بیعت
یک خلیفه زاده از ایمان بری
با علی بیعت نکرد ازخود سری
پس علی اورا بپرسیدش چرا
دست بیعت می ندادی مر مرا
گفتش آخر من به شک افتاده ام
از قیامت ترسم و وا داده ام
تا مبادا تو نباشی خود ولی
عذر من را خود پذیرا باش علی
رو به او مولا نمود و بعد این
گفته ای نیکو بگفتش اینچنین
پس اگر بیعت نمی خواهی کنی
رو ولی با ما مکن تو دشمنی
این گذشت و بعد دورانی دراز
پرچم حجاج یوسف شد فراز
شهر و ده را جور بسیاری نمود
سفره ای از ظلم بر مردم گشود
تا به مکــه آمــد و آنجــا گرفت
چشم خلق از ظلم او اندر شگفت
یک شبی او در امارت خفته بود
فارغ از دنیا و از بود و نبود
ناگهش آمد صدای دقِّ باب
یک نفر در میزدی اندر شتاب
خادمش در را گشود و پشت در
دیدش آن بیعت نکرده مرد خر
گفتش امرم بس بود واجب کنون
از برای آن شدم من بی سکون
گــو به آقایـت فلانـــی آمـــده
بر درت او با شتاب و سرزده
خادم آمد ابن یوسف را بگـــفت
سرورم بر من ببخش این وقت خفت
آن فــلانی آمـــده پیــش درت
اذنش آیا می دهی در محضرت
گفتش اینک گو برو فردا بیا
چون که خورشید آمده بالا بیا
گفت گفتم لیکن این اصرار او
ما همه دیوانه کرد و زار او
گفتش اینک گو بیاید پیش من
کو نمود این خواب من تشویش من
او بیامد در درون آن سرا
خفته دیدش آن امیر سفله را
پس به او گفتش؛ بگو، مرد عجول!
نیمه شب مارا نمودی بس ملول
گفتش اینک آمدم چون مصطفی
بس سفارش کرده پنهان و خفا
هرکه نشناسد امامش را و مرد
او به مرگ جاهلیّت جان سپرد
من کنون ترسم بمیرم تا سحر
آن امام خود ندیـــده بی خبر
با من اینک بیعتی کن ای ولــی
دست خود بیرون بیار ازخوشدلی
چون بدانستش که آن مردک ازاین
بیم جانش باشد ونِی درد دین
گفتش آخر دست من بس خسته است
آنچنان خسته که گویی بسته است
پس کنون با پای من بیعت نما
تا شوی در آخرت حاجت روا
از لحافش پای خود بیرون نهاد
تا به آن بیعت کند آن بد نهاد
قصه حَجّاج و آن مردک، تمام
در گرفتن پند آن کن اهتمام
هرکه با دست علی بیعت نکرد
پای نامردان بَسَش نِی دست مرد
دست بیعت با علی هر کس نداد
پای بدکاران براو فرخنده باد
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علي ابن ابيطالب و الائمة عليهم السلام
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
غدیر مبارک
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
#فقط_به_عشق_علی
#اسماعیل_علیخانی
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh🌿☘
══════════════════
دوستان عزیز شعر بالا بر اساس حکایتی تاریخی سروده شده و نشان دهنده ی گوشه ای از مظلومیت امیرالمومنین هست.
پیشاپیش از زبان بسیار قدیمی آن عذرخواهی می کنم.
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh🌿☘
══════════════════
🖋 #شعرکده 🖋
🇮🇷 اشعار #اسماعیلعلیخانی 🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh 🌿☘
══════════════════
هدایت شده از انارستانعشق_ناردُهْدَر
🌹 #پیشنهادعضویت
❣ #آموزششعر به زبان ساده
✅ توسط شاعر آقای #محسنعلیخانی
🔰〰〰〰〰〰〰
🆔 eitaa.com/joinchat/171048983Cc811768fdb
〰〰〰〰〰〰〰
هنرمند مادرم
مادرم پینه ی دست تو نشان هنرست
پنجه ات از همه ی خلق هنرمندترست
می کند دل هوس بلبل و قمری بودن
تا که این قالی چون باغ به پیش نظرست
دست تو کاشته هرگوشه ی این باغ لطیف
غنچه ها و گل سرخی که سر شاخ ترست
می خورند آب از آن حوض میان قالی
بوته های گل وهرمرغ که خوش بال وپرست
تا که بیرون نزند شاخه ای از باغ هنر
حاشیه مثل حصاریست که در دور و برست
الغرض باغ گلت هیچ ندارد کم و کاست
هست هرچیز به جای خودو نظمش ثمرست
این چراغ هنر و لطف و صفایت مادر
آتشی هست که از قعر دلت شعله ورست
زنده باشی صد و پنجاه کمی هم افزون
زنده ماند به جهان آن که غلام هنرست
این که چه چه زده از لطف و صفایت اینجا
بلبل و خاک کف پای تو مادر پسرست
آن که هر چیز که دارد همه از لطف تو است
سایه ات بر سر او مادر و هم که پدرست
#اسماعیل_علیخانی
تقدیم به مهربان مادرم
عکس ارسال شده آخرین بافته و هنر دست مادرست
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh🌿☘
══════════════════
شعرکده
هنرمند مادرم مادرم پینه ی دست تو نشان هنرست پنجه ات از همه ی خلق هنرمندترست می کند دل هوس بلبل و
در اوایل که شروع به گفتن شعر کرده بودم شعری هرچند دست و پا شکسته در مورد پدر مرحومم سروده بودم ولی برای مادر خیر.
چند ماه پیش به دنبال جوشش شعری برای مادر بودم که با کامل شدن قالی هنرمندانه مادر تصمیم به سرودن شعری گرفتم که هم از مهربانی و هم از هنر مادر بگوید که در نتیجه این شعر جوشید.
من کوه یخم تو قایقی درگذری
کی پی به درون قلب سردم ببری
#اسماعیلعلیخانی
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh🌿☘
══════════════════
شعرکده
من کوه یخم تو قایقی درگذری کی پی به درون قلب سردم ببری #اسماعیلعلیخانی ══════════════════
معنی شعر بالا برای دوستانی واضحترست که می دانند از کوه یخ فقط ده درصد آن که روی آبست مشخصست و نود درصد آن یعنی حجم عمده اش در زیر اب و پنهانست.
مردانگی
مردی نه به زور بازوان باشد و بس
نه آن که نشان آن بود در همه کس
مردی همه پشت پاست بر دیوهوس
گرمردچنین رهی توکوهی ونه خس
#اسماعیلعلیخانی
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh🌿☘
══════════════════
رهبرم
محبوب و انیس جان و دلهاهستی
روی سرمان سایه ی مولا هستی
هم باطن وهم ظاهرماهت زیباست
خوش تیپ ترین رهبر دنیا هستی
#اسماعیلعلیخانی
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh🌿☘
══════════════════
دجال واره
دجال واره کرده قصد حجابت ای زن
امروز چادرت را فردا رسد به دامن
تا بعداز آن چه دارد درسر برایت آخر
شرمنده ام فراوان دیگر نپرس از من
#اسماعیلعلیخانی
پ.ن؛
همچنین اضافه کنید شبکه های مجازی و تلگرام و اینستاگرام و هر کوفت گرام دیگری را.
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh🌿☘
══════════════════
شاخ
یک نفـــــر از اهـــــــل تقوی و نظر
چشم باطـــن داشت همچون چشم سر
تا نظـــــر بر روی شخصی می گـشود
باطنش را هم تمــــاشــــا می نمـــود
پیرمـــــردی اهــــل ایمـــــان و یقین
روزی آمــــــد پیش این مـــرد وزین
گفت من عمــری عبادت کـــــرده ام
امـــــر ربّم را اطــــاعت کــــرده ام
آخــــر عمــــر است و من هم رفتنی
یک نگـــــاهی کن به حال چون منی
تااگــــــر در باطنـــــم هر آفتیست
بر طرف گردانمش تا فرصتیست
ابتــــدا آن مـــــرد او را رد نمـــــود
چون که اهــل ســرّو اهل ســـتر بود
هــرچه کـــــرد آن پیرمرداصرار او
کــه بیــــــا و باطـــن من را بگــــــو
پس بر انکــــــار خودش اصرار کرد
پیر مــــــرد اصرار و او انکار کرد
عـــــاقبت بعــــــد از تمنــــــای زیاد
نرم گردید و به ســــرَّش راه داد
گفت باشد یک نگــــــاهت می کنــــم
تا ببینــــــم عیب تو از بیش و کــــم
تک نگــــــاهی مختصربر پیر مــــرد
کرد و اورا جست وجو جانانه کــرد
گفت دیــدم سیرت و سرّت عیـــــان
آنچــــه داری کــنــج نفس خود نهان
روی سر داری دوتا شـــــاخ بلـــــند
مـــــابقی اعضـــــای جسمت آدمـــند
پیر مرد مــــا شد اینجـــــا غصه دار
این سخن را گفت با آن خوش تبار؛
بعد عمــــری عمره و حج و نمـــــاز
می روم در قبــــــــر با شــــاخ دراز
پس بیا بامن بگــــــو آیا کجـــــا
اشتبـــــاهی کــــرده ام یا که خطــــا
تاکَنــــم این شــــاخ هــــا را از سرم
آخـــر اینهــــا را کجــــا با خود برم
گفت داری یک دوتا قــــالـــــــیِّ ناز
جنسشــان ابریشمی،خــوش دلنـــواز
آن دوتا قـــالی شده شــــــــاخ سرت
چون که دل بسته به آنهــــا خاطرت
شاخ تواز فرش تو بیرون زده است
رو بشو از فرش و از قالی دودست
گفت باشد می فـــــروشم هـــردو را
شــــاهد قصد خــودم گیــــــرم تو را
گفت این را حق نداری خوش ضمیر
چون اثاث خــــانه است و فرش زیر
گفت پس حـالا چه خاکی سر کنـــــم
چون روم فکـــــر دم آخـــــر کنــــم
گفت دارد چــــاره ای کــــــارت پدر
فکـــــر آنهـــــا را ببرازذهــن و سر
فکـــــر قالیهـــا اسیرت کــرده است
قالی ای هستی حصیرت کرده است
تا به فرش و قـــــالی ات وابسته ای
اینچنین درگیــــــرخـــود پیوسته ای
فکـــــر قـــــالی ها که از ذهنت رود
شاخ ها از روی سر گـــــم می شود
رو نشین بر روی قـــالی بعد از این
زیر پایت را ولــــــی دیگـــــر نبین
کن سر خــــــود را بلند و آسمـــان
را ببین و خــــــــالق ملک جهـــان
#اسماعیلعلیخانی
══════════════════
☘🌿 @sherkadeh🌿☘
══════════════════