🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
___________________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
بی تو بابا رَمقِ بال و پَرم را بردند
شادی زندگی مختصرم را بردند
تا که خاموش شوم رأس تو را آوردند
سود کردم تو رسیدی ضررم را بردند
عوض اینکه بخوانند برایم قصّه
بسکه فریاد کشیدند سَرَم را بردند
بی تو هر صبح لگد بود که بیدارم کرد
خوشیِ اوّل صبح و سحرم را بردند
تار صوتی من از ناله زدن بسته شده
غصّه ها جوهر و نای جگرم را بردند
پای پُر آبله نگذاشت به نیزه برسم
قدرت آمدنِ تا گُذرم را بردند
نوک انگشت شناساند به من روی تو را
مُشت ها سوی دو چشمان تَرم را بردند
ساعد دست نحیفم وسط کوچه شکست
سنگ ها رنگ سفید سِپَرم را بردند
گَردنم بسکه چپ و راست شده با سیلی
حالت خیره شدن از نظرم را بردند
مانده مویم به زیر ناخُن زجر ای بابا
گیسوی بافته تا به کمرم را بردند
بین این قافله همبازی من اصغر بود
نیزه ای دُزد شد و همسفرم را بردند
هیچ کس مثل من از فاطمه ارثیه نبُرد
روضه خوان های پریشان خبرم را بردند
🔸شاعر:
#مجتبی_صمدی_شهاب
_____________________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
_______________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
ای چراغ شب شهادت من
ای تماشای تو عبادت من
جان من! باز بر لب آمده ای
آفتابا! چرا شب آمده ای
داغ تو ذره ذره آبم کرد
لب خشکیده ات کبابم کرد
حیف از این لب و دهن باشد
که بر او چوب، بوسه زن باشد
اشک و خون، جاری از دو عین من است
بوسهء من شهادتین من است
گلوی پاره پاره آوردی
عوض گوشواره آوردی
از گلوی تو پاره تر، جگرم
از سر تو شکسته تر، کمرم
طفل قامت خمیده دیده کسی؟!
مثل من داغدیده، دیده کسی؟!
قامت خم گواه صبر من است
گوشهء این خرابه قبر من است
نیزه بر صورتِ تو چنگ زده
که به پیشانی تو سنگ زده؟
در رگ حنجر تو دیده شده
که سرت از قفا بریده شده
تازیانه گریست بر بدنم
بدنم شد به رنگ پیرهنم
تنم از تازیانه آزردند
چادر خاکی مرا بردند
آفتاب رخم عیان گردید
در دو پوشش رویم نهان گردید
ابر سیلی به رخ حجابم شد
خون فرق سرم نقابم شد
سیلی از قاتلت اگر خوردم
ارث مادر به کودکی بردم
شامیان بی مروّت و پستند
دختران را به ریسمان بستند
همه را با شتاب می بردند
سوی بزم شراب می بردند
من که کوچکتر از همه بودم
راه با دست بسته پیمودم
نفسم در شماره می افتاد
در وجودم شراره می افتاد
بارها بین ره زمین خوردم
عمّه ام گر نبود می مردم
تا به من خصم حمله ور می شد
عمّه می آمد و سپر می شد
بس که عمّه مدافع همه شد
پای تا سر شبیه فاطمه شد
🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
_____________________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
___________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
ویرانه ام پُر می شود از عطر گیسویت
با با کجا بودی...چرا خاکی شده مویت
پیدا نکردم جای سالم در سرت بابا
تا بوسه ای برچینم از مابِین ابرویت
پرواز کردم سوی تو اما زمین خوردم
این روزها زخمی شده بال پرستویت
سجاده ام را پهن کردم کنج ویرانه
من هم شبیه عمه ام هستم دعاگویت
این است روز و شب دعایم: کاش من را باز
یک بار دیگر می نشاندی روی زانویت
🔸شاعر:
#احسان_نرگسی_رضاپور
______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
_____________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
آوردمت اینجا سر بابا به سختی
آخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
انقدر ها که می شوی پیدا به سختی
گاهی به نیزه گاه در طشت طلایی
یک شب بیا و بگذران با ما به سختی
بوی غذای هر شب همسایه هامان
آزار داده کودکانت را به سختی
یادت می آید که چگونه می دویدم
عمه عصایم می شود حالا به سختی
چشمان من رو به سیاهی می رود حیف
ای سرجدا می بینمت اینجا به سختی
از آن شب زجرآور صحرای غربت
بالا نمی آید نفس الا به سختی
من گم شدم ای کاش پیدایم نمی کرد
می لرزم از کابوس آن صحرا به سختی
دور از نگاهت بی هوا با قصد کشتن
تا پای جان میزد مرا بابا به سختی
ما را به نام خارجی ها می شناسند
بی زارم از این نامسلمانها به سختی
از کوچه های سنگ دل های شامی
در برده ام این جان زخمی را به سختی
از بس سرم دستم دهانم درد دارد
بی تاب رفتن گشته ام بی تاب سختی
🔸شاعر:
#حسن_کردی
________________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
___________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من
سرگرم گفت وشنود است او با من کوچک من
وقتی که شبهای تارم در انتظار سپیده است
خورشید او می تراود از روزن کوچک من
یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم ببینید
دستان خود حلقه کرده است بر گردن کوچک من
می خواستم از یتیمی ، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده است بر دامن کوچک من
گفتم تن زخمی اش را ، عریانی اش را بپوشم
دیدم بلند است و، کوتاه پیراهن کوچک من
در این خزان محبت دارم دلی داغ پرور
هفتاد و دو لاله رسته از گلشن کوچک من
از کربلا تا مدینه یک دفتر خاطرات است
با رد پایی که مانده است از دشمن کوچک من
دنیا چه بی اعتبار است در پیش چشمی که دیده است
دار الامان جهان را در دامن کوچک من
آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده ای را
شاخه گلی می گذارند بر مدفن کوچک من
🔸شاعر:
#محمدعلی_مجاهدی
____________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
_________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
دختر اگر یتیم شود پیر می شود
از زندگی بدون پدر سیر میشود
هم سن و سال ها همه او را نشان دهند
دل نازک است دختر و دل گیر می شود
باشد شبیه مادر خود نافذ الکلام
این شهر با صدایش چه تسخیر می شود
فریادهای یا ابتایش چو فاطمه
در سرزمین کفر چو تکبیر می شود
وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد
هر تاب آن چو حلقه زنجیر می شود
اصلاً رقیه نه، به خدا مَرد بی هوا
با یک شتاب ضربه زمین گیر می شود
هرگز کسی نگفت گلویش کبود شد
این جاست روضه صاحب تصویر می شود
دشمن به او نگاه خریدار می کند
خوب شاه زاده بوده و تحقیر می شود
فرزند خارجیست کفن احتیاج نیست
بیهوده نیست این همه تکفیر می شود
دادند جای غسل، تیمم تنش... چرا؟
خون از شکاف زخم سرازیر می شود
🔸شاعر:
#قاسم_نعمتی
_____________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
__________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
ویراننشین شدم که تماشا کنی مرا
مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا
گفتم میآیی و به سرم دست میکشی
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا
آن شب که گم شدم وسط نیزهدارها
میخواستم فقط که تو پیدا کنی مرا
از آن لبی که دور و برش خیزرانی است
یک بوسهام بده که سر و پا کنی مرا
با حال و روز صورت تغییر کردهات
هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا
معجر نمانده است ببندم سر تو را
پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا
وقتی که ناز دخترکت را نمیخری
بهتر اسیر زخم زبانها کنی مرا
حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیمها
باید زبان بگیری و لالا کنی مرا
عمّه ببخش دردسر کاروان شدم
امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا
🔸شاعر:
#احسان_محسنی_فر
______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
__________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت
کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت
با برادرها دلم خوش بود اکبر را زد و
از نگاهم آن عزیزِ ارباّ اربا را گرفت
دید من گهواره جنبان علی اصغر شدم
تیر را در چله کرد و کودک ما را گرفت
کودکی های مرا طاقت نیاورد آخرش
پیش چشمم داخل گودال بابا را گرفت
روی خاک افتادی و تاریک شد بعد از تو دشت
از شب ما لذت خورشید فردا را گرفت
پای نی با دیدنت خوش بودم اما برنتافت
نیزه را برداشت از من آن تماشا را گرفت
دید داری یاد مادر می کنی با دیدنم
از تو و از عمه زینب باز زهرا را گرفت
🔸شاعر :
#محسن_ناصحی
_________________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
______
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
عشق کاری به قیل و قال ندارد
عاشقی حرف جز کمال ندارد
شاه عشّاق که مثال ندارد
باغ او میوهای کال ندارد
نخلهای علی نهال ندارد
غیر راه علی مسیر ندیدم
داخل خانهاش صغیر ندیدم
سر بلندند؛ سر به زیر ندیدم
من در این خانه غیر شیر ندیدم
شیر بودن که سنّ و سال ندارد
چون شده حیدری تبار؛ رقیّه
هست اعجوبهی وقار؛ رقیّه
مثل عمّه شد استوار؛ رقیّه
گرچه دیده سه تا بهار؛ رقیّه
در کمالات؛ او مثال ندارد
بر رخ او خدا نقاب کشیده
روی او پردهی حجاب کشیده
جای چشمانش آفتاب کشیده
صورتش به ابوتراب کشیده
حیف در زندگی مجال ندارد
خوشی از عمر خویش دیده؟ ندیده
نازدانهست ناسزا نشنیده
پابرهنه به روی خار دویده
گرچه کودک، ولی شدهست خمیده
او الفباش غیر دال ندارد
مثل یک شیشهی بلور، شکسته
همچو خشتی که در تنور شکسته
سنگ خورده ولی غرور شکسته
زیورش را کسی به زور شکسته
نزن او با کسی جدال ندارد
بر سرش ریخت آسمان خرابه
زخمها خورد از زبان خرابه
معجر پاره؛ تازیانه؛ خرابه
آه؛ پروانه در میان خرابه
جای سالم به روی بال ندارد
بین انظار رفت مسخره کردند
سر بازار رفت مسخره کردند
دست به دیوار رفت مسخره کردند
کوچه هر بار رفت مسخره کردند
معجر پاره قیل و قال ندارد
زجر ولکن نبود؛ حرمله میزد
دخترک را بدون فاصله میزد
گردنش را گرفت سلسله میزد
گفت جاماندهام ز قافله میزد
طفل ترسیده که سؤال ندارد
کنج ویرانه غصّه دور و برش ریخت
خشتها بالشی به زیر پرش ریخت
دختر شاه بود و موی سرش ریخت
گریهها وقت دیدن پدرش ریخت
خواهشی او جز وصال ندارد
🔸شاعر:
#محمدجواد_پرچمی
__________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
_________
#حضرت_رقیه
@shere_aeini
در میان خیمه ها زلف پریشان سوخته
من خودم دیدم خم ابروی جانان سوخته
وقت غارت چادرم آتش گرفت ای ماه من
دست وپای بچه ها درشام هجران سوخته
بارها نام تو را خواندم به زیر دست و پا
حیف باباجان همین مرغ غزلخوان سوخته
دستها سنگین و صورتها شبیه یاس بود
بعد سیلی غنچه و گلزار و ریحان سوخته
چشمهای بی حیا شد میزبان دختران
ازهمان ساعت دل بی تاب مهمان سوخته
یوسف زیبای زهرا چشم خودرا بازکن
تا ببینی بعدتو یکسر بیابان سوخته
دشمنان با هرچه میشد عمه زینب را زدند
ازهمین رو سینه ام با آه سوزان سوخته
خاک و خاکستر به روی عمه جانم ریختند
وای از آن ساعت که قلب اهل رضوان سوخته
ای سر دور از بدن نیلی تر از نیلی شدم
صورت و دست کبود و چشم گریان سوخته
صورت زیبای تو بالای نِی ها دیدنیست
قاری قرآن من یکباره ایمان سوخته
در تنور خانه خولی سرت بازیچه شد
آن چنان که گیسو و لبها و دندان سوخته
خون رگهای تو میریزد به دامانم ولی
خوب بنگر معجر و دستار و دامان سوخته
درد من با بوسه از روی تو درمان میشود
حیف ای درمان دردم درد و درمان سوخته
🔸شاعر:
#سعید_مرادی
______________________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
#ورود_به_کربلا
ای به زینب دل و دلدار بیا برگردیم
پسر حیدر کرار بیا برگردیم
تا رسیدیم به اینجا به دلم بد آمد
پسر فاطمه این بار بیا برگردیم
#مهدی_مقیمی
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
#ورود_به_کربلا
این بیابان جای ماندن نیست،دلگیرم حسین
جان زهرا مادرت برگرد،میمیرم حسین!
برنمیگردی نیا باشد ولی جان علی
پرکن آن گودال را،دلشوره میگیرم حسین!
#محمد_کابلی
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini