معرفی سیدمحمد صمصام ، شهر #اصفهان :
قسمت اول :
🔻سیدمحمد صمصام مشهور به «بهلول اصفهان»، از اولیا الهی اصفهان بوده اند.
سیّد محمّد صَمصام ناموَر به درویش صمصام (۱۲۹۰ش تا ۲۴ آبان ۱۳۵۹) فرزندِ سیّد جعفر از دراویشِ بنامِ اصفهان میباشد. بیشترِ شهرتِ وی بخاطرِ شکستنِ آداب و رسوم جامعهٔ زمان خود بود.
زایش و تحصیلات ابتدایی
سیّد محمّد در سال ۱۲۹۰ش. در خاندانی روحانی در محلهٔ صرافها در اصفهان به دنیا آمد. وی مانند اسلاف گذشتهاش راهی حوزهٔ علمیه شد. مقدمات و سطح را نزد استادان زمان فراگرفت و بنا به نقل دوستانش از استعدادی وافر برخوردار بود.
🍃توجه به عرفان
از اوان تحصیل ضمن کسب فقه و اصول به عرفان اسلامی نظر داشت و همراه با دیگر علوم مقدمات و مبادی، فلسفه و عرفان را نیز آموخت تا اینکه علاقه مخصوصی نسبت به عرفای بزرگ اسلامی پیدا کرد در بین آنها مخصوصاً اُنسی با آثار معنوی مولوی داشت. مثنوی را خوب میخواند و خوب میفهمید، تا اینکه این ذوق عرفانی در اعماق روح او اثر کرد و همهٔ زندگی و وجودِ او را تحت تأثیر قرار داد، و همانند عرفای بزرگ آثار این عرفان به صورتِ بیاعتنایی به دنیا، بیتوجهی به مال و منال دنیوی، با روحیهٔ اجتناب از زراندوزی و بیاعتنایی به صاحبان زر و زور و اُنس و مهربانی با محرومان در او متجلّی شد.
🌿کرامات
در تهذیب نفس تا آنجا پیش رفت که پردهها و حجابها از مقابل چشمانش دریده و گاهوبیگاه کرامتهایی از او بروز میکرد و خبرهایی میگفت امّا خود را بیخبر از همهجا مینمود.
بهلول نمایی
وی با شرکت در مجالس و بیان کلمات طنزآمیز و بهلولگونه حقایق و انتقادات زمان خود را بیان مینمود.
🍁سبکِ زندگی
او سبک و شیوهای ویژهای در زندگی داشت. هیچ وقت سوار ماشین نمیشد. سوار قاطر یا الاغی که داشت میشد و در تمام محافل و جلسات مذهبی اصفهان و جاهایی که روضه و منبر بود، میرفت. حضور او در محافل بر اساس دعوتِ قبلی نبود. حالتی بهلولگونه داشت، اما با این حال؛ کردارش از روی درایتی خاص بود.
در زندگی شخصی خودش چیزی جز سادگی و سادهزیستی نداشت. وقتی از خیابان و حتی از بازار اصفهان عبور میکرد راهها بند میآمد و همه میریختند دور و برش سلام میکردند و بچهها اطراف او را میگرفتند. با این که پیر بود، راستقامت و سرزنده مینمود و هرچند قیافهای جدّی داشت و آهنگین و رجزگونه سخن میگفت اما محتوای حرکات و معنی کلماتش عمدتاً طنز بود و شوخیهایش ظریف و جهتدار بود.
🍂وفات
در بیست و چهارم آبان سال ۱۳۵۹ خورشیدی در حالی که طبق معمول با اسب خود به مراسم سوگواریِ ابا عبداللّه الحسین میرفت در اثر تصادف با اتومبیل وفات یافت و در سمتِ جنوب شرقی تکیه بروجردیها دفن گردید.
💠 چگونه از بیماری روحی روانی ، رهایی یافتم !
🔸یکی از ارادتمندان جناب صمصام می گفتند: که مدتی بود دچار بیماری روانی حادی شده بودم
احساس می کردم که شیاطین در گوشم زمزمه می کنند و صبح تا شب، صدای پچ پچ در گوشم می پیچید به چند دکتر روانکاو و اعصاب مراجعه کردم اما افاقه نکرد.
🔸 یکی از دوستانم مرا پیش چند دعانویس و جن گیر هم برد، اما هیچ فایده ای نداشت و هر روز بدتر می شدم
دیگر احساس می کردم واقعا دیوانه شده ام و عرصه بر من تنگ شده بود.
🔸 یک روز به زیارت قبر علامه مجلسی رفته و از ایشان درخواست یاری کردم
در راه بازگشت، جناب صمصام را دیدم که بر روی اسب نشسته اند و شخصی از ایشان سؤال شرعی می پرسید ، من هم چون به شدت سردرد داشتم و در گوشم صداهای مختلف می پیچید، سلام نکرده، سرم را پایین انداختم و از کنارشان عبور کردم
در همان حین، جناب صمصام با صدای بلند فرمودند: آهای جوان، اگر به فقرا ببخشید، آزاد می شوید!
من سرم را بالا آوردم که ببینم ایشان با چه کسی صحبت می کنند ، دیدم خطاب به بنده هستند.
🔸 من همان جا فهمیدم که دستورالعمل رهایی من چیست. لذا ماشینم را فروختم و مقداری از آن را در میان چند تن از فقرای فامیل و همسایه تقسیم کردم خدا شاهد است صد تومان آخر را که دادم آزاد شدم.
منبع :
ویکی پدیا
@shia5t
معرفی سیدمحمد صمصام ، شهر #اصفهان :
قسمت دوم :
شخصی از معتمدین اصفهان نقل می کرد که در ایام جوانی، زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، خواب دیدم که در حیاط منزلمان در کنار حوض آب نشسته ام. ناگهان از میان چاه آب، مار بزرگی سر بیرون آورد و پاهایم را نیش زد. این مطلب گذشت و باز چند شب دیگر خواب دیدم که یک مار دو سر، هر دو پای مرا تا زانو بلعیده است و من در عالم خواب به شدت زجر می کشیدم. و باز فردای آن روز خوابی قریب به این مضمون دیدم که جزئیات آن در ذهنم نماند. این خواب های عجیب و معنی دار، من را به فکر انداخت که حتما مفهوم آن را پیدا کنم و به دنبال سرّ آن بگردم.نزدیکی های ماه مبارک رمضان بود که در چهار باغ بالا، جناب صمصام را دیدم که روی سکویی نشسته بودند و خوشه ای انگور را دانه دانه می کردند و یکی به اسبشان می دادند و یکی خودشان می خوردند. رفتم نزدیک ایشان و سلام کردم. ایشان هم جوابی گفتند و انگورها را دانه می کردند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و داستان خواب هایم را برای ایشان نقل کردم. جناب صمصام هم وقتی انگور خوردنشان تمام شد بدون این که حتی سرشان را بالا بیاورند، فرمودند : چرا میذاری زنت با پای لخت و بدون جوراب توی کوچه و خیابون قدم بزنه!؟ اون مارها، نگاه جوون های نامحرم محله است که پاهای تو را نیش می زنند.
بنده که از این تعبیر عجیب جناب صمصام یکه خورده بودم و اشاره دقیق ایشان مرا حیرت زده کرده بود، عرض کردم : آقا پس چرا مارها پاهای مرا نیش میزدند و میجویدند!؟ چرا پاهای زنم را در خواب ندیدم!؟ ایشان باز فرمودند : به خاطر این است که تو به همسرت اجازه می دهی با پاهای لخت توی کوچه قدم بزند. اگر تو به او تکلیف کنی که حجاب بگیرد او حتما قبول می کند. پس مسئول این گناه خود تو هستی! مارها هم پای تو را نیش می زنند. این سخن جناب صمصام آن قدر عجیب و با نفوذ بود که من همان لحظه سراسیمه به خانه رفتم و با همسرم ماوقع را در میان گذاشتم. ایشان هم سفارش جناب صمصام را اطاعت کردند و از آن لحظه پوشش خود را اصلاح کردند.
📙منبع : غبار روبی از چهره صمصام ، ص 129
📚معرفی کتابی در مورد ایشان :
کتاب غبارروبی از چهره صمصام پیر شوخ روشن ضمیر ، در مورد شرح احوالات ایشان می باشد ، که توسط انتشارات عطر یاس، منتشر شده است ، علاقمندان به اشنایی بیشتر با ایشان ، میتوانند به این کتاب مراجعه کنند...
🔹توضیح کتاب:
معرفی شرح حال، سرگذشت و اوصاف و احوال صمصام موضوع تحقیق نوشتار حاضر است. نویسنده ابتدا مطالبی در خصوص صمصام و روش سیر و سلوکی وی بیان نموده و از وی با عنوان انسان خوش سیرت و دوست داشتنی یاد کرده و معتقد است در اصفهان خاطرات شیرین و جذاب و طنزگونهای از وی یاد میکنند. وی سپس راجع به خاطرات و کرامات صمصام به تفصیل سخن گفته که از جمله آنها میتوان به جواب استخاره، شفای بیمار، تیمار دردمندان، دعا برای باران، شهود ضمایر، پیشگویی اعدام صمصام و خرج کردن آبرو برای دیگران اشاره نموده که در هر یک از آنها به نوعی و طریقی نفس رحمانی و عرفانی وی مشاهده میگردد. مؤلف فصل جداگانهای را با عنوان نقدها و طنزهای سیاسی صمصام اختصاص داده که از وی حکایتها و خاطراتی در موقعیتها و مناسبتهای مختلف نقل کرده که حکایت فرمانده لشگر اصفهان، شوخی با خواهر شاه، مرگ پهلوی، مهربانی ایرانیان، مجسمه شاه، انتقاد از بیحجابی و عروج آسمانی آن پیر رحمانی خصوصیات و ویژگیهای اخلاقی و عرفانی وی را نشان داده و در هر یک از این حکایتها نکتهای عبرتآموز به چشم میخورد.
@shia5t
معرفی حاج عباسعلی انصاری مهیاری ، استان #اصفهان شهر #مهیار :
🍃ایشان از اولیا الهی گمنام در مهیار بودند...
بزرگ مردی که گمنام زیست و گمنام تر رفت...
حکیمی متاله که از فلاسفه متبحر معاصر بود و از نام و یاد گریزان و به همین جهت از او کمتر شرح حال و تصویری در دست است. بعدها در جایی خواندم پس از طی دوره مقدماتی فلسفه متعالی را از حضور شیخ محمد هادی فرزانه و اصول و کلام را از محضر آیت الله حاج میرزا محمدرضا مهدوی مستفیض و در نهایت محضر آیت الله حاج آقا رحیم ارباب را هم در اصفهان درک نموده است. مدتی هم به تهران آمد و در جلسات موسسه وعظ و خطابه اسلامی مدرسه عالی سپهسالار شرکت داشت.
به قدری از نام گریزان بود که در جلسه تجلیل و بزرگداشتی که از فرهیختگان شهرضا در سال 1382 برگزار شده بود حضورنیافت.
به دیدنش رفتیم. نمیدانم چرا ما را در منرل روستایی اش نپذیرفت و به قبرستانی که در روبروی روستایشان قرار دارد(که قبر یکی از اولیای خدا هم در آنجاست و اسمش را نمی دانم) برد و با ما صحبت کرد. خیلی به رغم سن اش سر زنده و شاد و سر حال نشان می داد. بعدها ،بارها به مهیار رفتم و ایشان را در منزل روستایی و کاه گلی ساده اش زیارت کردم.
🍁خویشاوند من که استاد دانشگاه است از ایشان پرسید: شنیده ام از یکی از اساتید دانشگاه در تهران که یک روز خدمت شما رسیده و از شما خواسته به او بگویید صبح کجا بوده و چه کار کرده و شما به او گفته اید شما صبح با خانمت در خانه ات در تهران صبحانه کره با پنیر و مربا خورده ای و فلان ساعت از تهران حرکت کرده ای و فلان ساعت هم به اصفهان رسیده ای و او هم با کمال تعجب همه این گفته ها را تایید کرده است.
پرسید: دکتر فلانی را می گویی؟ و ادامه داد: آره .آمد اینجا.خویشاوند من پرسید :چگونه این چیزها را می گویید؟ این بزرگ درحالی که به جاده اشاره می کرد که ماشینهایی از آن عبور می کردند، گفت: کاری ندارد پیداست !مثل این ماشین هایی که الآن دارند می روند و شما دارید آنها را می بینید!
بعدها رابطه من با این بزرگ بسیار زیاد شد و تقریبا هر وقت به اصفهان می رفتم به او سری می زدم .ایشان هم لطفی وافر بمن داشت و مرتب با تلفنهای دیگران – تلفن همراه نداشت - به من زنگ می زد و جملات مثبت و امیدوار کننده می گفت و بدون خداحافظی هم تماس را تمام می کرد. بعدها که با وی آشنا شدم کتابی قدیمی از کتابخانه بسیار غنی اش در آورد و به من نشان داد که در آن نوشته شده بود وی در دهه چهل یا پنجاه از محدود مدرسان درس کتاب فصوص الحکم شیخ اکبرابن عربی است . باورم نمی شد این مرد گمنام روستایی فیلسوف باشد و بعلاوه تا آخرین مرحله عرفان نظری هم تا جایی پیش رفته باشد که درس فصوص را - که خواندن آن برای بعضی ازاهل علم مشکل است چه رسد به درک و مهمتر ازآن تعلیم آن ،- تدریس هم می کند.
🍁درعلم جفر و علوم غریبه هم دستی داشت این را از مشکلی که برایم پیش آمده و برای راه چاره با وی مطرح کردم متوجه شدم. اسامی طرف های قضیه را پرسید سپس بلافاصله دست به قلم برد وتند و تند محاسبات عددی کرد و مطالبی بعنوان راه حل برخورد با مشکل گفت!
این عارف گمنام و فیلسوف وحکیم متاله پس ازتحمل یک دوره بیماری در بهمن ماه 1393 از دنیا رفت و در همان قبرستان نزدیک مهیار به خاک سپرده شد.
منبع :
http://www.rajaei.org
@shia5t
معرفی حاج میرزا یحیی هدایت ، شهر #اصفهان :
🔻میرزا یحیی هدایت ، از اولیا الهی گمنام و پدر خانم ، عارف فرزانه مرحوم ایت الله حسنعلی نجابت بودند...
🔻نقل گردیده است که:
پدر خانم آیت الله نجابت ، حاج میرزا یحیی هدایت ، به ایشان می گوید که وقتی در نجف ساکن شدی به دیدار آقای قاضی برو و با ایشان ملاقاتی داشته باش.آقای نجابت هم که احترام خاصی برای پدر خانم قائل بود وقتی به نجف می رود خدمت مرحوم قاضی می رسد.
🔻آیت الله سید مهدی امامی ، مقام و منزلت مرحوم حاج آقا یحیی هدایت را بسیار والا می دانست و وقتی نام برخی از بزرگان را برای مقایسه با ایشان می بردیم می فرمود ایشان از همه آنها بالاتر بود. و فرمود ایشان از 20 سالگی سیر و سلوک را شروع کرد و هفتاد سال این راه را رفت تا این اواخر در به رویش باز شد.
👤شیخ عبدالقائم شوشتری :
بزرگواری است از اولیای الهی در شهرضا بنام آیت الله حاج آقا مهدی امامی.
ایشان با این عظمتشان هرهفته پنج شنبه به اصفهان می آیند در منزل آیت الله حاج آقا یحیی هدایت وبا هم می روند تخته فولاد در کنارمرقد مطهر استادشان مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب(قدس سره)و علتش قدردانی از مرحوم ارباب است و اینکه هرهفته در منزل حاج آقا یحیی هدایت می آید بخاطر اینست که ایشان واسطه شده اند در آشنایی وی بامرحوم حاج آقا رحیم (قدس سره)واین آمدن به خاطر تشکر از اوست.
📚خرمن معرفت ص١۴٨
🍂وفات
سرانجام ایشان در سال 1385 دار فانی را وداع گفتند و در شهر قم به خاک سپرده شدند...
@shia5t