eitaa logo
شعرِ تر
10 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
0 فایل
عاشقانه‌ها، تک مصرع ها و شعر های دلنشین
مشاهده در ایتا
دانلود
جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است              جز سرّ عشق هر چه بگویی بطالت است...
شعر میخـوانم که دلتنگی فراموشـم شود گر چه می دانم دوای دوری‌ات این کار نیست
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
از ما به گفتگو، دل و جان می‌توان گرفت این مُلک را به تیغ ِزبان می‌توان گرفت...
قصه‌ی روز و شبِ من سخنی مختصر است روز در خوابِ خیالاتم و شب بیدارم...
این مضمون رو خیلی دوست دارم هرشاعری هر طور که گفته باشه.. باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! “
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد سخت است پیمبر شده باشی و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد...
ترسم چو باز گردی از دست رفته باشم..
دشمنِ خواب می‌‌شود، دیده‌ی من برای تو
شهــر مـن رو به زوال استــ تو باید باشـی دل مـن زیـــر سـوال استــ تـــو باید باشی فال حافظ زدم آن رنــد غزل خوان میگفت زندگی بی تـو محال است تــو باید باشـی ...
دیگر غزل، جواب دلم را نمی‌دهد باید که فی‌البداهه برای‌ تو‌ جان‌ دهم
آن روز اگر خود بال خود را میشکستم اکنون نمیگفتم بمانم یا نمانم؟! قفل قفس باز و قناری ها هراسان دل کندن آسان نیست! آیا می توانم ؟!
که گریه می کند امروز تا قیامِ قیامت اگر به تن کند از هرطرف عبای علی را!
عاقل آن است که این موقع شب خوابیده منِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است. تذکره ریاض العارفین ؛ص۲۶۵؛منسوب به مجذوب تبریزی.
خود را چنان ز هجر تو                     گم کرده ام که هست مشکل تر از سراغ توام،                     جستجوی خویش
با شب چه کند سینه‌ی این برکه بیتاب وقتی که تو  اِی ماه! نخواهی که بتابی
شعرِ تر
با شب چه کند سینه‌ی این برکه بیتاب وقتی که تو  اِی ماه! نخواهی که بتابی
مثل عکسِ رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست!
شعرِ تر
مثل عکسِ رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست!
تو را من چشم در راهم شباهنگام که می‌گیرند در شاخ تَلاجَن سایه ها رنگ سیاهی
با درون پر ز خون در حال لبخندیم ما....
‏یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
همه مهتاب بِجویند به تاریکی شب من به دنبال هلال رُخ او میگردم...
خفتگان را خبر از محنتِ بیداران نیست...
برون شدم ز هیاهوی پوچِ دهرِ دَنی به کُنج عزلت خود در پیِ تو می گردم...
ز آرمیدن ما اضطراب می بارد...
آنکه بی باده کند جان مرا مست تویی...
احوال من مپرس که با صد هزار درد می بایدم به درد دل دیگران رسید