#امام_هادی_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
دهمین آفتاب فیض خدا
به فراسوی خود ببر مارا
منِ گمراه را هدایت کن
هادی خانواده زهرا
تو بزرگی همیشه بالایی
توکجا؟درک مردم دنیا
از تو عبدالعظیم را داریم
خاک ری از تو شد چو کرب و بلا
کارخورشید میکند آقا
ذره ای را که می بری بالا
به هوایت کبوترم امشب
نوه ی ا ل امام رضا
باتو رنگ دعایمان سبز است
نام تو رمز استجابت ها
مردمانی که سخت و بی دردند
دلتان را به درد آوردند
...............
غربت آفتاب رادیدی
دل از غم کباب را دیدی
با دلت خوب تا نمیکردند
غربت بی حساب رادیدی
پیش رویت شراب آوردند
داغ بزم شراب را دیدی
غربت عمه ات تداعی شد
چشم پر التهاب را دیدی
گوییا پشت چادر زینب
کودک بی نقاب را دیدی
مادری دست خود تکان میداد
روضه های رباب را دیدی
دور دست و گلوی دختر ها
رد سرخ طناب را دیدی
خیزران را دوباره میکوبد
روی لبهای پاره میکوبد
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#چارپاره
فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم
آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد
آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست
ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست
آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه
داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را
پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد
پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد
یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود
نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد
یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت ...و جای آبله را
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
يا حق واژه ي جگرم را ادا كند
او ناله مي زند جگرم سوخت؛ هيچ كس....
... گويا قرار نيست به او اعتنا كند
مي خندد ام فضل به همراه عده اي
تا خون به قلب حضرت ابن الرضا كند
يك ظرف آب ريخت روي زمين پيش او
نگذاشت تا كسي به لبش آشنا كند
در حجره دست و پا زدنش يك بهانه بود
تا روضه اي براي خودش دست و پا كند
مي خواست با خيال غم جد بي كفن
آن حجره ي ستم زده را كربلا كند
واي از دقايقي كه به گودال يك نفر
بالاي سر رسيد كه سر را جدا كند
بايد عقيله بعد برادر در آن ميان
فكري به حال سوختن بچه ها كند
حالا غروب يك نفس افتاد به خواهري
لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حضرت عسگری از درد به خود می پیچد
زهر از سینه آقا جگرش را می خواست
آسمانیست امامی که زمین افتاده
آسمان جلوه ای از بال و پرش را می خواست
شعله زهر که بد جور زمین گیرش کرد
به خدا که نفس مختصرش را می خواست
لحظه ی آخر خود روضه عاشورا خواند
منبر خاک غم چشم ترش را می خواست
ته گودال کسی روی زمین افتاده
خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست
دختری دید که بالای سرش نامردی
آمده بود و نگین پدرش را می خواست
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_هادی_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
دهمین آفتاب فیض خدا
به فراسوی خود ببر مارا
منِ گمراه را هدایت کن
هادی خانواده زهرا
تو بزرگی همیشه بالایی
توکجا؟درک مردم دنیا
از تو عبدالعظیم را داریم
خاک ری از تو شد چو کرب و بلا
کارخورشید میکند آقا
ذره ای را که می بری بالا
به هوایت کبوترم امشب
نوه ی ا ل امام رضا
باتو رنگ دعایمان سبز است
نام تو رمز استجابت ها
مردمانی که سخت و بی دردند
دلتان را به درد آوردند
...............
غربت آفتاب رادیدی
دل از غم کباب را دیدی
با دلت خوب تا نمیکردند
غربت بی حساب رادیدی
پیش رویت شراب آوردند
داغ بزم شراب را دیدی
غربت عمه ات تداعی شد
چشم پر التهاب را دیدی
گوییا پشت چادر زینب
کودک بی نقاب را دیدی
مادری دست خود تکان میداد
روضه های رباب را دیدی
دور دست و گلوی دختر ها
رد سرخ طناب را دیدی
خیزران را دوباره میکوبد
روی لبهای پاره میکوبد
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#غزل
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن
با یک دل شکسته خدا را صدا بزن
امشب بیا به روضه یک خواهر شهید
طعنه به غربت دل آیینه ها بزن
با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا
با نیت تقرب محض و شفا بزن
و بعد در میان عزادارهای عشق
خود را شبیه اهل سماوات جا بزن
وقت عزای حضرت زینب رسیده است
حرف غریب بودن یک تشنه را بزن
با یاد خاطرات خودش خواهری گریست
یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن
تا می زدند طفل یتیم سه ساله را
می گفت عمه: بس کن و اصلاً مرا بزن
در لحظه های آخر خود بی قرار بود
زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_ام_المومنین_خدیجه_سلام_الله_علیها
جایت اگر چه زیر کَسای نبی نبود
مادر شدی خلاصۀ آن پنج تن شدی
چندین کفن اگر چه مهیای تو شده
مادربزرگِ یک نوۀ بی کفن شدی
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#چارپاره
فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم
آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد
آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست
ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست
آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه
داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را
پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد
پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد
یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود
نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد
یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت ...و جای آبله را
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
يا حق واژه ي جگرم را ادا كند
او ناله مي زند جگرم سوخت؛ هيچ كس....
... گويا قرار نيست به او اعتنا كند
مي خندد ام فضل به همراه عده اي
تا خون به قلب حضرت ابن الرضا كند
يك ظرف آب ريخت روي زمين پيش او
نگذاشت تا كسي به لبش آشنا كند
در حجره دست و پا زدنش يك بهانه بود
تا روضه اي براي خودش دست و پا كند
مي خواست با خيال غم جد بي كفن
آن حجره ي ستم زده را كربلا كند
واي از دقايقي كه به گودال يك نفر
بالاي سر رسيد كه سر را جدا كند
بايد عقيله بعد برادر در آن ميان
فكري به حال سوختن بچه ها كند
حالا غروب يك نفس افتاد به خواهري
لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حضرت عسگری از درد به خود می پیچد
زهر از سینه آقا جگرش را می خواست
آسمانیست امامی که زمین افتاده
آسمان جلوه ای از بال و پرش را می خواست
شعله زهر که بد جور زمین گیرش کرد
به خدا که نفس مختصرش را می خواست
لحظه ی آخر خود روضه عاشورا خواند
منبر خاک غم چشم ترش را می خواست
ته گودال کسی روی زمین افتاده
خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست
دختری دید که بالای سرش نامردی
آمده بود و نگین پدرش را می خواست
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_هادی_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
دهمین آفتاب فیض خدا
به فراسوی خود ببر مارا
منِ گمراه را هدایت کن
هادی خانواده زهرا
تو بزرگی همیشه بالایی
توکجا؟درک مردم دنیا
از تو عبدالعظیم را داریم
خاک ری از تو شد چو کرب و بلا
کارخورشید میکند آقا
ذره ای را که می بری بالا
به هوایت کبوترم امشب
نوه ی ا ل امام رضا
باتو رنگ دعایمان سبز است
نام تو رمز استجابت ها
مردمانی که سخت و بی دردند
دلتان را به درد آوردند
...............
غربت آفتاب رادیدی
دل از غم کباب را دیدی
با دلت خوب تا نمیکردند
غربت بی حساب رادیدی
پیش رویت شراب آوردند
داغ بزم شراب را دیدی
غربت عمه ات تداعی شد
چشم پر التهاب را دیدی
گوییا پشت چادر زینب
کودک بی نقاب را دیدی
مادری دست خود تکان میداد
روضه های رباب را دیدی
دور دست و گلوی دختر ها
رد سرخ طناب را دیدی
خیزران را دوباره میکوبد
روی لبهای پاره میکوبد
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#غزل
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن
با یک دل شکسته خدا را صدا بزن
امشب بیا به روضه یک خواهر شهید
طعنه به غربت دل آیینه ها بزن
با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا
با نیت تقرب محض و شفا بزن
و بعد در میان عزادارهای عشق
خود را شبیه اهل سماوات جا بزن
وقت عزای حضرت زینب رسیده است
حرف غریب بودن یک تشنه را بزن
با یاد خاطرات خودش خواهری گریست
یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن
تا می زدند طفل یتیم سه ساله را
می گفت عمه: بس کن و اصلاً مرا بزن
در لحظه های آخر خود بی قرار بود
زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem