👳♂وزير پس از فراغت از #عبادت سوار شد و به دربار آمد.
🌀🌀🌀🌀
🔷 به محض ورود، شاه با تندى به وى گفت: چرا دير آمدى؟ ❓❓
👳♂وزير در كمال #قوت_نفس و اطمينان خاطر عرض كرد:
👈اى پادشاه، من #بند_خداوندم و #چاكر_سلطان_طغرل!
🔺🔻🔺🔻🔺🔻
👈تا از #بندگى_خدا فارغ نشوم نمى توانم به وظايف #چاكرى پادشاه قيام نمايم.💫💫💫💫
👳♂گفتار محكم و پر از حقيقت وزير، شاه را سخت تحت تاءثير قرار داد و ديده اش را اشك آلود كرد.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
🔷 به وزير آفرين گفت و سفارش كرد كه:
👈👈همواره به اين روش ادامه بده و #بندگى_خدا را بر چاكرى ما مقدم بدار، تا از بركت آن امور، كشور همواره بر نظم صحيح استوار بماند.
----------
📗جوامع الحكايات، صفحه ۱۷۳.