شعر داستانی و کودکانه پیامبر اکرم(ص) و مرد یهودی ...
« تشتِ خاکستر »
هر روز که پیغمبر
همراهِ یارانَش
از کوچه رَد می شد
با روی خندانَش
مَردی یهودی با
صد کینه در جانَش
از پُشتِ بامِ خود
با قَصدِ آزارَش
روی سَرَش میریخت
خاکسترِ آتش
پیغمبر اما بود
در فکرِ هَمسایَش
چیزی نمیگفت او
این بود از ایمانَش
یک روز که پیغمبر
همراهِ اَصحابَش
رد می شد از کوچه
آمد یِهو یادَش
مَردِ یهودی نیست
بالا روی بامَش
پُرسید و جویا شد
از حال و احوالَش
گفتند به پیغمبر
بد گشته احوالَش
خوابیده در بستر
با دردِ بسیارَش
آقا همان لحظه
رفتند به دیدارَش
حالش رو پُرسیدند
از درد و درمانَش
مَردِ یهودی شد
شرمنده از کارَش
شرمنده از کار و
از طَرزِ رفتارَش
با دیدنِ لُطفِ
پیغمبر و کارَش
شد او مسلمان از
اخلاقِ زیبایَش
شد عاشقِ اسلام
اسلام و آدابَش
شاعر : علیرضا قاسمی
https://eitaa.com/sherekoodak2022
.:.:. تکثیر و کپی برداری مجاز می باشد .:.:.
#شعر_کودک_و_نوجوان
#شعر_کودکانه_پیامبر_اکرم_و_مرد_یهودی
#شعر_کودکانه_پیامبر_اکرم_و_ظرف_خاکستر
#ولادت_پیامبر_اکرم(ص)
#پیامبر_رحمت