#مناظره_امام_صادق_علیهالسلام_با_طبیب_یهودی۳
تو دانشمندترین مردم در این موضوع هستى چون کار تو طب است و تو گاهى در یک دارو از یک قلم، چهار صد مثقال، و از قلم دیگر سه یا چهار مثقال و قیراط، یا کمتر و بیشتر وارد مى کنى تا به اندازه معلومى دوا به دست مىآید، که اگر آن را به کسى که اسهال دارد بدهى اسهال او بند شود و اگر همان را به کسى بدهى که قولنج دارد شکم او باز مىشود.
چگونه حواس او دریافت که آنچه را که براى سردرد مىدهد به پاها نمىرسد در حالى که پایین رفتن دارو آسانتر از بالا رفتن است و آنچه براى درد پا مىخورد به سر نمىرسد، در حالى که آن نزدیک است و همین طور تمام دواهائى که براى عضوهاى مخصوص خورده مىشود، در حالى که همۀ اینها به معده مىرسد و از آنجا پخش مىگردد، چگونه آن بالا مىرود و پایین نمىآید؟
حواس چگونه اینها را درک کرد و فهمید که آنچه براى گوش است به چشم فایده ندارد و آنچه براى چشم است درد گوش را ساکت نمىکند و همین طور تمام اعضاى بدن که دواى هر عضوى به همان عضو مىرسد؟
عقلها و حسها چگونه اینها را فهمید در حالى که حس در داخل بدن و عروق و گوشت و بالاى پوست راه ندارد.
نه با شنیدن و نه با دیدن یا بوییدن یا چشیدن و یا لمس کردن، آنها را درک نمیکند.
طبیب هندى گفت: از آنچه مى دانستم به من سخن گفتى، جز اینکه ما مىگوییم حکیمى که این دواها و ترکیبات آنها را وضع کرده وقتى به کسى دوایى مىداد و او مىمرد، شکم او را مىشکافت وعروق او را بررسى مىکرد و مجارى دوا را مى دید و آن جاهایى را که دوا به آنها رسیده بود تحقیق مىکرد.
گفتم: به من خبر بده که آیا تو نمىدانى که وقتى دوایى در عروق قرار گرفت با خون مخلوط مى شود و با آن یکى مىگردد؟
گفت: آرى
گفتم: آیا تو نمى دانى که وقتى انسان مىمیرد، خون او سرد و منعقد مى شود؟
گفت: آرى
گفتم: پس این حکیم چگونه دوایى را که به مریض داده بعد از آنکه مخلوط شد و رنگى جز رنگ خون پیدا نکرد، مىشناسد؟
گفت: مرا به جاى سختى بردى و تا به حال چنین حالتى پیدا نکرده بودم. چیزهایى گفتى که نمى توانم آنها را رد کنم.
📚طب النبى و طب الصادق -روش تندرستى در اسلام، صفحه ۹۴-۱۰۳
📚بحارالانوار ج ۳ ص ۱۸۱-۱۸۴
📚سید ابن طاووس در کتاب کشف المحجۀ لثمره المهجه ص ۹ و فرج المهموم ص۱۱ به این رساله (اهلیلجه) استناد و از آن نقل کرده است.
پایان...
🆔 @NeyshaburShiaTebb