دانش، پیشرفت چشمگیرى از خود نشان داد و در شمار استادان بنام شعر و ادب همدان قرار گرفت. غبار چندى در طریق عرفان قدم گذشت و به سیر و سلوک در این رهگذر عمر صرف کرد. دیوان شعر غبار با این که بیش از هزار بیت نیست، اما مکرر در همدان و اصفهان و تهران طبع و نشر گردیده است. وى در همدان درگذشت و پیکرش را به قم منتقل کرده در صحن حضرت معصومه (س) به خاک سپردند.
طبق تنها اثر باز مانده از وی (دیوان اشعار) غبار عارفی رنج کشیده و سوخته در عشق است. مرحوم آیتالحق شیخ محمد جواد انصاری همدانی (وفات: ۱۳۳۹ شمسی) دربارهٔ وی گفته است که «جذبهٔ عشق الهی به غبار رسید و او سوخت».
شیوهٔ او در شعر همان طرز بازگشت است و نظر به حافظ و سعدی و خاقانی دارد. بعضی از غزلهای او بسیار قوی است.
#غبار_همدانی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
شنیدم روزی از رندی قدحنوش
به سان لاله از خون پیرهنپوش
که لیلی را چو رنگ ارغوانی
شد از هجران مجنون زعفرانی
به دل زخم فراقش کارگر شد
چنان کز چشم خود بیمارتر شد
پریشان گشت زلف تابدارش
نهان در میغ شد ماه عذارش
به روز و شب نمیخورد و نمیخفت
همینالید و میمویید و میگفت
صبا چون بگذری بر کوی مجنون
عبیرافشان کنی گیسوی مجنون
چه باشد گر ز روی مهربانی
بری پیغامی از من سوی مجنون
بگویی روزگار نوجوانی
به لیلی شد سیه چون موی مجنون
کمان شد قد لیلی تا ازو جست
خدنگ قامت دلجوی مجنون
همی پالوده خون از چشم جادو
به یاد نرگس جادوی مجنون
چنان بگریست کاندر کوه بگذشت
سرشک لیلی از زانوی مجنون
صباحی چند با محنت به سر برد
به حسرت رخت از این عالم به در برد
خدنگ قدش از غم چون کمان شد
خدنگآسا به خاک و خون نهان شد
به دشت افتاد مجنون زار و دلتنگ
چو سیل آورده شاخی در بن سنگ
نبودی گر دو چشم اشکبارش
نبودی فرق با مشتی غبارش
ز اشک و آه در صحرا شب و روز
گهی ماهی شدی گه کرم شبسوز
به شب از شعلهٔ آه شرربار
نمایان بود در دامان کهسار
نمیگویم ز غم خونین دلی داشت
به خون غلتیده مرغ بسملی داشت
نبود آگه که جانان از جهان رفت
تنش بگداخت جان نیز از میان رفت
مگو دل عود سوزی از شرر پر
زجاجی جامی از خون جگر پر
چو بشنید این ز سوز سینه زد جوش
شبان روزی به کوه افتاده مدهوش
سحرگه برقوار از کوه برجست
کمر چون نی به عزم ناله بربست
#غبار_همدانی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | جای شعر درست و درمان هم تا بخواهی دری وری داریم😁
شعرخوانی طنز آقای سعید بیابانکی در حضور رهبر انقلاب
📜 @sheraneh_eitaa
نه، وصل ممکن نیست!
همیشه فاصلهای هست،
اگر چه منحنی آب،
بالش خوبی است،
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر!
همیشه فاصلهای هست!
دچار باید بود،
وگرنه زمزمه ی حیات،
میان دو حرف، حرام خواهد شد...
#سهراب_سپهری #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
الا یا ایها الورقی ثری تثوی اطلعن عنها
که اندر عالم قدسی ترا باشد نشیمنها
قداستوکرت فیمهوی العواسق عن وری صفحا
خوشا وقتی که بودت با همآوازان پریدنها
برون آی از حجاب تن بپر بر ساحت گلشن
کنی تا چند از روزن نظر بر طرف گلشنها
تو سیمرغ همایونی که عالم زیر پرداری
چسان با این شکوه و فر گزیدی کنج گلخنها
در آن باغ و در آن هامون برت حاصل ز حد افزون
ز بهر دانهای دون نمودی ترک خرمنها
تو طاوس شهی اما به چرمی دوخته از جرم
چو بینی خویش از آن روزن کز آن برگیری ارزنها
بود هردم چو بوقلمون ترا اطوار گوناگون
گهی انسی و گاهی جان گهی بت گه برهمنها
صبا بلغ الی سلمی من المأسور تسلیما
بگو تا چند یا تنها نشیند تن زند تنها
همه جانها به قالبها نقوشی از پر عنقا
فروغ خور یکی باشد بود کثرت ز روزنها
نهایت نیست ای اسرار اسرار دل ما را
همان بهتر که لب بندیم از گفت و شنیدنها
#حکیم_سبزواری #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
چون مرا دوست داری
دنیا بزرگتر
آسمان وسیعتر
دریا آبیتر
گنجشکها آزادتر
و من هزاران بار زیباتر شدهام.
#سعاد_الصباح #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
همهٔ دلخوشی ام آخر شب ها این است
دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن
شبتون در پناه حق
#حسین_رضاییان #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
سلام و خسته نباشید. آیا برای ارسال اثر و یا اشعار همکاری دارید؟
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
✍سلام سوال نامفهوم بود، اگر منظورتان این است که شعرهای ارسالی را منتشر می کنیم؟بله در صورت تایید منتشر می شوند
ای پناهِ دلِ شیدائی من ، صبح بخیر
عشقِ تو مونسِ تنهائی من ، صبح بخیر
به خمِ زلفِ تو ای دوست پناهنده شدم
علّتِ این همه رسوائی من ، صبح بخیر
|صبحتون بخیر و پر برکت 🌸🍃
#محسن_دولتی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
ای دل، بنشین چو سوکواری
کان رفت که آید از تو کاری
وی دیده ببار اشک خونین
بی کار چه ماندهای تو، باری؟
وی جان، بشتاب بر در دوست
چون نیست جز اوت هیچ یاری
گو: آمدهام به درگه تو
تا در نگری به دوستداری
گر بپذیرم: اینت دولت
ور رد کنی، اینت خاکساری
نومید چگونه باز گردد
از درگه تو امیدواری؟
یاد آر ز من، که بودم آخر
در بندگی تو روزگاری
چون از تو جدا فکندم ایام
ناکام شدم به هر دیاری
بیروی تو هر گلی که دیدم
در دیدهٔ من خلید خاری
بیبوی خوشت نیایدم خوش
بوی خوش هیچ نوبهاری
بی دوست، که را خوش آید آخر
بوی گل و رنگ لاله زاری؟
و اکنون که ز جمله ناامیدم
بی روی تو نیستم قراری
دریاب، که ماندهام به ره در
در گردن من فتاده باری
بشتاب، که بر درت گدایی است
مانا که عراقی است، آری
#عراقی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
دیوکس چو در یافت پایان خویش
فرا خواند فرزند فرزانه پیش
چنین گفت کای پور فرخنده فر
به جان گوش کن پند نغز پدر
بترس از خدا و ره داد پوی
به مردانگی راه اجداد پوی
ز من بشنو ای پاک فرزند من
به گوش خود آویزه کن پند من
خدا را تو از جان ستاینده باش
به درگاه جانآفرین بنده باش
ز خود دور کن جهل و کبر و غرور
ز کردار اهریمنی باش دور
برآن باش تا در بر و بوم خویش
نیایی تِنِ خسته و جانِ ریش
تو دیندار باش و بی آزار باش
پِیِ داد پوی و نکوکار باش
مکن گوش بر گفته های دروغ
که گُفتِ دروغ است بس بیفروغ
به خون کسان دست بازی مکن
تو با جان اتباع بازی مکن
تو بنیاد کن پادشاهی به داد
دِلِ مردمان کن تو با داد شاد
چنان کن همه نیکخواهت شوند
چو فرمان دهی سر به راهت دهند
بگفت این و پس دیده بر هم نهاد
برفت از بدن جان آن شاه ماد
زمانه چنین بوده تا بوده است
که مرگی پس از عمر فرموده است
چنین بوده تا بوده عالم به پا
سرانجام سر ها نهد زیر پا
به ژرفای خاک ار نکو بنگری
به هر گوشهاش خفته بینی سری
سَرِ تاجدارن و دانشوران
سَرِ ماهرویان و نام آوران
نماند به جز نام نیک از کسی
اگر ملک عالم بگیری بسی
خوشا راد مردان نیکو نژاد
که از نام ایشان جهان گشت شاد
خوشا آن پدر چون برفت از جهان
پسر سر فرازد سوی آسمان
چو شاه جوان سوک شه را گرفت
جهان شد سیه پوش و ماتم گرفت
همه مادها زار و گریان شدند
ز سوک و غم شاه نالان شدند
#شعر #افسرالملوک_عاملی
📜 @sheraneh_eitaa
من اگر وصف تو لیلا نکنم پس چه کنم
هر دمی از تو تمنا نکنم پس چه کنم
همه جا ورد زبان است دارایی تو
گر نگاهی به تو رعنا نکنم پس چه کنم
آتش عشق تو از حمله چنگیز سر است
عمر را صرف تو جانا نکنم پس چه کنم
گفتگویی است میان من و این دل که اگر
گفتگو با دل تنها نکنم پس چه کنم
سرنوشتم گره خورد است به گیسوی تو دوست
دل خود چون دل دریا نکنم پس چه کنم
#علیرضا_حبیبی #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa