#شعر_و_کودکی
مامان خدا چطوری میتونه اینجارو ببینه خارج هم ببینه؟! با خارجی ها مث خودشون صحبت کنه با ما هم صحبت کنه
واقعا خدا یه جادوگره...!
زهرا سادات/۵ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بابا یادت بخیر
بچه بودی لپتو مانانت می کند!
زهرا سادات/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
- بابا!
+ جان بابا
بلیط مشهد می خوای بگیری یه دونه هم برا جوجه هام بگیر...
زهراسادات/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
زهرا سادات: بابا این ماشینو کی خریدی؟
بابا: وقتی خواهرت به دنیا اومد
زهرا سادات: نه، وقتی من به دنیا نیومده بودم
زهرا سادات/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
من زهرایی هستم که باباشو می بوسه و دوستش داره
تو هم باباشی
زهرا سادات/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
ای وای
من دیگه مدادمو زمین می ذارم
من دیگه بهترین نقاشی کش نیستم
زهرا سادات/ شش سالگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
زهرا سادات:
مامان بفرما پرتقال
مادر: نه میل ندارم.
زهراسادات: نه.. باید از دست من بخوری چون دست من سیده!
زهرا سادات/ شش سالگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بعد از اینکه سرش را که از پنجره ماشین بیرون برده بود، داخل می آورد:
سرم توی بیرون بود
الان توی تویه
زهرا سادات/ شش سالگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
زهرا سادات:
باباجون
من هفت تا شمارو دوست دارم
یکی اینکه منو دوست داری
یکی اینکه هر وقت بستنی بخوام، برام می خری
و یکی اینکه اگر مریض نباشم، برایم بستنی می خری
بابا جون عاشقتم.
زهرا سادات/ شش سالگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بابا!
بابا جون...
بابا غشِ خوابه
گمونم باید با دیوار حرف بزنم
زهرا سادات/ شش سالگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
وقتی داییم فوت کرد، برادر زاده ام به مامانم که گریه می کرد، گفت :
مامان جون...
داداشت مُرده، غصه هاتو درآورده؟
غصه نخور، تو هم برو برای خودت یه داداش بخر که غصه نخوری.
امیرعلی/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki