اینجا ، غرور آدمی و قامت درخت
در پیشگاه منزلت آسمان خراش
رو مینهد از سر خِجلت به کوتهی
اینجا ، صدای پای طلا می رود به عرش
تا آفتاب را برهاند ز گمرهی
اینجا درِ سرای دل از پشت بسته است
وز رمز قفل او نتوان یافت آگهی
اینجا : به جای نعره ی مستان کوچه گرد
شیون توان شنید ز باد شبانگهی
اینجا به رغم خلوت دریا و آسمان
شهر از صدا، پر است ولی از سخن، تهی
نادر نادرپور
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
گفتند عاشقِ که شدی؟! گریهام گرفت
میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد...
#سجاد_سامانی
شعرِ تر
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد گفتند عاشقِ که شدی؟! گریهام گرفت می
می خواستم از عشق تو پروا کنم، نشد!
گفتم که با غم تو مدارا کنم، نشد!
می خواستم برای تو تا سال های سال
صدها غزل ترانه مهیّا کنم، نشد
تو آسمان شدی و مرا جا گذاشتی...
دریا شدم، مگر که تماشا کنم، نشد...
دوستم
تار و سنتور و نی و آواز می خواهم چه کار
دلبران خوشگل و طناز می خواهم چه کار
من ته خطم ته دنیا، ته آوارگی
تو کنارم نیستی، آغاز می خواهم چه کار
با دولوی دل قمار عشق را بردم ولی
می بُری دل را، شه و سرباز می خواهم چه کار
تو حسابی سر به زیری آسمان را ننگری
خاک راهت می شوم پرواز می خواهم چه کار
در همین مشهد برایم شعر و آوازی بخوان
شهر بم، تهران، ری و شیراز می خواهم چه کار
چنگ بر تار دل من می زنی با ناز خود
تا به دست توست قلبم ساز می خواهم چکار
"تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند
تار و سنتور و نی و آواز می خواهم چه کار"
#شهریار