eitaa logo
شعر شیعه
8.1هزار دنبال‌کننده
746 عکس
267 ویدیو
31 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آتنا گفتم و دیدم حسنات است حسن اِهدنا گفتم و دیدم که صراط است حسن ربنا گفتم و گفتند مسیرش زهراست و علی است صلاة و صلوات است حسن حُسنِ او در همه ذراتِ جهان پنهان است بی نهایت‌تر از آفاقِ حیات است حسن چه بخواهند و نخواهند حسن شرحِ خداست وجهِ تفصیلی اَسماء و صفات است حسن جاری است عشق حسن در رگ و در ریشه‌ی ما کوثرِ جاری صد رشته قنات است حسن هرچه دشنام به او داد تبسم می‌دید دید دریاست ، همه صبر و ثبات است حسن نصفی از زندگی‌اش را دو سه باری بخشید در کرامات هم آئینه‌ی ذات است حسن چشمِ گریان به حسن مَحرمِ زهراست به حشر فاطمه گفت : فقط راه نجات است حسن ای صراط الله ما نامه‌ی ما سنگین است گریه بر بی کسی‌ات برگ برات است حسن حسنی‌های حرم آبرو داری کردند آنچنان غرق حسین‌اند که مات است حسن @shia_poem
نگاهِ ملتمس‌اش تا به آن کران اُفتاد زد آنقدر به زمین پا  که نیمه‌جان اُفتاد حرارتِ جگرِ عمه‌اش  تنش سوزاند کشید آهی و آتش به استخوان اُفتاد گرفته بازوی او را ، امانتِ حسن است به ناله گفت مَرو  عمه از توان اُفتاد گرفته بود که ناخن  به صورتش  نزند ولی به چهره‌اش از زخمها نشان اُفتاد همینکه دید رهایش نمی‌کند عمه به روی سینه‌ی خود زد  به الامان اُفتاد نگاه کن که بزرگ قبیله را کشتند خدایِ من تَهِ گودال آسمان اُفتاد نگاه کن به تَنِ ذوالجناح نیزه زدند بلند مرتبه شاهی نفَس زنان اُفتاد تلاش کرد بماند به زین ، هُلَش دادند که چند نیزه به او خورد و ناگهان اُفتاد * * * یتیم گریه کند عرش را بهم بزند به گریه‌های یتیمانه‌ای چُنان اُفتاد... که عمه دید حسن را میانِ کوچه‌ی تنگ کنارِ مادرش  آنجا به سر زنان اُفتاد کشید بازوی خود را دوید تا گودال سرش شکست همینکه دوان دوان اُفتاد در ازدحامِ حرامی چه سخت رد می‌شد که چند دفعه دراین بِین بی امان اُفتاد میان شهیه‌یِ اسبان و نعره‌های هجوم نگاهِ او به عمو بینِ قاتلان اُفتاد از این و آن چقدر ضربه خود اما رفت که دید موی عمو دست این و آن اُفتاد رسید در تَهِ گودال روبروی سنان میانِ حرمله و شمر و ساربان  اُفتاد عمو به خاک و سرش روی دامن باباست کنارِ این دو   زنی با قدی کمان اُفتاد همینکه خواست بگوید پدر ؛ عمو را دید همینکه گفت عمو دستش آن میان اُفتاد @shia_poem
باز هم با اشتیاق و دور از فکر و خیال محضِ کسبِ فیض ِ عرفانی فراهم شد مجال زیرِ خیمه گاهِ روضه، تا قیامت جایِ فرش پر گشوده جبرئیل و صد ملَک گسترده بال نامهٔ اعمالمان را داده عمری شستشو محو کرده معصیت ها را همین اشکِ زلال ذکر ما از کودکی تا به کهنسالی؛ حسین(ع) ای خوشا عمری که اینجا میرود رو به زوال در حسینی بودن و در جان سپردن پایِ عشق هیچ تعریفی ندارد قدّ و قامت، سنّ و سال تا قیامت، کربلا، روز دهم، اثبات کرد پایبندِ حق شدن بسیار دارد قیل و قال کودکی نًه ساله گاهی میشود حیدرنشان در حمایت از امامش میشود خونش حلال آنچنان آمد به میدان یادگار مجتبی(ع) شد زبانِ شعرم از این جرأتِ جانانه، لال تیغِ شمشیر آمد و وقتی که شد دستش جدا آمد و انداخت دورِ گردنش غیرت، مدال آن به آن ذکر لبش شد؛ لا أُفارِق عمّي و... در دلِ گودال جان داد عاقبت این نونهال بارِ خود را با شهادت بست و نامش ثبت شد- در میانِ نام ِ هفتاد و دو یارِ ایده آل بود عبدالله(ع) و خون در راهِ ثارالله(ع) داد پایِ فرزندانِ زهرا(س) مال و جان را بیخیال ذکر ما هم کاش باشد لا أُفارِق مِنْ امام دور بودن از امامِ عصرمان باشد ملال عهد می بندیم در روضه شبیه مهزیار بی حضورش؛ زندگی باشد برایمان محال بر لبِ منجی هنوز آوایِ "هَل مِن ناصر" است دستِ بیعت میدهیم امشب بدونِ شرحِ حال حالمان معلوم! میسوزیم از داغِ حسین(ع) میرسد تا که نمانَد خونِ جدّش پایمال انتهایِ راهِ عاشوراست آغازِ ظهور جا نمانیم از سپاهِ انتقام ِ بی مثال! @shia_poem
در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ"حسن" برای "حسین" از قدیم هاست او حاضرست جان خودش را فدا کند نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت برق نگاه او دل آئینه را شکافت اسرارهای در دل گنجینه را شکافت فریاد های او قفس سینه را شکافت اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد دریا به چشم های ترش غبطه می خورد جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد روی زه کمانِ"حسن"،تیر آخر است این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است سقّا شده است تا علمش را بیاورد شمشیر کوچک دودمش را بیاورد تابیده تا سپیده دمش را بیاورد امّیدواری حرمش را بیاورد امّیدواری حرم از حال رفته است خورشید آسمان تهِ گودال رفته است او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت از دست عمه دست خودش را کشید و رفت مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه با سر رسیده تا که فدای سرش شود گودال آمده سپر حنجرش شود با جسم کوچکش زره پیکرش شود تا مرهمی به زخم دل مادرش شود درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند کفتارها به صورت او چنگ می زدند آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند مبهوت مانده با بدن او چه می کند با این عموی بی کفن او چه می کند با پاره های پیرهن او چه می کند آن که نشسته روی تن او..،چه می کند این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید محراب های عرش،در این لحظه سوختند تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده روی "حسینیه" "حسنیّه" بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه دارد صدای شمر می آید ز قتلگاه... @shia_poem
آتنا گفتم و دیدم حسنات است حسن اِهدنا گفتم و دیدم که صراط است حسن ربنا گفتم و گفتند مسیرش زهراست و علی است صلاة و صلوات است حسن حُسنِ او در همه ذراتِ جهان پنهان است بی نهایت‌تر از آفاقِ حیات است حسن چه بخواهند و نخواهند حسن شرحِ خداست وجهِ تفصیلی اَسماء و صفات است حسن جاری است عشق حسن در رگ و در ریشه‌ی ما کوثرِ جاری صد رشته قنات است حسن هرچه دشنام به او داد تبسم می‌دید دید دریاست ، همه صبر و ثبات است حسن نصفی از زندگی‌اش را دو سه باری بخشید در کرامات هم آئینه‌ی ذات است حسن چشمِ گریان به حسن مَحرمِ زهراست به حشر فاطمه گفت : فقط راه نجات است حسن ای صراط الله ما نامه‌ی ما سنگین است گریه بر بی کسی‌ات برگ برات است حسن حسنی‌های حرم آبرو داری کردند آنچنان غرق حسین‌اند که مات است حسن @shia_poem
نگاهِ ملتمس‌اش تا به آن کران اُفتاد زد آنقدر به زمین پا  که نیمه‌جان اُفتاد حرارتِ جگرِ عمه‌اش  تنش سوزاند کشید آهی و آتش به استخوان اُفتاد گرفته بازوی او را ، امانتِ حسن است به ناله گفت مَرو  عمه از توان اُفتاد گرفته بود که ناخن  به صورتش  نزند ولی به چهره‌اش از زخمها نشان اُفتاد همینکه دید رهایش نمی‌کند عمه به روی سینه‌ی خود زد  به الامان اُفتاد نگاه کن که بزرگ قبیله را کشتند خدایِ من تَهِ گودال آسمان اُفتاد نگاه کن به تَنِ ذوالجناح نیزه زدند بلند مرتبه شاهی نفَس زنان اُفتاد تلاش کرد بماند به زین ، هُلَش دادند که چند نیزه به او خورد و ناگهان اُفتاد * * * یتیم گریه کند عرش را بهم بزند به گریه‌های یتیمانه‌ای چُنان اُفتاد... که عمه دید حسن را میانِ کوچه‌ی تنگ کنارِ مادرش  آنجا به سر زنان اُفتاد کشید بازوی خود را دوید تا گودال سرش شکست همینکه دوان دوان اُفتاد در ازدحامِ حرامی چه سخت رد می‌شد که چند دفعه دراین بِین بی امان اُفتاد میان شهیه‌یِ اسبان و نعره‌های هجوم نگاهِ او به عمو بینِ قاتلان اُفتاد از این و آن چقدر ضربه خود اما رفت که دید موی عمو دست این و آن اُفتاد رسید در تَهِ گودال روبروی سنان میانِ حرمله و شمر و ساربان  اُفتاد عمو به خاک و سرش روی دامن باباست کنارِ این دو   زنی با قدی کمان اُفتاد همینکه خواست بگوید پدر ؛ عمو را دید همینکه گفت عمو دستش آن میان اُفتاد @shia_poem
باز هم با اشتیاق و دور از فکر و خیال محضِ کسبِ فیض ِ عرفانی فراهم شد مجال زیرِ خیمه گاهِ روضه، تا قیامت جایِ فرش پر گشوده جبرئیل و صد ملَک گسترده بال نامهٔ اعمالمان را داده عمری شستشو محو کرده معصیت ها را همین اشکِ زلال ذکر ما از کودکی تا به کهنسالی؛ حسین(ع) ای خوشا عمری که اینجا میرود رو به زوال در حسینی بودن و در جان سپردن پایِ عشق هیچ تعریفی ندارد قدّ و قامت، سنّ و سال تا قیامت، کربلا، روز دهم، اثبات کرد پایبندِ حق شدن بسیار دارد قیل و قال کودکی نًه ساله گاهی میشود حیدرنشان در حمایت از امامش میشود خونش حلال آنچنان آمد به میدان یادگار مجتبی(ع) شد زبانِ شعرم از این جرأتِ جانانه، لال تیغِ شمشیر آمد و وقتی که شد دستش جدا آمد و انداخت دورِ گردنش غیرت، مدال آن به آن ذکر لبش شد؛ لا أُفارِق عمّي و... در دلِ گودال جان داد عاقبت این نونهال بارِ خود را با شهادت بست و نامش ثبت شد- در میانِ نام ِ هفتاد و دو یارِ ایده آل بود عبدالله(ع) و خون در راهِ ثارالله(ع) داد پایِ فرزندانِ زهرا(س) مال و جان را بیخیال ذکر ما هم کاش باشد لا أُفارِق مِنْ امام دور بودن از امامِ عصرمان باشد ملال عهد می بندیم در روضه شبیه مهزیار بی حضورش؛ زندگی باشد برایمان محال بر لبِ منجی هنوز آوایِ "هَل مِن ناصر" است دستِ بیعت میدهیم امشب بدونِ شرحِ حال حالمان معلوم! میسوزیم از داغِ حسین(ع) میرسد تا که نمانَد خونِ جدّش پایمال انتهایِ راهِ عاشوراست آغازِ ظهور جا نمانیم از سپاهِ انتقام ِ بی مثال! @shia_poem
در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ"حسن" برای "حسین" از قدیم هاست او حاضرست جان خودش را فدا کند نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت برق نگاه او دل آئینه را شکافت اسرارهای در دل گنجینه را شکافت فریاد های او قفس سینه را شکافت اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد دریا به چشم های ترش غبطه می خورد جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد روی زه کمانِ"حسن"،تیر آخر است این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است سقّا شده است تا علمش را بیاورد شمشیر کوچک دودمش را بیاورد تابیده تا سپیده دمش را بیاورد امّیدواری حرمش را بیاورد امّیدواری حرم از حال رفته است خورشید آسمان تهِ گودال رفته است او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت از دست عمه دست خودش را کشید و رفت مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه با سر رسیده تا که فدای سرش شود گودال آمده سپر حنجرش شود با جسم کوچکش زره پیکرش شود تا مرهمی به زخم دل مادرش شود درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند کفتارها به صورت او چنگ می زدند آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند مبهوت مانده با بدن او چه می کند با این عموی بی کفن او چه می کند با پاره های پیرهن او چه می کند آن که نشسته روی تن او..،چه می کند این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید محراب های عرش،در این لحظه سوختند تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده روی "حسینیه" "حسنیّه" بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه دارد صدای شمر می آید ز قتلگاه... @shia_poem
آتنا گفتم و دیدم حسنات است حسن اِهدنا گفتم و دیدم که صراط است حسن ربنا گفتم و گفتند مسیرش زهراست و علی است صلاة و صلوات است حسن حُسنِ او در همه ذراتِ جهان پنهان است بی نهایت‌تر از آفاقِ حیات است حسن چه بخواهند و نخواهند حسن شرحِ خداست وجهِ تفصیلی اَسماء و صفات است حسن جاری است عشق حسن در رگ و در ریشه‌ی ما کوثرِ جاری صد رشته قنات است حسن هرچه دشنام به او داد تبسم می‌دید دید دریاست ، همه صبر و ثبات است حسن نصفی از زندگی‌اش را دو سه باری بخشید در کرامات هم آئینه‌ی ذات است حسن چشمِ گریان به حسن مَحرمِ زهراست به حشر فاطمه گفت : فقط راه نجات است حسن ای صراط الله ما نامه‌ی ما سنگین است گریه بر بی کسی‌ات برگ برات است حسن حسنی‌های حرم آبرو داری کردند آنچنان غرق حسین‌اند که مات است حسن @shia_poem
نگاهِ ملتمس‌اش تا به آن کران اُفتاد زد آنقدر به زمین پا  که نیمه‌جان اُفتاد حرارتِ جگرِ عمه‌اش  تنش سوزاند کشید آهی و آتش به استخوان اُفتاد گرفته بازوی او را ، امانتِ حسن است به ناله گفت مَرو  عمه از توان اُفتاد گرفته بود که ناخن  به صورتش  نزند ولی به چهره‌اش از زخمها نشان اُفتاد همینکه دید رهایش نمی‌کند عمه به روی سینه‌ی خود زد  به الامان اُفتاد نگاه کن که بزرگ قبیله را کشتند خدایِ من تَهِ گودال آسمان اُفتاد نگاه کن به تَنِ ذوالجناح نیزه زدند بلند مرتبه شاهی نفَس زنان اُفتاد تلاش کرد بماند به زین ، هُلَش دادند که چند نیزه به او خورد و ناگهان اُفتاد * * * یتیم گریه کند عرش را بهم بزند به گریه‌های یتیمانه‌ای چُنان اُفتاد... که عمه دید حسن را میانِ کوچه‌ی تنگ کنارِ مادرش  آنجا به سر زنان اُفتاد کشید بازوی خود را دوید تا گودال سرش شکست همینکه دوان دوان اُفتاد در ازدحامِ حرامی چه سخت رد می‌شد که چند دفعه دراین بِین بی امان اُفتاد میان شهیه‌یِ اسبان و نعره‌های هجوم نگاهِ او به عمو بینِ قاتلان اُفتاد از این و آن چقدر ضربه خود اما رفت که دید موی عمو دست این و آن اُفتاد رسید در تَهِ گودال روبروی سنان میانِ حرمله و شمر و ساربان  اُفتاد عمو به خاک و سرش روی دامن باباست کنارِ این دو   زنی با قدی کمان اُفتاد همینکه خواست بگوید پدر ؛ عمو را دید همینکه گفت عمو دستش آن میان اُفتاد @shia_poem
باز هم با اشتیاق و دور از فکر و خیال محضِ کسبِ فیض ِ عرفانی فراهم شد مجال زیرِ خیمه گاهِ روضه، تا قیامت جایِ فرش پر گشوده جبرئیل و صد ملَک گسترده بال نامهٔ اعمالمان را داده عمری شستشو محو کرده معصیت ها را همین اشکِ زلال ذکر ما از کودکی تا به کهنسالی؛ حسین(ع) ای خوشا عمری که اینجا میرود رو به زوال در حسینی بودن و در جان سپردن پایِ عشق هیچ تعریفی ندارد قدّ و قامت، سنّ و سال تا قیامت، کربلا، روز دهم، اثبات کرد پایبندِ حق شدن بسیار دارد قیل و قال کودکی نًه ساله گاهی میشود حیدرنشان در حمایت از امامش میشود خونش حلال آنچنان آمد به میدان یادگار مجتبی(ع) شد زبانِ شعرم از این جرأتِ جانانه، لال تیغِ شمشیر آمد و وقتی که شد دستش جدا آمد و انداخت دورِ گردنش غیرت، مدال آن به آن ذکر لبش شد؛ لا أُفارِق عمّي و... در دلِ گودال جان داد عاقبت این نونهال بارِ خود را با شهادت بست و نامش ثبت شد- در میانِ نام ِ هفتاد و دو یارِ ایده آل بود عبدالله(ع) و خون در راهِ ثارالله(ع) داد پایِ فرزندانِ زهرا(س) مال و جان را بیخیال ذکر ما هم کاش باشد لا أُفارِق مِنْ امام دور بودن از امامِ عصرمان باشد ملال عهد می بندیم در روضه شبیه مهزیار بی حضورش؛ زندگی باشد برایمان محال بر لبِ منجی هنوز آوایِ "هَل مِن ناصر" است دستِ بیعت میدهیم امشب بدونِ شرحِ حال حالمان معلوم! میسوزیم از داغِ حسین(ع) میرسد تا که نمانَد خونِ جدّش پایمال انتهایِ راهِ عاشوراست آغازِ ظهور جا نمانیم از سپاهِ انتقام ِ بی مثال! @shia_poem
در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ"حسن" برای "حسین" از قدیم هاست او حاضرست جان خودش را فدا کند نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت برق نگاه او دل آئینه را شکافت اسرارهای در دل گنجینه را شکافت فریاد های او قفس سینه را شکافت اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد دریا به چشم های ترش غبطه می خورد جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد روی زه کمانِ"حسن"،تیر آخر است این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است سقّا شده است تا علمش را بیاورد شمشیر کوچک دودمش را بیاورد تابیده تا سپیده دمش را بیاورد امّیدواری حرمش را بیاورد امّیدواری حرم از حال رفته است خورشید آسمان تهِ گودال رفته است او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت از دست عمه دست خودش را کشید و رفت مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه با سر رسیده تا که فدای سرش شود گودال آمده سپر حنجرش شود با جسم کوچکش زره پیکرش شود تا مرهمی به زخم دل مادرش شود درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند کفتارها به صورت او چنگ می زدند آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند مبهوت مانده با بدن او چه می کند با این عموی بی کفن او چه می کند با پاره های پیرهن او چه می کند آن که نشسته روی تن او..،چه می کند این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید محراب های عرش،در این لحظه سوختند تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده روی "حسینیه" "حسنیّه" بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه دارد صدای شمر می آید ز قتلگاه... @shia_poem