eitaa logo
شاعرانه
26هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
831 ویدیو
81 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهد شو ای ستاره که آن مست خواب ناز آگه ز حال عاشق،شب زنده دار نیست شبتون در پناه حق🌙 📜 @sheraneh_eitaa
‍ امیدوارم از شب هجران که عاقبت شادم کند به دولت صبح وصال دوست |صبحتون بخیر و پر نشاط 🌸🍃 📜 @sheraneh_eitaa
ای نقش جبین سرکشان فرش درت آراسته از شکوه پا تا بسرت ای نور و صفاخانه چشمی چه عجب گر ابروی کهکشان بود بر زبرت 📜 @sheraneh_eitaa
من عاشقِ آن سروِ خرامانِ نکویم سودازده ی قامتِ آنخوش برو رویم آدینه دل از شوقِ تو در سوز و گدازست در حجرِ تو مدهوشِ خمارم،چه بگویم؟ عمریست اسیرِ تو ام ایکاش بدانی معشوقِ منی عاشقِ آن پیچشِ مویم دلدارِ منی یارِ منی ای مهِ رعنای دانی که پریشانیِ خود در تو بجویم؟ تنهائیِ من باعثِ خسرانِ دلم شد گفتم تو بیایی و گلِ سرخ ببویم گر چون تو نباشد هدف و مقصدِ راهم حیفست که این عمر به بیراهه بپویم ایدوست بیا و نظری بر دلِ ما کن من مست نگردیده و بشکست صبویم تا (منتظر) از حُسنِ تو الهام بگیرد رازیست درین سینه کِشُد سِرّ مگویم! 📜 @sheraneh_eitaa
مهرت به سرشته حق در آب و گل من جا کرده چو جان به تن در آب و گل من از مهر علی و مهر اولاد علی است محصول دو عالم من و حاصل من 📜 @sheraneh_eitaa
چشم عیبت چو نباشد گل و خاشاک یکی‌ست پاک‌بین را همه جانب نظر پاک یکی‌ست عالمی قرب غمت یافته اما نه چو من کشته بسیار ولی بسته فتراک یکی‌ست زخم شمشیر بلا بر سر هم می‌آید خورده صد تیغ مرا بر جگر و چاک یکی‌ست قرب و بعدم نشود موجب شادی و ملال پیش سودازدگان قدر گل و خاک یکی‌ست هرکجا هست ملالی همه مخصوص من است هیچ‌جا نیست ز غم خالی و غمناک یکی‌ست غیر آیینه کسی روی تو را سیر ندید کوکب سعد همانا که بر افلاک یکی‌ست نکته‌سنجان همه یک نوع شناسند سخن در طبیعت همه‌جا نشات ادراک یکی‌ست قدسی از حب وطن چند نشینی به قفس؟ خیز و پرواز سفر کن همه‌جا خاک یکی‌ست 📜 @sheraneh_eitaa
هدایت شده از نامه آخر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | همه‌چیز‌ دربارۀ نوشتن وصیت‌نامه 🔹کلیپ‌های احکام به زبان ساده، تولید شبکه ۳ سیماست که قرار است هر شب در خبرگزاری فارس منتشر شود. با اشتراک این پست در ترویج احکام الهی شریک باشید. ✉️@name_akhar
مجتبی ویسی، شاعر و مترجم، در سال ۱۳۴۰ در نفت شهر کرمانشاه به دنیا آمده است و از ابتدای دهه ی هفتاد ترجمه ی داستان و انتشار اشعارش را در نشریه هایی همچون عصر پنجشنبه، کلک، گلستانه و معیار آغاز کرد. ویسی از سال ۱۳۷۸ به صورت حرفه ای وارد فعالیت مطبوعاتی شد و به عنوان روزنامه نگار، مقاله نویس و ویراستار در روزنامه های آسیا، ابیرار اقتصادی، پول، فناوران اطلاعات و غیره کار کرد. او اکنون مترجم آثار ادبی است و تا کنون کتاب‌هایی از پل هاردینگ، اومبرتو اکو، شرمن الکسی و موراکامی را به فارسی برگردانده است . 📜 @sheraneh_eitaa
💥به مناسبت سالروز فتح خیبر توسط امیرالمومنین ع 🔥👊🏼💪🏽 به رَزمِ خَندق و صفین و خیبر یَلِ نام آوری با اسمِ حیدر بسانِ گردبادِ پُر تَلاطم خودش را زد میان قلبِ لشکر گریزان شد سپاه دشمن او علی فریاد زد؛ الله اکبر... به ضربِ آتشینِ ذولفقارش سَر دشمن جدا می شد ز پیکر خدا در آسمان مَحوِ تماشا و خندان بود لبهای پیمبر نَفَس می زد که قرآن زنده باشد اَبَر مردی که دین را بوده یاور به تنهایی حریف لشکری بود به هر پیکار و جنگ نا برابر چقدرِ دلنشین می گفت احمد بنازم ﺿﺮﺏِ شَستت را برادر علی حی و علی حق و علی هو سپه سالار، بی پروا، غضنفر ولی الله، عشقِ حق تعالی زِ هر اندیشه و درکی فراتر اگر دَم می زنم از غیرت او حسابم با علی باشد به محشر (دلسوخته) 🔥۲۴ رجب سالروز فتح قلعه ی خیبر به دست پهلوان علی بن ابیطالب هست 📜 @sheraneh_eitaa
و فکر می‌کنی کاش صدایی در خالیِ این مکان موج بیندازد. صدایی نمی‌آید، حتی سکوت که پیشتر آوایش در گوش‌ات می‌پیچید. 📜 @sheraneh_eitaa
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | شعرخوانی خانم ریحانه ابراهیم زادگان بهار سبز دروغین کجاست، پچ پچ باغت خزان زرد غم انگیز، کو هیاهوی زاغت به انتظار نشستم کسی به سوی من آید 📜 @sheraneh_eitaa
به پایان چون رسید ایام ماتم وزیران مشورت کردند با هم به پیش برت گفتند این سخن را که شاها! تازه کن عهد کهن را بباید شد ز ملک اکنون خبردار جهان چون بیوه باشد بی جهاندار چو جسرت بست چشم عاقبت بین ولیعهدش تویی، بر تخت بنشین ز دانایی جوابی داد زآنسان کز آب زر نویسد عقل بر جان مرا هر چند جسرت داد افسر و لیکن هست این حقِ برادر تصرف چون کنم؟ بر من حرامست که این دولت نصیبِ بخت رامست همان بهتر که به صحرا شتابم ز هر جا رام را جسته، بیابم بیارم بر سر تختش نشانم من اندر خدمت او جان فشانم به دلها زین س خن افزود حیرت که احسنت ای برت بر صدق نی ت به جست و جوی رام از جان شتابان روان شد با وزیران در بیابان حشم برد و سپاه بیکران را به محفل بر نشانده مادران را دران صحرا گروه زاهدان دید برت ز آنها چون حال رام پرسید یقین شد در دل آن قوم یکسر که بهر قتل رام آمد برادر به پاسخ پیر زاهد با برت گفت که ای فرزانه رای با خرد جفت چو رام از ملک و دولت گشت معزول به کار طاعت یزدانست مشغول لباس فقر پوشیدست در بر ز سنگش بالش و از خاک بستر خورد برگ گیاه تر درین دشت ازو بگذر که او از خویش بگذشت تو اکنون رام را بهر چه جوی پی آزار جانش، چند پویی؟ برت بگریست کای فرزانه زاهد خدا بر صدق گفتار است شاهد که اصلاً نیستم با رام دشمن بدین تهمت چه آزاری دل من؟ و لیکن بهر آن می جویم او را ز سر گویم تمامی گفت و گو را مرا و رام را، جسرت پدر بود به دولت بر سرما تاجِ سر بود برهنه ماند زان افسر مرا سر کنون خواهم پدر باشد برادر به داغ تازهٔ من مرهمی نه اگر دانی، نشان او به من ده سخن بشنید زاهد، آفرین گفت نشانش هم به رای دوربین گفت به شب مهمانش کرد و روز رخصت نشانش یافت شد راهی به سرعت چو رام آن گرد لشکر را نظر کرد دلش را بر خرد وحشت اثر کرد به سیتا گف ت پنهان شو تو در غار به لچمن گفت رو بالای کهسار ببین در دشت تا این لشکر کیست؟ کسی را قصد ما اینجا پی چیست؟ ز کُه لچمن نظر بر لشکر انداخت علم دید و نشان برت بشناخت فرود آمد دوان از تیغ کهسار شود تا رام ازین معنی خبردار بگفت ای رام در بر گیر جوشن مهیا شو که نزدیک است دشمن ندانی دشمن بیگانه برخاست که آتش بهر ما از خانه برخاست برت بر قتل ما لشکر کشیده ست به فوج بیکران اینجا رسیده ست نکو شد کز خود اینجا آمد امروز هدف سازم به پیکانهای دلدوز دهد فتوای خونش دشمن و دوست که اکنون خون او بر گردن اوست برای قتل ما آمد به صحرا وگرنه چیست کار برت اینجا؟ شنیده رام نام برت و لشکر جوابش داد خندان ای برادر نخواهد بود کرده آنچه تقریر وگر باشد چنین سهل است تدبیر در این اندیشه چشمش بود در راه نظر بر روی برت افتاد ناگاه به تنها برت زان لشکر پیاده زمین بوسید و در پایش فتاده نوازش کرده و در بر گرفتش حدیث بازپرس از سر گرفتش وزیران پدر را کرد اعزاز سران را ساخت از پرسش سرافراز در آن لشکر که و مه هر کسی بود به قدر حالتش، اعزاز فرمود زیارت کرد زآن پس مادران را به خوشنودی فدا می ساخت جان را به گوش برت پنهان گفت پس رام که از جسرت چه آوردید پیغام پدر از بنده خوشنود است یا نه؟ پسر را یاد فرمود است یا نه؟ به صحبت بود شخص نازنینش؟ درخشانست خورشید ج بینش؟ برت بگریست و گفت ای رام آزاد ! پدر خود رام گویان بی تو جان داد کنون ما بی پدر درِ یتیمیم در آن گلشن چو غنچه بی نسیمیم بیا چون ابر بر ما سایه افکن به احسان بشکفان پژمرده گلشن چو بشنید این سخن رام از برادر به ماتم خاک ره افشاند بر سر ضرورت شد دریدن جامۀ جان نبودش جامه تا چاک گریبان به روحش آب دادن آمدش یاد هم از دست و هم از چشم آب می داد به زاری گفت مرگ آیا چه خواب است؟ کزان دریای ما محتاج آبست؟ چو فارغ گشت رام از دیدن آب برت گفتش که ای مهر جانتاب بیا و تختگاه از سر بیارای به چشم آسمان نه منت پای هم امروز است این فرخنده ساعت که در شهر او د آری سعادت جوابش داد آن فرزانۀ دهر که من اکنون نخواهم رفت در شهر به صحراها بگردم چارده سال ترا زیبنده بادا تاج و اقبال چو کردم با پدر آن روز این عهد کنون بهر وفای آن کنم جهد دگر باره برت افتاد بر پای که ای مسند نشین کشور آرای! نه آیی تا به شهر اندر شتابان نخواهم رفت من هم زین بیابان چو گفت و گویش از اندازه شد بیش ملال افزود بر رام دل اندیش در اثنای جو ابش آن خردمند خلاف مدعایش خورد سوگند به دلسوزی نصیحت کرد بسیار ز خواب غفلت او را ساخت بیدار برادر را بسی پند پدر داد که باید داشتن این پندها یاد چو لب بر بست زان پند و نصیحت برت را کفش چوبین داد رخصت 📜 @sheraneh_eitaa