eitaa logo
شعرِ تر
10 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
0 فایل
عاشقانه‌ها، تک مصرع ها و شعر های دلنشین
مشاهده در ایتا
دانلود
با لشکرت چه حاجت , رفتن به جنگ دشمن تو خود به چشم و ابرو بر هم زنی سپاهی
شهر از صدا پُر است، ولی از سخن تُهی... نادر نادرپور
اینجا ، غرور آدمی و قامت درخت در پیشگاه منزلت آسمان خراش رو می‌نهد از سر خِجلت به کوتهی اینجا ، صدای پای طلا می رود به عرش تا آفتاب را برهاند ز گمرهی اینجا درِ سرای دل از پشت بسته است وز رمز قفل او نتوان یافت آگهی اینجا : به جای نعره ی مستان کوچه گرد شیون توان شنید ز باد شبانگهی اینجا به رغم خلوت دریا و آسمان شهر از صدا، پر است ولی از سخن، تهی نادر نادرپور
نظری کن ای توانگر                 که به دیدنت فقیرم!
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد گفتند عاشقِ که شدی؟! گریه‌ام گرفت میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد...
جام شرابی که طعم بوسه به لب داشت پیر شدیم و شبی به کار نیامد
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تو می دانی که من بی تو نخواهم؛ زندگانی را ...
شعرِ تر
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد گفتند عاشقِ که شدی؟! گریه‌ام گرفت می
می خواستم از عشق تو پروا کنم، نشد! گفتم که با غم تو مدارا کنم، نشد! می خواستم برای تو تا سال های سال صدها غزل ترانه مهیّا کنم، نشد تو آسمان شدی و مرا جا گذاشتی... دریا شدم، مگر که تماشا کنم، نشد... دوستم
تار و سنتور و نی و آواز می خواهم چه کار دلبران خوشگل و طناز می خواهم چه کار من ته خطم ته دنیا، ته آوارگی تو کنارم نیستی، آغاز می خواهم چه کار با دولوی دل قمار عشق را بردم ولی می بُری دل را، شه و سرباز می خواهم چه کار تو حسابی سر به زیری آسمان را ننگری خاک راهت می شوم پرواز می خواهم چه کار در همین مشهد برایم شعر و آوازی بخوان شهر بم، تهران، ری و شیراز می خواهم چه کار چنگ بر تار دل من می زنی با ناز خود تا به دست توست قلبم ساز می خواهم چکار "تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند تار و سنتور و نی و آواز می خواهم چه کار"
من کجا بیشتر از حق خودم خواسته‌ام؟ مرگ حق است! به من حق مرا برگردان!
لاف عشق و عاشقی را وه چه آسان میزنیم خود خزانیم و دم از شوق بهاران میزنیم
انگشت به لب مانده ام از قاعده عشق؛ ما «یار ندیده» تبِ معشوق کشیدیم...
کجا رسد به تو مکتوب گریه آلودم؟ که باد هم نبرد کاغذی که نم دارد!
مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را.. عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را حسرت دیدنت از دور برایم کافیست کم نکن از دل من لذت کوتاهش را
ای دلارامی که جان ما "تویی" بی تو ما را یک نفس آرام نیست...
هرگز گمان مبر که دلم را شکسته‌ای . . . . . . با هر قدم که دور شدی، استخوان شکست...
غلام همَّتِ شنگولیان و رندانم نه زاهدان که نظر می‌کنند پنهانت غزل شمارهٔ ۱۴۸
غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند غزل شمارهٔ ۲۰۱
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم....
عارفی بر سر یک پیچش مو کافر شد منِ رند و سه وجب زلف پر از فر چه شود؟!
ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان با هرچه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جان به لب رسیده در بند تو نیست گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست
ماییم و نیمه جانی، آن هم به لب رسیده...
میانِ عاشق و معشوق فَرق بسیار است چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید
ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
ديدي که يار چون ز دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بيفکند و برنداشت ما بي خبر شديم که ديديم حسن او او خود ز حال بي خبر ما خبر نداشت ما را به چشم کرد که تا صيد او شديم زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت
یک سینه پر از قصه هجر است، ولیکن از تنگدلی طاقت گفتار ندارم
لاف عشق و عاشقی را وه چه آسان میزنیم خود خزانیم و دم از شوق بهاران میزنیم