هدایت شده از معرفی اولیاء الهی و اساتید اخلاق و عرفان در قید حیات و جلسات تربیتی تبریز و منطقه آذربایجان
معرفی مرحوم محمدعلی ارتقایی ( ادیب العلما تبریزی ) در شهر #تبریز :
🔹قسمت اول
🔻ایشان از عرفا و اولیا الهی معاصر و بسیار گمنام در شهر تبریز بوده اند.
میرزا محمدعلی ارتقایی مشهور به ادیب العلمای تبریزی در تبریز به دنیا آمد. ایشان بعد از تحصیل مقدمات نزد پدر فرزانهاش، از محضر علمای برجسته بهره گرفت و در حوزه علوم دینی به جایگاه بالایی رسید.
ادیب العلما علاوه بر علوم دینی، در هنرهای متعددی نیز صاحب نظر و استاد بود و ۱۰ نوع خط را در حد عالی تحریر میکرد و در کاشیکاری نیز تبحر خاصی داشت.
سخن از مردی است که قواعد کیمیا را به صورت کامل می دانست، در عین حال وقتی طلبه ای مبتدی به
او مراجعه می کرد تا برایش عمامه بپیچد، قبول می کرد. دو زانو می نشست و شروع می کرد به تاب دادن پارچه های سفید و سیاه.
🔻ایشان از شاگردان برجسته ی اقای الهی (برادر علامه طباطبایی ) در عرفان بودند.
🔻آشنایی محمدعلی ادیب ارتقایی جوان، با سید محمدحسن الهی طباطبایی در آستانه میانسالی، بعد از مبدل شدن به انس ارتباط همه روزه در تبریز، در خلال ماجرایی، در قم به گوش علامه طباطبایی رسید و او را سخت به اعجاب فرو برد. چندی بعد علامه طباطبایی اولین کسی بود که از ادیب ارتقایی، «شاگرد» و «دوست صمیمی» برادرش سخن گفت و به دیگران معرفی اش کرد.
طولی نکشید که نام و آوازه «محمدعلی ادیب ارتقایی، ملقب به ادیب العلما»، ورد زبان شاگردان خاص علامه طباطبایی شد، بدون اینکه او را دیده باشند. تلاش حلقه شاگردان و دوستداران علامه طباطبایی برای دیدن ادیب ناشناخته به جایی نرسید، چون او گمنامی را انتخاب کرده بود و ناشناخته زندگی می کرد.
کسی نمی دانست مردی که از شهرت و اقبال اشخاص عرفان گرا اعراض کرده است، کجاست، مشغول چه کاری است و چگونه روزگار می گذراند. آنچه ادیب را شهره عام و خاص کرد، مطلبی بود که علامه طباطبایی خود در حین ترجمه جلد نخست تفسیرش «المیزان» به فارسی که با اقبال فراوان روبرو شده بود، با قلم خودش نوشت و به دست مترجم کتابش سپرد تا آن را در ذیل بحث از «علم غیب» بر مباحث کتابش اضافه کند.
☘️علامه در آن نوشتار، به تصریح از «محمدعلی ادیب» اسم برد و نام آورد و فاش کرد که او دارای توان هایی خارق العاده برای ارتباط با جهان غیب و هم سخنی با ارواح بزرگ است، به گونه ای که هر زمان که اراده می کند، لباس جسم را از تن خارج می کند و سوار بر براق روح به ملکوت می رود. این نوشته علامه طباطبایی در جلد نخست ترجمه فارسی «المیزان» به گستردگی خوانده شد و بر شیفتگی کسانی که از سالها قبل در جستجوی ادیب بودند، افزود. اما با این حال و با وجود این اشارت ها و بشارت ها، هنوز کسی نمی دانست ادیب کیست و کجاست.
با ارتحال علامه طباطبایی در اوان انقلاب ایران، چشم ها بیش از پیش در طلب و جستجوی ادیب برآمد، چرا که شاگرد برجسته علامه فقید، آیت الله حسینی طهرانی برای نخستین بار در یادنامه «مهر تابان»، به صورت مکتوب، و با اسم و رسم از «آقا محمدعلی ادیب ارتقایی» نام برد و گوشه هایی از این سر پنهان را فاش کرد...
فضای معنوی جامعه در سالهای بعد از انقلاب، باعث شد آنچه آیت الله طهرانی نوشته بود، توسط خیل انبوه مشتاقانی بسیار، به فراوانی و با ولع و اعجاب خوانده شود و واقعیت وجودی ادیب، پیوسته دهان به دهان بچرخد. تمام کسانی که آن روز با «حلقه عرفان نجف» و اسم ملاحسینقلی همدانی و نام سید علی قاضی و علامه طباطبایی آشنا بودند، اکنون در عطش دیدار «محمدعلی ادیب ارتقایی» بودند، اما کجا بود ادیب؟ ادیبی در میان نبود. هرچه او را بیشتر می جستند،
کمتر نشانه ای می یافتند. برای عده ای این گمان مسلم شد که : ادیب مرده است!
جستجوی زیاد و نیافتن آنها را به این نتیجه رساند که: آن مرد حتما دار فانی را وداع گفته و جستجویش بی فایده است، اما او نمرده بود. زنده بود، اما وارسته تر از آن بود که در معرض دید مشتاقان قرار بگیرد و خود را در برابر سیل عطش و تمناهایی قراردهد که علاقمندان و شیفتگانی بزرگ و کوچک با طلب خویش به راه انداخته بودند.
🔻این عارف برجسته سرانجام در سال ۱۳۸۰ هجری شمسی چشم از جهان فروبست و در آرامستان وادیرحمت به خاک سپرده شد.
📌دوستانی که تمایل دارند بیشتر با ایشان اشنا شوند ، میتوانید از طریق لینک زیر ، بیشتر با ایشان اشنا شوند:
https://karimfeyzi.ir/elder-feizi/mohammad-ali-erteghaei/
منبع :
http://tabrizpedia.info
https://www.ettelaat.com
@shia5t
@azerbaijantabriz12
هدایت شده از معرفی اولیاء الهی و اساتید اخلاق و عرفان در قید حیات و جلسات تربیتی تبریز و منطقه آذربایجان
معرفی مرحوم محمدعلی ارتقایی ( ادیب العلما تبریزی ) در شهر #تبریز :
🔹قسمت دوم
🔻فزرند حاج اقای الهی ، استاد اقای ادیب العلما ، خاطره ی جالبی رو در مورد احضار روح عمر سعد ملعون توسط پدرشان بیان کرده اند ، که در پایین جهت استفاده ی بزرگواران قرار می دهیم :
يک روحاني بنام اديب العلما در تبريز بود که به بنده نيز مانوس بود و درعلوم غريبه نيز سر رشته داشت که اخيراً فوت نموده است. يک روز آمده بود به خانه مان و من نيز آن موقع در کبريت سازي مشغول بکار بودم عصر که به خانه برگشتم والده ام فرمودند که والد بزرگوارم (آيت الله سيدمحمدحسن الهي طباطبايي)حال خوشي ندارد خانه مان آن موقع در دانشسرا قرار داشت طبقه دوم پيش پدرم رفتم و جوياي حالشان شدم فرمودند: چيزي نشده فقط حالم کمي منقلب شده بود که درست شد. بالاخره چيزي نگفتند و من هم نفهميدم .
چند روز بعد که جناب اديب العلما را ديدم ايشان از من در مورد اتفاقات آن روز پرسيدند گفتم بنده که بي خبرم .اديب العلما برگشت گفت آن روز که آمده بودم خانه تان ، پدرت در حالي که نشسته بود به اين فکر مي کرده که روح عمربن سعد را احضار نمايند ببينند که اين ظالم چگونه تيپ و قيافه اي داشته و اين غلط بزرگ غيرقابل بخشش را در مورد امام حسين(ع) و اهل بيت اش در صحراي کربلا مرتکب شده است.
اديب العلما مي گويد در يک لحظه خانه اي که در آن نشسته بودم به يک ظلمتکده تبديل شدو همه جاي خانه را تاريکي فرا گرفت من از ترس پا به فرار گذاشتم يک آن فهميدم که در پل منجم هستم بعداً برگشتم و در مورد ماوقع سوال پرسيدم آقا فرمودند که روح عمرسعد ترسيد و پا به فرار گذاشت.
مادر بنده نيز به خيال اينکه فرار اديب العلما از خانه به واسطه حال ناخوش پدرم بوده لذا با يکي از پزشکان تبريز به نام دکتر نقشينه براي مداواي پدرم تماس گرفته بود و دکتر پس از معاينه پدرم ، حال پدرم خوب شده بود و بدين صورت همه چيز در خانه بهم خورده بود.
@shia5t
@azerbaijantabriz12
معرفی مرحوم حاج محسن عسکری ، شهر #تبریز :
1️⃣قسمت اول :
💢حاج محسن عسکری ، از دلسوختگان و دلدادگان حسینی بودند که عمر خویش را در مدح و رثای اهل بیت علیهم السلام خصوصا سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام سپری نمودند.علاوه بر مداحی، منش و نوع ارتباط قلبی او با حضرت سید الشهدا نیز زبان زد خاص و عام بود.
🔆این پیر غلام و شاعر اهل بیت (ع) که چهره نامآشنای هیئتیها بود، سالیان زیادی در محافل و مجالس اهلبیت (ع) مداحی میکرد و در محضر بزرگانی همچون آیتالله بهجت و آیتالله حقشناس روضه میخواند.
🍁تاجرزادهای که با عنایت حضرت زهرا (س) روضهخوان شد
اهالی هیئت و منبر دهه ۴۰ و ۵۰ تهران، خوب به یاد دارند جوان تُرکی را که از تبریز به تهران آمده و در آغاز راه مداحی و مرثیهسرایی، همدم «حاج اکبر ناظم» شده بود. «حاج محسن عسگری» متولد تبریز و نوه «جاج مهدی» هیئتدار معروف و تاجرزاده صاحب نام تبریزی بود که آرزو داشت تنها نوهاش خادم مجلس امام حسین (ع) شود. به همین دلیل به بهانه پخش قند و چای و مشارکت در کارهای هیئت پای محسن نوجوان را به مجلس سیدالشهدا (ع) باز کرد. حاج محسن خود در این باره می گوید : «بعد از مدتی به اعتبار پدربزرگم و دلسوزی بزرگترهای هیأت، یواش یواش مرا با دادن قند و کارهای کوچک در کارهای هیأت مشارکت دادند. از همان دوران کودکی علاقه زیادی به ادبیات و به خصوص حفظ اشعار مذهبی داشتم. کافی بود مداحی یک بار شعری را بخواند تا بلافاصله آن را حفظ کنم. حتی بعضی وقتها اشتباهات آنها را میگرفتم یا وقتی هنگام مداحی یکی از مداحان شعری را فراموش میکرد من در بین جمعیت ادامه شعر را زمزمه میکردم تا یادش بیاید و بخواند.»
حاج محسن مادرش را در کودکی از دست داد و همین فراق، پای او را به مجالس روضه باز کرد تا به قول خودش «به امام حسین (ع) و هیئت پناه ببرد» معتقد بود نوکر و مداح امام حسین (ع) باید تحصیلکرده و با سواد باشد و از این رو تلاش کرد تحصیلات خود را ادامه دهد. علاقه فراوانی به ادبیات و شعر داشت. از آنجایی که در تبریز فرصت تحصیل در این رشته را نداشت، تحصیلات خود را در رشته کشاورزی ادامه داد اما ادبیات و شاعری را رها نکرد و سالها نزد استاد «ذهنی زاده» از بزرگان تبریز شاگردی کرد.
🔻این مداح آذربایجانی سال ۴۵ به تهران آمد و همان اوایل حضورش در تهران با «حاج اکبر ناظم» آشنا شد و مدتهای زیادی از محضر این مرثیهخوان اباعبدالله (ع) بهره برد. با وجود آنکه به مرثیهخوانی علاقه داشت اما خودش هم میدانست صدای گیرایی ندارد از این رو به حضرت زهرا (س) متوسل شد و از ایشان استمداد طلبید تا عنایتی کنند و الحق هم که حضرت پاسخ این توسل را به نیکی عنایت کردند. حاج محسن که به نوعی صاحب سبک دکلمهخوانی در مجالس روضه سیدالشهدا (ع) است، از آغاز روی آوردن به این سبک را اینطور تعریف میکند: «بعد از این توسل بر حسب اتفاق در جلسه شعری که آقای ذهنیزاده از شعرای خوب تبریز داشت شرکت کردم. تصادفا در جلسهای ایشان سرماخوردگی عجیبی داشت. به ایشان پیشنهاد کردند که بخوان، گفت مریض هستم و نمیخوانم. گفتند یک چهار خطی بخوان. ایشان شروع کرد با اینکه سینهاش خیلی خراب بود کلمه کلمه یک رباعی خواند، مثلاً یک کمی رباعی میخواند و سرفه میکرد. با آن حال خواند و مجلس تقریباً گرفت. آنجا پیش خودم گفتم که این میتواند نوعی سبک باشد. چرا من اینجوری نخوانم. حالا که صدا ندارم.» و اینگونه بود که دکلمهخوانی در هیئات مذهبی رواج یافت و بسیاری از مرثیهسرایان تلاش کردند این سبک حاج محسن عسگری را به مجالس خود بیاورند.
🍃یاد گرفتن راه و رسم عاشقی و ادب نوکری در آستان حسینی ، از رسول تُرک
بیشتر مداحان قدیمی و جوانان نسل امروز «رسول ترک» را با روایتهای حاج «محسن عسکری» میشناسند. حتی تنها کتابی که زندگینامه حاج رسول است با راهنماییها و صحبتهای او گردآوردی شده است. البته این به آن معنا نیست که حاج محسن را با رسول ترک میشناسند، بلکه سینه این پیرغلام اهلبیت (ع) لبریز رازهایی از زندگی افرادی است که زندگی خودش در محوریت نخست قرار دارد.
حاج محسن عسکری از روزهای جوانیاش که به تهران آمد و گذرش به هیأت آذربایجانی ها افتاد تا وقتی با «رسول ترک» آشنا شد و با دیدن گریهها و عشقورزی خالصانهاش به اباعبدالله (ع)، رسم عاشقی را آموخت تا روضهخوانی در محضر بزرگانی از جمله «آیتالله بهجت» و «آیتالله حقشناس» «علامه امینی» تلاش کرد ادب نوکری را به جا بیاورد و معتقد بود «حالا که حضرت حسین (ع) آنها را به نوکری خود قبول کرده، همه مداحان و هیئتیها باید این قبولی را مراعات کنند. دستگاه امام حسین (ع) خیلی بالاتر از اینهاست. این جایش خیلی قابل تأمل است که دعوت شدیم ولی کاری کنیم اسممان را قلم نزنند. دفعات بعد از قلم نیفتیم و همیشگی باشیم.»
@shia5t
معرفی مرحوم حاج محسن عسکری ، شهر #تبریز :
2️⃣قسمت دوم :
🌿بزرگترین رویداد زندگی مرحوم حاج محسن عسکری از زبان خودش
«وقتی به تهران آمدم، یک روز در حالی که خیلی خسته شده بودم در خیابانهای تهران از این طرف به آن طرف میرفتم و راه را گم کرده بودم. گذرم به هیأت آذریبایجانی ها افتاد. آنجا بود که با حاج رسول آشنا شدم و رسم عاشقی را آموختم. او یکی از عاشقان و شیفتگان حسینی و واقعاً دیوانه امام حسین علیه السلام بود. وقتی او به گریه میافتاد، انگار چهرهاش و شکل صورت او را به دیوانگی و عاشقی امام حسین علیه السلام نقش میبستند.»
«اگر گاهی کسی او را بهطور مثال در روزهای تاسوعا و عاشورا میدید که با مشت بر سرش میزد برایش زننده نبود. او هر کاری را که در عزاداریها انجام میداد، برای کوچک و بزرگ و زن و مرد و پیر و جوان گریهآور بود؛ حتی اگر کسی تا آن موقع برای امام حسین علیه السلام اشکی نریخته بود، زمانی که حاج رسول را در حال گریه و ناله میدید به گریه میافتاد.»
ــــــ
همه افرادی که مثل حاج محسن ضجهها و حالتهای عاشقانه رسول ترک را دیدهاند بهمحض شنیدن نام او به یاد آقا و مولای رسول ترک، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام میافتند. حاج محسن با یادآوری نام دوستش در حالی که حس عجیبی در وجودش مینشیند، میخواند: «عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست/ تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست/ اجزای وجودم همگی دوست گرفت/ نامی است ز من بر من و باقی همه اوست»
🌱به حرفها توجه نکن
این پیرغلام اهلبیت علیه السلام با بیان اینکه اگر چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن باشد آنچه در مجالس امام حسین علیه السلام هست همه معادلات زندگی افراد را تغییر میدهد و سامان میدهد صدایش به لرزه میافتد و میگوید: «خوب یادم میآید یکی از افرادی که در زمان طاغوت همیشه به هیأت میآمد، سرهنگ آقا صفی بود. با اینکه همیشه لباسهای مرتب و به روز تن میکرد، ولی با لباس فرم به مجالس روزهای جمعه میآمد. خیلی دوست داشتم دلیلش را بدانم اما جرأت نمیکردم بپرسم. زمانی خیلی بار انتقادات از ایراد گرفتن شاعران و مداحان هیأتهای تبریز روی من بود. یک روز سرهنگ جلوی مرا گرفت و گفت: میدانی چرا من با این لباس نظامی و رسمی به هیأت امام حسین علیه السلام میآیم؟ من که مدتها این سؤال در سرم بود، گفتم: بفرمائید چرا؟ دستش را بر شانه گذاشت و گفت: به این دلیل که همه بدانند در دستگاه امام حسین علیه السلام اگر سرهنگ هم باشی سربازی بیش نیستی و باید نوکری کنی. بارها دیدهای که من با این لباس، دیگ غذا را جابهجا میکنم. حتی کفشداری هیأت را میکنم. میدانی چقدر بابت این کارهایم مرا از طرف ارتش بازخواست کردهاند؟ شاید بهاندازه موهای سرت؛ ولی باور کن هر بار دستشان به گرد پایم هم نمیرسد. چون به اهلبیت علیه السلام چسبیدهام. اگر دستت میاندازند که ایرادشان را میگیری تا مجلس امام حسین علیه السلام پربار شود غصه نخور؛ برو مداح شو و خودت بخوان. درسات را بخوان. چه عیبی دارد در دستگاه امام حسین علیه السلام مهندسی نوکر باشد.»
🍀وقتی مداح شدم
وقتی انسان در مسیر درست حرکت کند بهجایی میرسد که چارهای جز تسلیم شدن ندارد. این پیرغلام اهلبیت علیه السلام در حالی که دستانش را به نشانه تسلیم بالا میبرد، میگوید: «اینجا بود که تصمیم گرفتم مداحی را شروع کنم و تحصیلاتم را تا جایی که میتوانم ادامه دهم. اوایل که شروع به خواندن کردم، صدایم گیرایی نداشت. مجلس خرابکن بودم. یک روز یکی از کفش جفتکنهای هیأت به من گفت: فلانی تو مجلس را خراب میکنی؛ از این هفته دیگر خودت نیا. چون همه به من میگویند که بگو این آقا دیگر نیاید. آن موقع از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدم و دلم شکست. در آن حال به حضرت زهرا (س) متوسل شدم تا عنایتی کنند.»
حاج محسن نرم نرم ادامه میدهد: «آقای ذهنیزاده از شاعران خوب تبریز در جلسه ما میخواند. یک روز که ایشان سرماخوردگی عجیبی داشت به ایشان پیشنهاد کردند که بخواند. گفت که مریض است و نمیتواند بخواند. گفتند یک چهار خطی بخواند. ایشان با همان حال بیمار و میان سرفههایش خواند. مجلس تقریباً گرفت. آنجا بود که با خودم گفتم این میتواند نوعی سبک باشد. چرا من اینجوری نخوانم. حالا که صدا ندارم. الآن خیلی افراد هستند که عین من میخوانند. بعد از اینکه من اینطوری خواندم، اینجور خواندن باب شد.»
حاج محسن میگوید که قریب به ۵۰ سال در هیأتهای فارسیزبان مثل «فاطمیون» و «بنیفاطمه» میخواند: «دکلمهخوانی در قدیم نبود؛ بیشتر شاعران برای محافل خودشان، دکلمه و با صدا میخواندند. یکی از ویژگیهای خواندن در بین فارسها و آذریزبانها صداست.»
@shia5t
معرفی مرحوم حاج محسن عسکری ، شهر #تبریز :
3️⃣قسمت سوم :
🎙گوشه ای از مصاحبه عقیق با مرحوم حاج محسن عسکری :
❓چطور شد که شما پایتان به مجالس فارسی زبان باز شد؟
روز ششم محرم زمان هویدا هیئت دولت قرار بود بیاید مسجد آذربایجانی ها. آقای فلسفی در مسجد آذری ها منبر می رفت، قرار شده بود که بعد از ایشان یک نفر یک ربع بخواند چون نمیشد هیات دولت خیلی در مجلس بماند.قبلاً برنامه شده بود که یک نفر انتخاب بشود که بعد از آقای فلسفی بخواند. گفتند که کی بخواند؛ چون چند خواننده قوی بود در تهران. آقای حاج حسین برنجی و آقای حاج حسین جهاز چی و چند نفر خواننده معروف در تهران بود. اما قرعه به نام من افتاد.
در آن روز خوشبختانه شعری قوی كه آقای ذهنی زاده ساخته بود و فرستاده بود را خواندم؛ این را رادیو صبحش پخش کرد. این پخش شد و حاج عباس زریباف از هیات بنی فاطمه آمدند دنبال من.
يك قسمت از شعر که یادم هست این بود:
آزادگان عالم و مردان روزگار
شیران شرزه در همه میدان کارزار
در مکتب حسین علی خوانده اند و بس
درس شجاعت و عزت و شرف و وقار
گردن به بند بندگی کس نمی نهم
گر زیر تیر دشمن و گر بر فراز دار
دنیا به دیده دلشان پست و بی بهاست
نام نکوی مرد به از قصر زرنگار
در مکتب حسین صغیر و کبیر نیست
گو پیر سالخورده و گو طفل شیرخوار
اینها را خواندیم و مرحوم سراج شنیده بود و آمدند دنبالم و رفتیم و با ايشان آشنا شدیم و انصافاً خیلی حق گردن من دارد شيخ رضاسراج.
❓دوست داشتید که پسر داشتید و جای شما را می گرفت. مداح می شد.
دوست داشتم پسندم آنچه را جانان پسندد. ولی اگر پسر داشتم در این شرایط نمی گذاشتم مداح شود. چون فضای هیئات امروز را نمی پسندم.
❓خیلی سیاه نمی بینید، نیمه خالی لیوان را نمی بینید؟
خیلی سیاه می بینم و حق دارم. ببینید امام حسین(ع) شهید نشده که من مغازه زرگری باز کنم. من نمی گویم که پول گرفتن ایرادی دارد .ائمه دادند و اینها هم گرفتند، فروختن ایراد دارد. تعیین کردن ایراد دارد. هر چی بدهی کم است و هر چه بگیرد زیاد است. اگر بخواهد امام حسین(ع) را بفروشد هر چی بدهد کم است. اما اگر بخاطر دلش باشد هر چی بگیرد زیاد است.
❓به نظر شما مداحی یک چیز ذاتی است یا اکتسابی؟ می خواستم بدانم که اگر من کلاس بگذارم و مداحی را آموزش دهم آیا آخرش مداح از آن بیرون می آید یا نه؟
اولاً این را باید بدانند که خیلی ها بودند آمدند که خیلی فوری هم فراموش شدند. خیلی ها ماندگار شدند. خیلی از شاعرها را که معروف شدند معلوم است که امضا کردند و معروف شده. این شعر«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»را هر کسی که یک مقدار ادبیات بداند می فهمد نه مراعات نظیر دارد و نه قواعد ادبیات ولی معروف شده. معلوم است که خودشان امضا کردند و این را گرفتند .
خوانندگی هم همین است . من گاهاً در خلوت خودم می گویم که یا اباعبدالله بعد از پنجاه سال نمی توانی به من بگویی برو. پنجاه سال من را نگه داشتی. اگر به دردت نمی خوردیم همان روز اول ما را رها می کردی. علاقه را گرفتن و یا توفیق را ازما گرفتن که برای این ها سخت نبود و کاری نبود. قبول کرده منتها باید این قبولی را مراعات کنند.همه مداحان و هیئتی ها . بدون دعوت نمی شود جایی رفت . بدون اجازه پیش مدیرکل نمی شود رفت. دستگاه امام حسین(ع) خیلی بالاتر از این هاست. مسلماً اجازه داریم بیاییم. منتها این جاش خیلی قابل تأمل است که دعوت شدیم ولی اسم مان را قلم نزنند.دفعات بعد از قلم نیفتیم. همیشگی باشیم.
@shia5t
معرفی مرحوم حاج محسن عسکری ، شهر #تبریز :
4️⃣قسمت چهارم :
🎙گوشه ای از مصاحبه عقیق با مرحوم حاج محسن عسکری :
❓شعر های خودتان را هم می خوانید در جلسات؟
خیلی جوان بودم و به آقای ذهنی زاده خیلی علاقه داشتم و شعر های ایشان را بیشتر می خواندم. تابستان بود و خانواده اش رفته بود ارومیه و من رفته بودم که پیش ایشان باشم. نصف شبی دیدم که صدای ناله و زاری و گریه می آید. خوابیده بودم. خیال کردم که ایشان برای نماز شب بیدار شدند . نفس هایم را حبس کردم که حال ایشان را نگیرم. نیم ساعت گذشت که دیدم نه فقط گریه می کند. یک تکانی خوردم که متوجه شد که من بیدار شدم. گفت که داداش بیدارت کردم. گفتم که حاج آقا من بیدار بودم. گفت که داداش حالا که بیدار شدی یک بیت شعر به ذهنم رسیده، اجازه بده چراغ راروشن کنم حیف است. تا اسم شعر را شنیدم مثل فرفره پریدم و کاغذ و مداد را آوردم و حالا ۳ نیمه شب،این یک بیت را از روی یک روایتی که از خانم زینب(س) نقل است که آن شب یک بیت شعر کرده بود، نوشته بود که «به سایه ی شتری زآفتاب برده پناه/کسی که عالم امکان به زیر سایه ی اوست» خیلی شعر است. دقیقاً ۳۰ سال بعد از این شعر زنده بود. شاید بیش از ۳۰۰ تا بیت شعر گفته بود ۳۰ سال بهش التماس کردم که بابا این بیت را دو تا کن که ما ازش استفاده کنیم.می گفت که آن حال بیاد تا من بیت دومش را بگویم.
رهبر جمله زیبایی دارد ولی متأسفانه زیاد پرورده نشد. در یکی از مجالس مقدمه محرم فرمودند که مداح مادح خودش می باشد. یعنی چه. یعنی من علی را نمی توانم معرفی کنم خودم را معرفی می کنم. من علی را اینقدر شناختم و لیاقت علی شناسی بیشتر از این نداشتم. خودم را مدح می کنم علی را نمی توانم معرفی کنم. قدرت شناختم از علی این قدر است. «کرده خدا بهشت را خلق برای فاطمه/بوی بهشت نشنوی جز به رضای فاطمه» نظرم در این بیت شعر است. «منطق لال من کجا مدح و ثنای او کجا/ کرده خدای لم یزل مدح و ثنای فاطمه» اگر یک کنکور پروین شناسی بگذارند من را نمی گذارند که تو از پروین چه می دانی. یک کنکور حافظ شناسی باشد مولوی شناسی باشد باید کسی که دکتری حافظ شناسی داشته باشند برود. می خواهم بگویم که پروین اعتصامی را معرفی نمی توانم بکنم آمدم حضرت زهرا(س) را معرفی کنم. آمدم حضرت سید الشهدا(ع) را معرفی کنم. نه خودم را معرفی می کنم که من اینقدر حضرت سیدالشهدا(ع) را می شناسم به عنوان شاعر. هر وقت توانستم که چنین شعری بنویسم چاپ می کنم.
❓حاج آقا فرمودید که ۵۱،۵۲ سال دم زدن در دستگاه ابا عبدالله و خواندن در غم و شادی اهل بیت(ع) و نوکر این خانه بودن چیزی هست که از اهل بیت(ع) بخواهید به شما بدهند یا نگهش دارند؟
سر امام حسین(ع)، سر مبارک، دست خیلی ها افتاده. دست شمر افتاد، دست خولی افتاد، دست راهب افتاد، چقدر فرق کرد. آن سعادت دنیا را در یک شب گرفته ، او یک عمر ساربان امام حسین(ع) بوده، شب آخر آمده انگشتش هم بریده و رفته. بعد از پنجاه سال یا دویست سال هم که باشد باید تو خوف و رجا بود. باید بگوییم که اللهم اجعل عواقب اموری خیرا.
🍁کاش آقا به استقبالم بیایند
از حال خیلی از نوکران اباعبدالله علیه السلام شنیدهایم که لحظه آخر عمر زمزمه و حالی خاص داشتند. عسکری درباره آخرین آرزوی زندگیاش میگوید: دوست دارم و امیدوارم که لحظه مرگم آقا به استقبالم بیایند و من هم بلند شوم و بگویم آقا ممنونتم. ۵۰ سال است که میخوانم و حالا مزد اینها را میخواهم. در طریق نشر دین و بسط کیش/ با وقار زینبی رفتم به پیش/ یا بلند میشوم میگویم که آقا من همان هستم که ۵۰ سال است که میخوانم: جانبازی و مرگ سرخ و شمشیر/ بهتر ز حیات ننگ و تحقیر/ بیعت نرسد به روبه از شیر/ باران اگرم ببارد از تیر/ این ره بروم که راهم این است.
در طریق نشر دین و بسط کیش / با وقار زینبی رفتم به پیش
یا بلند می شوم می گویم که آقا من همان هستم که پنجاه سال است که می خوانم:
جانبازی و مرگ سرخ و شمشیر/ بهتر زحیات ننگ و تحقیر
بیعت نرسد به روبه از شیر/ باران اگرم ببارد از تیر
این ره بروم که راهم این است
🍂سرانجام ایشان 28 آبان ماه 1399 شمسی ، بعد از نزدیک به پنجاه سال شاعری و مدیحه سرایی اهلبیت (ع) ،بر اثر بیماری به دیدار حق شتافت و در شهر تبریز ، در قبرستان وادی رحمت ، قطعه صدیقین به خاک سپرده شد.
@shia5t