چون صدف، جمعی که گوهر میفشاندند از دهن
حلقه در گوش لب لعل سخندان تواند
#صائب_تبریزی
#روزنگار، اول رجب، ولادت امام محمدباقر (ع)🌺
@Shere_farsi ⛱
رسانیده است حسن او به جایی بیوفایی را
که عشاق از خدا خواهند تقریب جدایی را
مرا سرگشته دارد چشم بی پروا نگاه او
نگردد هیچکس یا رب هدف تیر هوایی را!
تویی کز آشنایان گرد بر میآوری، ورنه
رعایت میکند دریا حقوق آشنایی را
زمین سادهلوحان زود رنگ همنشین گیرد
که دارد گل ز شبنم یاد رسم بیوفایی را
خزان بیمروت کرد بیدادی درین گلشن
که برگ عیش میدانند مردم بینوایی را
بپوش از خودنمایی چشم اگر آسودگی خواهی
که زیر پاست آتشهای عالم خودنمایی را
ز حرف عشق رسوای جهان شد زاهد خودبین
به از ده پردهداری نیست عقل روستایی را
شود چون شانه هر مو بر تنش انگشت زنهاری
اسیر زلف او در خواب اگر بیند رهایی را
ندامت میرسد صائب به فریاد خطاکاران
که خون در ناف گردد مشک آهوی ختایی را
#صائب_تبریزی
@Shere_farsi ⛱️
فرصت نمیدهد که بشویم ز دیده خواب
از بس که تند میگذرد جویبار عمر
#صائب_تبریزی
#روزنگار، ۲۲ دی، درگذشت فرید جواهرکلام
@Shere_farsi 🪭
تو را که روی به خلق است از خدا چه رسد؟
به پشت آینه پیداست کز صفا چه رسد
نه زلف شانه کند نه به چشم سرمه کشد
به خود نمیرسد آن شوخ تا به ما چه رسد!
دویدن است ز نعمت نصیب چشم حریص
ز دانه غیر تردد به آسیا چه رسد؟
ز شبنم است مهیا هزار دیده شور
ازین بهار به مرغان بینوا چه رسد؟
ز حرف مردم بیگانه گوش میگیرم
به آشنا و سخنهای آشنا چه رسد
به چشم خیره خورشید آب میگردد
به دیده من ازان آتشینلقا چه رسد؟
ز چشم منتظران تا به مصر یک دام است
ز بوی پیرهن آخر به چشم ما چه رسد؟
ز عشق قسمت زاهد کلام بیمغزی است
بهغیر کاه ز خرمن به کهربا چه رسد؟
رساند کسب هوا خانه حباب به آب
به مغز پوچ تو تا صائب از هوا چه رسد
#صائب_تبریزی
@Shere_farsi ⛱️
بیکسی دلهای غمگین را کند غمخوارِ هم
غم دلِ ما را نوازش کرد و دل غم را نواخت
👤#صائب_تبریزی
🏷#شعر_خوب_بخوانیم
@Shere_farsi ⛵️
عیش ما نیست چو بلبل به بهاران موقوف
هر کجا لالهرخی هست گلستان آنجاست
#صائب_تبريزی
@Shere_farsi ☘
شوربختی بین که با این سینهٔ پُرزخم و داغ
رو به هر جانب که میآرم نمکدان چیده است
#صائب_تبریزی
@Shere_farsi ⛵️
دل عاشق به جور از یار دیرین برنمیگردد
که در سفتن ز آب و رنگ خود گوهر نمیگردد
#صائب_تبریزی
@Shere_farsi 🌙
خط نارسته ازان چهره گلگون پیداست
مشک خالص شدن از صافی این خون پیداست
همچو داغ از جگر لاله و چون درد از می
خون ما سوختگان زان لب میگون پیداست
میتوان خواند ز سیمای علم آیه فتح
عالم آشوبی ازان قامت موزون پیداست
خط ننوشته ز سیمای رخ روشن او
همچو موج از قدح باده گلگون پیداست
چون نباشد جگر لعل ز رشک تو کباب؟
شوخی نشأه می زان لب میگون پیداست
همچو آبی که نمایان شود از پرده لعل
تن سیمین تو از جامه گلگون پیداست
من گرفتم نفس سوخته را ضبط کنم
داغ من چون جگر لاله ز بیرون پیداست
به خموشی نشود راز محبت مستور
چه زنی مهر بر آن نامه که مضمون پیداست؟
پیش روشن گهران آبله پر خونی است
لعل و یاقوت که از تاج فریدون پیداست
روح سرگشته مجنون غبارآلودست
گردبادی که ازین دامن هامون پیداست
چه ضرورست به میزان خرد سنجیدن؟
ثقل دنیا ز فرو رفتن قارون پیداست
خبر از روشنی سینه خم میبخشد
نور حکمت که ز سیمای فلاطون پیداست
شوخی نرگس لیلی ز سراپرده شرم
پیش صاحب نظران از رم مجنون پیداست
نیست صائب خط ازان صفحه رخسار پدید
سرنوشت من ازان چهره گلگون پیداست
#صائب_تبریزی
@Shere_farsi 🌙
ز کوی یار آسان کی توان قطع نظر کردن
که بیرون رفتن از دنیاست از کویش سفر کردن
#صائب_تبريزی
@Shere_farsi 🍊
همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست
هم برون از عالمی، هم در کنار عالمی
👤#صائب_تبریزی
🏷#شعر_خوب_بخوانیم
@Shere_farsi ⛵️