#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید
تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید
مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى
یاد از مردن زندانى بغداد كنید
چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید
از عزیز دل زهرا و على یاد كنید
كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ
زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید
چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند
خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید
تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود
گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید
پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش
پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید
نگذارید كه معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید
"خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید
تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید
#خوشدل_تهرانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست
بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست
زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود
زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست
حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد
تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست
هر، روزه اش با تازیانه می شود افطار
در قعر زندان های هارون چیز بهتر نیست؟
زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند
آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست
خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند
تابوت او دست کم از زنجیر و خنجر نیست
در روز عاشورا برای اشک ثارالله
قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست
در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم!
این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟
اسلام را در روز روشن زیر پا بردند
شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست
زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی
می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
انیسِ این شب تاریک چهارده سالم
شب است و گریه به حالم کند سیه چالم
اگرچه رفته زِ دستم حسابِ این شبها
نرفته از نظرم خاطراتِ اطفالم
اُمیدِ دیدنِ رویِ رضا ندارم حیف
از این دو چشمِ نحیف و دو پلکِ بیحالم
چنان فشرده مرا در میانِ خود زنجیر
که حلقه حلقه فرو رفته در پَر و بالم
دوباره کعبه نِی امشب سری به من زد و رفت
دوباره طعنه گرفته سراغِ احوالم
به رویِ خاک مسیرِ کشیدنم پیداست
شکسته میروم و هر دو پا به دنبالم
رسیده سَندیِ شاهک ، دوباره میخندد
و من بخاطرِ مادر دوباره مینالم
حیا نمیکند و بعدِ زخمِ سیلیِ او
به یادِ داغِ مدینه به یادِ نُه سالم
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#مربع_ترکیب
قاضی حاجات همه موسی بن جعفر
شور عبادات همه موسی بن جعفر
عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر
مهرت مباهات همه موسی بن جعفر
با مهر تو ایمانمان را پروراندیم
بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم
ای خانه ات آباد یا باب الحوائج
کارم به تو افتاد یا باب الحوائج
از دست دل فریاد یا باب الحوائج
داد آبرو بر باد یا باب الحوائج
اهل گناهیم و نکردیم اعترافی
بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی
تو عاشق خلوت نشینی با خدایی
تو روح بخش رویش سبز دعایی
در سجده هایت مست ذکر ربنایی
وقت عبادت از همه عالم جدایی
هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت
در کنج زندان هستی و عالم اسیرت
تو در سیاهی های عالم نور هستی
در کنج زندان نه میان طور هستی
دُرّ امام صادقی مستور هستی
یک عمر هست از خانواده دور هستی
آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند
یک عمر با گریه به پای تو نشستند
آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد
آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد
حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد
جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد
هر چند غرق جلوه های دوست مانده
از او فقط یک استخوان و پوست مانده
آقا بگو با ما از آن زندان آخر
شد دیده ها دریا از آن زندان آخر
خون شد دل زهرا از آن زندان آخر
خون می چکد از پا از آن زندان آخر
با تو چه کرده دشمن پست یهودی
خورده به روی صورتت دست یهودی
در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد
با تازیانه روزه ای افطار می شد
آزارها دادند هر مقدار می شد
در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد
دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی
یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی
آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد
اول برای شیعیان خود دعا کرد
معصومه را با گریه های خود صدا کرد
افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد
ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است
اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است
روح تو را تا درگه محبوب بردند
هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند
جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند
بد بود اما عاقبت شد خوب بردند
هر چند بر روی زمین مانده تن تو
غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو
آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی
در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی
آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی
در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی
گرچه عزادار شهید کاظمینم
امشب پریشان پریشان حسینم
آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟
چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟
یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟
آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟
قربان آن قامت که بر روی زمین خورد
قربان آنکس که عمود آهنین خورد
#مجتبی_شکریان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است
خو با بلا گرفتهام اما بلا بس است
قلبم گرفته باز ، جگر گوشهام کجاست
این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است
چشمی نمانده گوشهی تارِ سیاه چال
دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است
زنجیر هم به شانهیِ من گریه میکند
در زیرِ حلقهها بدنی بی نوا بس است
صیاد آمده به تماشایِ مرگِ من
بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است
رحمی نمیکند نَفَسم مانده در گلو
رحمی نمیکند که من و این جفا بس است
اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است
اینجا کسی نگفت که سیلی چرا؟ بس است
یک جمله گفتهام بزن که خوب میزنی
باشد بزن دوباره ولی ناسزا بس است
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود
چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود
به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش
قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود
نفس که می کشید سرفه بی امان ادامه داشت
ز بسکه در سیاه چال محتضر نشسته بود
بلند میشد و ز خون بر زمین مشخص است
چه قدر رد تازیانه بر کمر نشسته بود
ز فرش ، خاک را به عرش می رساند ربناش
نماز های او اگر چه بیشتر نشسته بود
صدای بچه های کوچه آمد و دلش شکست
چه قدر منتظر به دیدن پسر نشسته بود
شکستگی ساق پای او به گردن قل است
به انزجار استخوان منکسر نشسته بود
کمال بندگیش را اسیر خویش کرده بود
تمام روز روزه بود و تا سحر نشسته بود
به جبرئیل گفته اند از این طرف نیا که او
بدون بال مانده و بدون پر نشسته بود
به روی تخته ی دری به سوگ مادرش نشست
به سوگ ضربه های پای چهل نفر نشسته بود
#حامد_خاکی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
ارث از نَبی برده پيمبر بودنش را
مانند زهرا مثل حيدر بودنش را
از يوسف مصری زندانی بپرسيد
از ماه رويان٬ علت سَر بودنش را
دارد فقط از نام فرزندان اين مرد
ايران تمام فخر كشور بودنش را
با اِبْنِ موسی ها فقط تثبيت كرده
شيراز با مشهد برادر بودنش را
آقا نبودی تا ببينی به برادر
معصومه ثابت كرده خواهر بودنش را
با اين همه زنجير خواهد برد در گور
مرگ،آرزوی بين بستر بودنش را
آن لِنگه ی در كه تن او را به تن كرد
تاييد كرده مثل مادر بودنش را
هم درد مادر بودنش توجيه كرده
يك عُمر در زندان پسِ در بودنش را
از بازتاب نور در اين شيشه ی سبز
فهميده ام عمق مُشَجَّر بودنش را
می شد بفهمی در سكوت سرد زندان
از خِش خِش شلاق٬ لاغر بودنش را
موسی بن عمران هم نمی آورد طاقت
يك لحظه از موسی بن جعفر بودنش را
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
بر سر تخته پاره دریا رفت
ناله از تخت سینه بالا رفت
چهار حمّال و آفتابِ فلك
چه بساطیست اینكه با ما رفت
جبرئیل از فلك اذان سر داد
عجّلوا عجّلوا كه آقا رفت
شجر طور ساقه اش بشكست
یا كه بشكسته ساق، موسی رفت
یك تن و این همه كفن چه كند؟
ناله از بوریا به بالا رفت
#محمد_سهرابی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#چاپاره
در گوشهای شکسته زِ آوارِ بی کَسی
تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم
یلدا ترین شب است شبِ این سیاه چال
پیر و نحیف و بیکَس و بی هَمصدا منم
با خشتهایِ سنگی و با میلههای خویش
زندان به حالِ روز و شبم گریه میکند
خون میچکد زِ حلقه و میسوزم از تَبَم
زنجیر هم به سوزِ تَبَم گریه میکند
پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار
در تنگنایِ سرد و نموری فتادهام
از بارِ حلقههای ستم خُرد گشتهام
دور از شعاعِ کوچک نوری فتادهام
چشمم هنوز خیره به در باز مانده است
خونابه بر لبم پِیِ هر آه آمده
گویی فرشته است که در باز میکند
اما نه باز قاتلم از راه آمده
اینبار هم به نالهیِ من خنده میزند
دستی به زخم تازهای زنجیر میكشد
با هر نفَس به کُنجِ لبم خون نشسته است
با هر تپش تمامِ تنم تیر میکشد
چشمم به میلههای قفس خو گرفته است
کِی میشود که خنده به رویِ رضا زنم
کو دخترم که باز بخندد برابرم
کِی میشود که شانه به مویِ رضا زنم
ای بیحیا ترین که مرا زجر میدهی
در زیرِ تازیانه چنین ناروا مگو
خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا
اما بیا به مادرِ من ناسزا مگو
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
احساس می کردم که درخاک خراسانم
در مُلک طِلق اهل بیتم توی ایرانم
روی لبم هم ذکر یا موسی بن جعفر بود
هم یا جواد العشق بود و هم رضا جانم
از بس فضای صحن ها مانند مشهد بود
شک کرده بودم میزبانم یا که مهمانم
دنبال جسمی تازه بودم بین زائرها
دنبال یک قالب برای روح عریانم
درمحضر باب الحوائج حس من این است
با پهلوان نَفْس پیش هفتمین خوانم
دور ضریحش بود که یک لحظه حس کردم
در نوکری هم شانه با موسی بن عمرانم
یک بار کظم غیظ کردم تازه با سختی
از آن به بعد احساس کردم من مسلمانم
تا که بگردد چرخ بر وِفق مراد من
باید خودم را دور این مرقد بگردانم
وقتی که درهای حرم را خادمان بستند
احساس کردم سیزده شب توی زندانم
احساس کردم شعر می گویم ولی ناچیز
انگار مهدی رحیمی زمستانم
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
دارد نشان یوسف از زندان بر شانه های باد می آید
اما نمیدانم چرا دارد پیراهن از بغداد می آید
وَجعل مِن اَهلی خواند و هارون را،موسی کنار خود برادر دید
موسی بن جعفر را چرا هارون با منطق بیداد می آید
سی شب کجا موسی!؟چه میخوانی؟ پایان ده اَتممنا بِعشرت را
موسای ما را چارده سال از ، زندان به زندان یاد می آید
هم خشمگین است از ستمکاران هم کاظمین الغیظ بر یاران
هرکس امام المتقین شد هان ! با جمعی از اضداد می آید
زندان عبادتگاه شد با او ، بدکاره هم آگاه شد با او
اصلا از این آقا مگر کاری جز یاری و امداد می آید!؟
خَلِّصنی از زندان از این آزار،یارب ! چُنان کز سنگ و آهن، نار
وقتی که از در وقتی از دیوار،غم می چکد فریاد می آید
زندانی بغداد ما کارش، با سِندی بن شاهِک افتاده است
سم کار خود را می کند آخر ،هر کار از این جلاد می آید
ایرانیان شوق خراسان را در کاظمینش جستجو کردند
حس زیارتنامه ی او نیز از صحن گوهرشاد می آید
باب الحوائج اوست یعنی ما ، هر وقت مشهد آرزو کردیم
دیدیم بوی حضرت کاظم از پنجره فولاد می آید
#محسن_ناصحی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هر عاشق سرگشته ای که غرق حیرانی ست
آقاست مادامی که در دام تو زندانی ست
در سینه ام جز مهر تو جاری نخواهد شد
با شوق مدح تو لبم گرم غزل خوانی ست
هر کس که خرج غیر تو کرده ست طبعش را
قطعا ضرر کرده ، پریشان از پشیمانی ست
مانند "بشر حافی" خود سر به راهم کن
رو کن به این دل این دلی که رو به ویرانی ست
باب الحوائج شربتی... یا لقمه ی نانی...
مولا پذیرا باش دل مشتاق مهمانی ست
لطفی کن امشب در به روی سائلت واكن
من که خبر دارم در این خانه فراوانی ست
عمری نمک گیر تو میباشیم و بدبخت است
هرکس کنار سفره ی اولاد زهرا نیست
شیراز ، قم ، مشهد شهادت میدهند آقا
این سرزمین از لطف تو همچون گلستانی ست
یک پنجره فولاد باید ساخت در صحنت
این ایده از آن هنرمندان ایرانی ست
تحویل میگیری دوچندان در حریم خود
از جمع زوارت هر آن کس که خراسانی ست
از تو نوشتن از تو خواندن روی منبرها
کار فؤاد و دعبل و عمان سامانی ست
مولا سفارش کن مرا در نزد فرزندت
رؤیای من رؤیای پیرمرد سلمانی ست
بین دو راهی مانده ام در مرثیه دیگر
اين شعر هم سردرگم ابيات پاياني ست
شبهای تو با اذیت و آزارها طی شد
ساق شکسته شاهد غم های طولانی ست
بر روی پل جسم تو را دیگر رها کردند
تا صبح محشر از غم تو دیده بارانی ست
از بس کفن آمد برایت مجلس شعرم
دیگر اسیر جذر و مدی فوق طوفانی ست
#علیرضا_خاکساری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem