شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی در مقامی که صدارت به فقیران
روزی در محضر مرحوم علّامه طباطبایی بودیم که یکی از دوستان حاضر در آن جلسه، این بیت عارف شیراز را زمزمه کرد:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
یکباره مرحوم علّامه، دست در مقابل صورت گرفت و سخت گریست و در حالی که شانههایش به شدت تکان میخورد، با خود زمزمه فرمود: «کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟»
آن گریه، قلب حضّار را چنان به آتش کشید که هرگز شعلهی آن در جانشان به سردی نمیگراید.
شهود و شناخت، آیتالله ممدوحی، ج۱، ص۱۰۶
شوق اگر هست شکایت ز گرفتاری نیست
نشود دام و قفس مانع پرواز کسی
@shernab
کی توانم شعلهٔ عشق تو را در دل نهفت
شمع روشن در میان شیشه پیدا میشود
@shernab
عنانِ عمر ز غفلت مده ز کف، که کسی
دوباره شمعصفت زندگی ز سر نگرفت
@shernab
غسل شهید عشق به آتش سزد نه آب
چون شعله را به آب کسی شستوشو کند؟
#عرفی_شیرازی
@shernab