معرفی حاج عباسقلی مرادی معروف به عمو عباس ، استان #خراسان_رضوی شهر #سبزوار :
🔻ایشان از اولیا الهی بسیار گمنام بوده اند...
🔻 عمو عباس در روستای ابارش سبزوار زندگی می کرد. مرحوم ابوترابی در مسیر پیاده روی اش که به مشهد می رفت وقتی به سبزوار می رسید تنهایی به خانه او می رفت. بعدها آقای ابوترابی متوجه وضع حالی او می شود که مورد عنایت امام زمان (ع) واقع شده و شفا گرفته است.
🔻بسیاری از علما مثل آیت الله بهجت و مرحوم دولابی هم به دیدن او رفته بودند اما گمنام بود
مردم روستای ابارش از کرامات این پیرمرد خبر دارند اما در کشور گمنام بود. او حتی سواد مدرسه ای هم نداشت. حتی ایت الله بهجت را هم نمی شناخت بعد که عکسش را دید شناخت که او مرجع بوده است. یا حتی آقای ابوترابی را هم که سالی یکبار پیشش می رفت نمی شناخت وقتی فوت کرد فهمید که او حاج اقای ابوترابی است.
در مصاحبه هایی که با یکی از مستند سازان داشت پیش بینی کرده بود که چه زمانی فوت می کند.
برخی از تهران و حتی بعضی مسئولان مریضی های حاد داشتند پیشش می رفتند. حتی یکی از مسئولان که در کما بود او بالای سرش می رود و دعا می کند و شفا پیدا می کند.
در عین همه این ها زندگی ساده و فقیرانه ای داشت.
عمو عباس نقل میکرد :
موقع رفتن به جبهه ما خانواده فقیری بودیم که یک گونی آرد بیشتر نداشتیم در چند ماهی که من جبهه بودم هر چه خانواده از این گونی استفاده می کنند تمام نمی شود.
🔻خود عمو عباس ، دلیل رسیدن به این مقامات رو یک چیز میدانست :
فقط بخاطر نان و رزق حلال است.
📌برای اشنایی بیشتر با ایشان ، میتوانید مستند زندگینامه ی ایشان را در لینک زیر تماشا بفرمایید :
https://b2n.ir/074660
همچنین برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد ایشان ، میتوانید به لینک پایین نیز مراجعه فرمایید :
https://b2n.ir/167215
@shia5t
معرفی سیدمحمد صمصام ، شهر #اصفهان :
قسمت اول :
🔻سیدمحمد صمصام مشهور به «بهلول اصفهان»، از اولیا الهی اصفهان بوده اند.
سیّد محمّد صَمصام ناموَر به درویش صمصام (۱۲۹۰ش تا ۲۴ آبان ۱۳۵۹) فرزندِ سیّد جعفر از دراویشِ بنامِ اصفهان میباشد. بیشترِ شهرتِ وی بخاطرِ شکستنِ آداب و رسوم جامعهٔ زمان خود بود.
زایش و تحصیلات ابتدایی
سیّد محمّد در سال ۱۲۹۰ش. در خاندانی روحانی در محلهٔ صرافها در اصفهان به دنیا آمد. وی مانند اسلاف گذشتهاش راهی حوزهٔ علمیه شد. مقدمات و سطح را نزد استادان زمان فراگرفت و بنا به نقل دوستانش از استعدادی وافر برخوردار بود.
🍃توجه به عرفان
از اوان تحصیل ضمن کسب فقه و اصول به عرفان اسلامی نظر داشت و همراه با دیگر علوم مقدمات و مبادی، فلسفه و عرفان را نیز آموخت تا اینکه علاقه مخصوصی نسبت به عرفای بزرگ اسلامی پیدا کرد در بین آنها مخصوصاً اُنسی با آثار معنوی مولوی داشت. مثنوی را خوب میخواند و خوب میفهمید، تا اینکه این ذوق عرفانی در اعماق روح او اثر کرد و همهٔ زندگی و وجودِ او را تحت تأثیر قرار داد، و همانند عرفای بزرگ آثار این عرفان به صورتِ بیاعتنایی به دنیا، بیتوجهی به مال و منال دنیوی، با روحیهٔ اجتناب از زراندوزی و بیاعتنایی به صاحبان زر و زور و اُنس و مهربانی با محرومان در او متجلّی شد.
🌿کرامات
در تهذیب نفس تا آنجا پیش رفت که پردهها و حجابها از مقابل چشمانش دریده و گاهوبیگاه کرامتهایی از او بروز میکرد و خبرهایی میگفت امّا خود را بیخبر از همهجا مینمود.
بهلول نمایی
وی با شرکت در مجالس و بیان کلمات طنزآمیز و بهلولگونه حقایق و انتقادات زمان خود را بیان مینمود.
🍁سبکِ زندگی
او سبک و شیوهای ویژهای در زندگی داشت. هیچ وقت سوار ماشین نمیشد. سوار قاطر یا الاغی که داشت میشد و در تمام محافل و جلسات مذهبی اصفهان و جاهایی که روضه و منبر بود، میرفت. حضور او در محافل بر اساس دعوتِ قبلی نبود. حالتی بهلولگونه داشت، اما با این حال؛ کردارش از روی درایتی خاص بود.
در زندگی شخصی خودش چیزی جز سادگی و سادهزیستی نداشت. وقتی از خیابان و حتی از بازار اصفهان عبور میکرد راهها بند میآمد و همه میریختند دور و برش سلام میکردند و بچهها اطراف او را میگرفتند. با این که پیر بود، راستقامت و سرزنده مینمود و هرچند قیافهای جدّی داشت و آهنگین و رجزگونه سخن میگفت اما محتوای حرکات و معنی کلماتش عمدتاً طنز بود و شوخیهایش ظریف و جهتدار بود.
🍂وفات
در بیست و چهارم آبان سال ۱۳۵۹ خورشیدی در حالی که طبق معمول با اسب خود به مراسم سوگواریِ ابا عبداللّه الحسین میرفت در اثر تصادف با اتومبیل وفات یافت و در سمتِ جنوب شرقی تکیه بروجردیها دفن گردید.
💠 چگونه از بیماری روحی روانی ، رهایی یافتم !
🔸یکی از ارادتمندان جناب صمصام می گفتند: که مدتی بود دچار بیماری روانی حادی شده بودم
احساس می کردم که شیاطین در گوشم زمزمه می کنند و صبح تا شب، صدای پچ پچ در گوشم می پیچید به چند دکتر روانکاو و اعصاب مراجعه کردم اما افاقه نکرد.
🔸 یکی از دوستانم مرا پیش چند دعانویس و جن گیر هم برد، اما هیچ فایده ای نداشت و هر روز بدتر می شدم
دیگر احساس می کردم واقعا دیوانه شده ام و عرصه بر من تنگ شده بود.
🔸 یک روز به زیارت قبر علامه مجلسی رفته و از ایشان درخواست یاری کردم
در راه بازگشت، جناب صمصام را دیدم که بر روی اسب نشسته اند و شخصی از ایشان سؤال شرعی می پرسید ، من هم چون به شدت سردرد داشتم و در گوشم صداهای مختلف می پیچید، سلام نکرده، سرم را پایین انداختم و از کنارشان عبور کردم
در همان حین، جناب صمصام با صدای بلند فرمودند: آهای جوان، اگر به فقرا ببخشید، آزاد می شوید!
من سرم را بالا آوردم که ببینم ایشان با چه کسی صحبت می کنند ، دیدم خطاب به بنده هستند.
🔸 من همان جا فهمیدم که دستورالعمل رهایی من چیست. لذا ماشینم را فروختم و مقداری از آن را در میان چند تن از فقرای فامیل و همسایه تقسیم کردم خدا شاهد است صد تومان آخر را که دادم آزاد شدم.
منبع :
ویکی پدیا
@shia5t
معرفی سیدمحمد صمصام ، شهر #اصفهان :
قسمت دوم :
شخصی از معتمدین اصفهان نقل می کرد که در ایام جوانی، زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، خواب دیدم که در حیاط منزلمان در کنار حوض آب نشسته ام. ناگهان از میان چاه آب، مار بزرگی سر بیرون آورد و پاهایم را نیش زد. این مطلب گذشت و باز چند شب دیگر خواب دیدم که یک مار دو سر، هر دو پای مرا تا زانو بلعیده است و من در عالم خواب به شدت زجر می کشیدم. و باز فردای آن روز خوابی قریب به این مضمون دیدم که جزئیات آن در ذهنم نماند. این خواب های عجیب و معنی دار، من را به فکر انداخت که حتما مفهوم آن را پیدا کنم و به دنبال سرّ آن بگردم.نزدیکی های ماه مبارک رمضان بود که در چهار باغ بالا، جناب صمصام را دیدم که روی سکویی نشسته بودند و خوشه ای انگور را دانه دانه می کردند و یکی به اسبشان می دادند و یکی خودشان می خوردند. رفتم نزدیک ایشان و سلام کردم. ایشان هم جوابی گفتند و انگورها را دانه می کردند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و داستان خواب هایم را برای ایشان نقل کردم. جناب صمصام هم وقتی انگور خوردنشان تمام شد بدون این که حتی سرشان را بالا بیاورند، فرمودند : چرا میذاری زنت با پای لخت و بدون جوراب توی کوچه و خیابون قدم بزنه!؟ اون مارها، نگاه جوون های نامحرم محله است که پاهای تو را نیش می زنند.
بنده که از این تعبیر عجیب جناب صمصام یکه خورده بودم و اشاره دقیق ایشان مرا حیرت زده کرده بود، عرض کردم : آقا پس چرا مارها پاهای مرا نیش میزدند و میجویدند!؟ چرا پاهای زنم را در خواب ندیدم!؟ ایشان باز فرمودند : به خاطر این است که تو به همسرت اجازه می دهی با پاهای لخت توی کوچه قدم بزند. اگر تو به او تکلیف کنی که حجاب بگیرد او حتما قبول می کند. پس مسئول این گناه خود تو هستی! مارها هم پای تو را نیش می زنند. این سخن جناب صمصام آن قدر عجیب و با نفوذ بود که من همان لحظه سراسیمه به خانه رفتم و با همسرم ماوقع را در میان گذاشتم. ایشان هم سفارش جناب صمصام را اطاعت کردند و از آن لحظه پوشش خود را اصلاح کردند.
📙منبع : غبار روبی از چهره صمصام ، ص 129
📚معرفی کتابی در مورد ایشان :
کتاب غبارروبی از چهره صمصام پیر شوخ روشن ضمیر ، در مورد شرح احوالات ایشان می باشد ، که توسط انتشارات عطر یاس، منتشر شده است ، علاقمندان به اشنایی بیشتر با ایشان ، میتوانند به این کتاب مراجعه کنند...
🔹توضیح کتاب:
معرفی شرح حال، سرگذشت و اوصاف و احوال صمصام موضوع تحقیق نوشتار حاضر است. نویسنده ابتدا مطالبی در خصوص صمصام و روش سیر و سلوکی وی بیان نموده و از وی با عنوان انسان خوش سیرت و دوست داشتنی یاد کرده و معتقد است در اصفهان خاطرات شیرین و جذاب و طنزگونهای از وی یاد میکنند. وی سپس راجع به خاطرات و کرامات صمصام به تفصیل سخن گفته که از جمله آنها میتوان به جواب استخاره، شفای بیمار، تیمار دردمندان، دعا برای باران، شهود ضمایر، پیشگویی اعدام صمصام و خرج کردن آبرو برای دیگران اشاره نموده که در هر یک از آنها به نوعی و طریقی نفس رحمانی و عرفانی وی مشاهده میگردد. مؤلف فصل جداگانهای را با عنوان نقدها و طنزهای سیاسی صمصام اختصاص داده که از وی حکایتها و خاطراتی در موقعیتها و مناسبتهای مختلف نقل کرده که حکایت فرمانده لشگر اصفهان، شوخی با خواهر شاه، مرگ پهلوی، مهربانی ایرانیان، مجسمه شاه، انتقاد از بیحجابی و عروج آسمانی آن پیر رحمانی خصوصیات و ویژگیهای اخلاقی و عرفانی وی را نشان داده و در هر یک از این حکایتها نکتهای عبرتآموز به چشم میخورد.
@shia5t
معرفی مرحوم حاج اکبر کفاش (اکبر نیکزاد) ، شهر #قم :
قسمت اول :
پیرمرد کفاشی که از اولیای خدا بود
🔻حاج اکبر کفاش (اکبر نیکزاد) پیرمرد باصفای قمی ، به دو چیز معروف بود:
تعبیر خواب و کار خیر.
در تعبیر خواب زبانزد بود و مورد تأیید علما و مراجع.
شغلش کفاشی بود اما مغازه کوچک و محقرش پیش و بیش از آنکه محلی برای کسب باشد مامنی برای حل گره ها بود.
🍃دکانش نه فقط محل تعبیر که تاویل خواب هم بود، نسخه هایش شامل آیات قرآن، ادعیه و نذورات بود، اما نه مثل بعضی که با مقدسات تجارت می کنند، که او با خدا معامله کرده بود.
مرد وفا بود، سالها تا توان داشت از همسر بیمارش به شخصه پرستاری می کرد در حالی که اگر می دیدیش فکر می کردی خود نیاز به مراقبت و پرستاری دارد.
حاج اکبر ، پیرمرد سادهای بود که در عین سادگی و پیراستگی از زخارف دنیوی ـاز مادیات گرفته تا اصطلاحات دهانپرکن علمیـ روحی بلند و آسمانی داشت و با اینکه بدن نحیفش روی زمین راه میرفت ولی روح خداییاش در ملکوت سیر میکرد.
🔻سفارش های رجبعلی خیاط را چه خوب به یاد داشت: از برخورد با نا محرم بپرهیزید، گرد غیبت نگردید و ...
🍃حاج اکبر ، روی نماز اول وقت، دعا در حق دیگران، اقامۀ عزای اهل بیت علیهم السلام و خدمت به خلق الله از هر طریق ممکن و درک محضر عالمان تأکید داشتند ، به فقرا و یتیمان سرکشی می کردند...
یک بار از ایشان سوال شد : اگر بخواهیم مثل شما تعبیر خواب بلد باشیم چهکار باید بکنیم؟ دستش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: «باید برید در خونهی خدا»؛ یعنی علم تعبیر خواب آموختنی نیست، عنایتی و اِعطایی است؛ با کتاب خواندن به دست نمیآید، باید کاری کنید که خدا شما را انتخاب کند و این علم را در دلتان قرار دهد.
میگفت: «بعضی از طلبهها به من میگویند: تعبیر بعضی از خوابها را که مردم زیاد میبینند بگو ما بنویسیم، وقتی از ما میپرسند، جواب داشته باشیم، ولی من به آنها جواب میدهم: نمیدانم! من چیزی نمیدانم. آن لحظه که کسی تعبیر خوابش را از من میپرسد، همان لحظه تعبیر خوابش به دلم الهام میشود و من به او جواب میدهم. غیر از آن چیزی بلد نیستم.»
منبع :
www.h-shad.ir
www.598.ir
@shia5t