eitaa logo
منتظران ظهور"تولیددارو،تختی"
813 دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
4.8هزار ویدیو
36 فایل
#منتظران_ظهور_تولید_دارو_تختی https://eitaa.com/shhdMoezGholami_Jahadi مدیریت کانال @Tasbih1361
مشاهده در ایتا
دانلود
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 بــســم الــلــه الــرحــمــن الــرحــیــمــ روزانــه 💐💐💐💐 شــنــبــه ۱۴۰۰/۰۱/۱۴ مــهمــان شــویــم بــر ســر ســفــره پــر خــیــر و بــرڪــت ڪــتــاب انــســان ســاز نــهج الــبــلــاغــه 🌺ضــرورت آخــرت گــرایــیــ🌺 پــســرم مــن تــو را از و گــونــاگــونــش،و و بــه دســت گــردیــدنــش ڪــردم،و از و آنــچــه بــراى ها در آنــجــا فــراهم اســت دادم،و بــراى دو ها زدم،تــا پــذیــرى،و و رســم زنــدگــى ،همــانــا آن ڪــس ڪــه را آزمــود،چــونــان اســت ڪــه در مــنــزلــى بــى آب و عــلــف و دشــوار دارنــد و ڪــوچ ڪــردن بــه را دارنــد ڪــه در آنــجــا و رفــاه فــراهم اســت. پــس راه،را تــحــمــّل مــى ڪــنــنــد،و دوســتــان را مــى پــذیــرنــد،و ســفــر،و غــذا را بــا جــان و دل مــى ڪــنــنــد،تــا بــه وســیــع،و أمــن،بــا قــدم بــگــذارنــد،و از تــمــام هاى طــول ســفــر احــســاس نــدارنــد،و هاى مــصــرف شــده را نــمــى شــمــارنــد،و چــیــز بــراى آنــان دوســت داشــتــنــى نــیــســت جــز آن ڪــه بــه أمــن،و مــحــل آرامــش بــرســنــد.امــّا دنــیــا پــرســتــان همــانــنــد اســت ڪــه از پــر از ها مــى خــواهنــد بــه خــشــڪ و بــى آب و عــلــف ڪــوچ ڪــنــنــد،پــس در نــظــر آنــان چــیــزى ڪــنــنــده تــر از ایــن نــیــســت ڪــه از خــود جــدا مــى شــونــد،و ها را بــایــد تــحــمــّل ڪــنــنــد. ادامهدارد...... نــامه۳۱ بــنــد ۷ ڪــتــاب انــســان ســاز نــهج الــبــلــاغــه 🌺 اَلــلــّهُمــَّ عــَجــِّل لــِوَلــیــِّڪــَ الــفــَرَجــ🌺 https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
📙📙📙📙داستانک حاکم نیشابور و کشاورز بیچاره روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بی‌مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی‌نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران‌بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم می‌زد به مرد کشاورز گفت: می‌توانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده‌ای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم از کشاورز پرسید: مرا می‌شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا می‌شناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سال‌هاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزی‌ام می‌خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می‌خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می‌خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده‌ای که به من زدی. فقط می‌خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی‌نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی‌انتهاست ولی به خواسته‌ات ایمان داشته باش. @shahed_zolfaghari
می‌گویند در ۱۰۰ سال پیش در بازار تهران، واقعه عجیبی اتفاق افتاد و آن این بود که یکی از دکانداران به نام حاج شعبانعلی، عزم سفر کربلا نموده و دکان را به دو پسرش سپرده و روانه می‌شود. بعد از چند ماه که مراجعت می‌کند می‌بیند که پسرانش دکان را از وسط تیغه کشیده‌اند و هر نیمی را یکی برداشته و به کسب و کار مشغول است. چون خواست داخل شود راهش ندادند و در سوال و جواب و گفت‌وگو که این چه کاری است شما کردید، پسرانش می‌گویند: حوصله نداشتیم تا مردن تو صبر بکنیم، سهم‌مان را جلو جلو برداشتیم. از قضای روزگار، به سالی نمی‌کشد که در بلوای مشروطیت، یکی از پسران جلوی میدان بهارستان تیر خورده و دیگری چندی بعد به مرض وبا که آن موقع در تهران مسری شده بود، از دنیا رفته و دو مرتبه دکان دست حاجی می‌افتد و تیغه را از وسط برداشته و کسب خود را از سر می‌گیرد. (تهران در قرن سیزدهم-جعفر شهری) پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: سه گناه است که کیفرشان در همین دنیا می‏‌رسد و به آخرت نمی‏‌افتد: آزردن پدر و مادر، زورگویی و ستم به مردم و ناسپاسی نسبت به خوبی‌های دیگران. به نقل از أمالی المفید: ۲۳۷ /۱
چرا بیشتر کشورها روز ملی استقلال دارن؟ فهرست «روز ملی استقلال کشورها» در ویکی پدیا شامل 158 کشور دنیاست که یه روزی رو توی تقویمشون علامت زدن و سالگرد مستقل شدن‌شون رو جشن می‌گیرن. یعنی همه کشورهای آبی در نقشه. به این فکر کردین که این کشورا چرا استقلال نداشتن و اصلا چی شد که استقلال‌شون از بین رفت؟ توی این فهرست جلوی اسم هر کشور توضیح داده که چه کشوری اونا رو اشغال یا استعمار کرده بوده. وقتی بالا تا پایین این فهرست رو نگاه می‌کنی، اسم چهارتا کشور بیشتر از همه به چشم میاد. اول از همه بریتانیا یا همون انگلیسه. بعد فرانسه، پرتغال و اسپانیا. این چهارتا کشور اروپایی تا همین چهل پنجاه سال پیش، یعنی اواسط قرن 20م،‌ در حال غارت منابع و سرمایه‌های کشورهای دیگه بودن. مثلا همین کشور امارات تا سال 1971 دست انگلیس‌ها بوده. استعمار این شکلی بوده که اروپاییای قرن 16، بعد از اینکه صاحب توپخونه و کشتی و نیروی دریایی شدن، شروع کردن به گشتن دور دنیا و هر جا یه سری آدم بی‌دفاع بود رو اسیر خودشون کردن. اروپاییا سر اینکه کدوم بخش جهان مال اوناست با همدیگه کلی جنگیدن. اینجور شد که دو سوم جهان بین چهار پنج تا دولت اروپایی تقسیم شد و تا حدود سه قرن ثروت و منابع این کشورها رو اون‌قدر بردن و خوردن تا خودشون تبدیل بشن به قدرت‌های مدرن و اروپایی امروز! سایر مردم جهان برای به دست آوردن دوباره استقلال‌شون و بیرون کردن اروپاییا از خاک سرزمین‌شون بهای سنگینی دادن. برای همینه که روز «استقلال ملی» برای همه کشورها مهم است.
کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات، نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه، تعمیرشون کنه و تحویلم بده. دو روز بعد، برای تحویل کیف‌ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی‌گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید! از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید. گفت: این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه! بعد هم دسته‌ قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: میهمان امام زمان! گفت: این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض‌ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم. به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته.
📜 دانشجوی دختری صورتی زشت داشت. دندان‌هايی نامتناسب با گونه‌هايش، موهای کم‌پشت و رنگ چهره‌ای تيره. روز اولی که به دانشگاه آمد، هيچ دختری حاضر نبود کنار او بنشيند. نقطه مقابل او دختر زيبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول، مقابل تازه وارد ايستاد و از او پرسيد: ميدونی زشت‌ترين دختر اين کلاسی؟ يک دفعه کلاس از خنده ترکيد، بعضی‌ها هم اغراق آميزتر می‌خنديدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله‌ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ويژه‌ای در ميان همه و از جمله من (یه آقا پسر) پيدا کند: اما بر عکس من، تو بسيار زيبا و جذاب هستی. او با همين يک جمله نشان داد که قابل اطمينان‌ترين فردی است که می‌توان به او اعتماد کرد. کار به جايی رسيد که برای اردوی آخر هفته، همه می‌خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به يکی می‌گفت چشم عسلی و به يکی ابرو کمانی و... . به يکی از دبيران، لقب خوش‌اخلاق‌ترين معلم دنيا و به مستخدم دانشگاه هم محبوب‌ترين ياور دانشجویان را داده بود. آری ويژگی برجسته او در تعريف و تمجيدهايش از ديگران بود که واقعاً به حرف‌هايش ايمان داشت و دقيقاً به جنبه‌های مثبت فرد اشاره می‌کرد؛ مثلاً به خواهرم می‌گفت: بهترين آشپز دنيا! و حق هم داشت، آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از اين تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه اين را فهميده بود. سال‌ها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود، به ديدنش رفتم، بدون توجه به صورت ظاهری‌اش احساس کردم شديداً به او علاقه‌مندم. پنج سال پيش وقتي برای خواستگاری‌اش رفتم، دليل علاقه‌ام را جذابيت سحرآميزش می‌دانستم و او با همان سادگی و وقار هميشگی‌اش گفت: برای ديدن جذابيت يک چيز، بايد قبل از آن جذاب بود! در حال حاضر من از او يک دختر سه ساله دارم. دخترم بسيار زيباست و همه از زيبایی صورتش در حيرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زيبایی دخترمان در چيست؟ همسرم جواب داد: من زيبایی چهره دخترم را مديون خانواده پدری او هستم. و مادرم روز بعد نيمی از دارايی خانواده را به ما بخشيد. 🚨پ.ن: این داستان چند نکته تربیتی دارد که به برخی از آن‌ها اشاره‌ای می‌کنم: ۱. دختر دانشجو با اینکه صورت زشتی داشته، ولی خودخوری و خودتحقیر نبوده، احساس حقارت و ذلّت نفس نداشته. چرا نداشته؟ چون خودشناسی بالایی داشته، به بیان دیگر، دارای قوی خدایی و ثابت بوده، چیزی که در امروزه، خیلی‌ها از داشتن هویت محروم هستن و یا دارن اما بسیار ضعیف (هرچقدر هویت قوی باشد، انسان یه جورایی در برابر گناهان واکسینیسیون می‌شود). ۲. والدین این دختر زشت، در تربیت دخترشان در سنین کودکی، با او برخورد محترمانه داشته‌اند، عزّت نفس او را لگدمال نکردند، او را بی‌جا تحقیر و سرزنش نکرده‌اند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌