شعرِ تر
هر زمان فالی گرفتم «غم مخور» آمد ولی این امید واهیِ حافظ مرا بیچاره کرد
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است...
بهار می رسد اما، چه فرق میکند آيا
برای شاخه خشکی که در اجاق میافتد؟
#محمدمهدی_سیار
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوختهام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
دلِ من مالِ خودم نیست، کفیلی دارد
عشق در مکتب ما شرح طویلی دارد
کوچ کرده ست و خبر داده که برمی گردد
او که هر گوشه ی این دهکده ایلی دارد
هر چه دلباخته در حسرت او جان به لب اند
آن سفرکرده ولی صبر جمیلی دارد!
رونق بتکده ها گرچه غمی جانکاه است
شادمانیم که این مُلک خلیلی دارد!
آه...ای منتظرانِ فرج اش برخیزید
بی گمان اینهمه تأخیر دلیلی دارد!
در فقـه گیسوانت، شیــخِ دلــم اســیر است
جور تو پر «کفایه»، مهر تو بی «مکاسب»!
#محمد_مرادی