#معرفی_شهدای_کربلا
#حضرت_قاسم_ابن_الحسن(ع)
امشب می خوام از یک نوجوان باغیرت از خاندان بنی هاشم صحبت کنیم
از دلاوری ورشادت
وولایت پذیری این نوجوان بنی هاشمی بگم
دقت کنید عزیزان دلم
آنچه از روايات به دست ميآيد گوياي اين مطلب است كه تاريخ دقيقي از ولادت حضرت قاسم عليه السلام نقل نشده است. که غالباً در ماه رمضان سال۴۷ هجرت عنوان میکنند که سند محکم و قاطعی در این خصوص به چشم نمیاد،
حضرت قاسم عليه السلام در روز عاشورا هنوز به حدّ بلوغ نرسيده بودند
و بنا بر بعضي از روايات: مادرش نيز همراه او در كربلا بود و همين كه سيّدالشّهداء عليه السلام نورديده ي برادر را ديد كه به جهت كشته شدن برخاسته، او را در بغل كشيد «وَ جَعَلا يَبْكِيانِ حَتَّي غُِشَي عَلَيْهِما» شروع به گريه كردند آن قدر گريستند كه هر دو مدهوش شده، غش كردند
چون نوبت به قاسم عليه السلام رسيد از براي جان باختن كمر بست و به جهت رخصت نزد عموي بزرگوار آمد. قاسم عليه السلام – چنانچه تصريح نموده اند – هنوز طفل بود و به حدّ بلوغ نرسيده بود و بسيار خوش رو و صبيح منظر
بود، حتّي آن كه وارد شده:
«كانَ وَجْهه كَفِلْقَةِ الْقَمَر» رويش مانند مهتاب ميدرخشيد
چون ديد رخصت نمي دهد بر پاي شريف آن حضرت افتاد و پاي حضرتش را ميبوسيد كه مرا رخصت ده.
امام عليه السلام فرمود:
اي يادگار برادر چگونه تو را اجازه ميدان رفتن بدهم و داغ فراق تو را به سينه پر غم بنهم، دلم گواهي نمي دهد كه پيكر لطيف تو را در عرصه ي تير و شمشير ببينم.
حضرت قاسم عليه السلام به همان حالت محزون و متألّم سر نازنين به زانوي غم نهاده بود و از بي كسي و يتيمي زار زار ميگريست و دم به دم، پدر پدر، ميگفت.
در آن حال يادش آمد كه پدر نامه ای به بازوي او بسته و نيز وصيّت كرده كه اي
قاسم در وقتي كه لشكر اندوه بسيار و ملال بي شمار بر تو غلبه كند اين نامه را باز كن و بخوان و بدانچه در او نوشته عمل كن، با خود گفت تا بودهام در زير سايه عمو با عزّت و جلال بسر بردهام و هرگز گرد ملالي بر آينه خاطرم ننشسته و تا به حال چنين روزي بر من نگذشته و همچو حالتي رخ نداده، خوب است آن تعويذ را بگشايم و مضمون آن را بدانم، دست برد تعويذ را باز كرد ديد پدر بزرگوارش به خطّ مبارك خود نوشته:
👇👇👇
باز امام حسین(ع)به اواذن میدان نمی داد وقاسم ⤵️⤵️
حضرت قاسم عليه السلام با حالتي افسرده و چش مي گريان آمد در گوشه ي خيمه نشست و زانوي غم در بغل گرفت از فراق پدر و تنهايي مادر و گرفتاري عمو و شهادت عموزادگان و نيز اضطراب زنان و غلبه دشمنان چنان افسرده و غمگين شده بود كه ميخواست خود را هلاك سازد، از يك طرف ميديد برادران و خويشان تهيه كارزار ميبينند و اذن جهاد ميگيرند جان فداي محبوب عالميان مينمايند و از اين فيض عظمي و مواهب كبري محروم است.
باز حضرت قاسم رفت پیش عموی بزرگوارشان برای اذن مرتبه ی سوم بود⤵️
حضرت قاسم عليه السلام دامن عمو را گرفت و سخت گريست. امام عليه السلام كه اين منظره را ديد نتوانست خود را نگه دارد آن حضرت نيز شروع به گريستن نمود. ساير جوانان نيز به گريه درآمدند و مخدّرات در داخل خيام به زاري و افغان شدند باري هر چه حضرت قاسم عليه السلام التماس و زاري كرد امام عليه السلام به او اذن ميدان نداد.
حضرت قاسم عليه السلام به همان حالت محزون و متألّم سر نازنين به زانوي غم نهاده بود و از بي كسي و يتيمي زار زار ميگريست و دم به دم، پدر پدر، ميگفت.
در آن حال يادش آمد كه پدر نامه ای به بازوي او بسته و نيز وصيّت كرده كه اي
قاسم در وقتي كه لشكر اندوه بسيار و ملال بي شمار بر تو غلبه كند اين نامه را باز كن و بخوان و بدانچه در او نوشته عمل كن، با خود گفت تا بودهام در زير سايه عمو با عزّت و جلال بسر بردهام و هرگز گرد ملالي بر آينه خاطرم ننشسته و تا به حال چنين روزي بر من نگذشته و همچو حالتي رخ نداده، خوب است آن تعويذ را بگشايم و مضمون آن را بدانم، دست برد تعويذ را باز كرد ديد پدر بزرگوارش به خطّ مبارك خود نوشته:
👇👇👇
به گفته ي طريحي در منتخب وقتي جناب قاسم عليه السلام از گرفتن اذن مأيوس شد «فَجَلَسَ مَغْمُوماً حَزينَ الْقَلْب مُتألمّاً وَ وَقَعَ رَأسَهُ عَلي رُكْبَتَيْه»
👇👇
حضرت قاسم عليه السلام كه اين وصيّت را مطالعه كرد از شادي نتوانست آرام گيرد از جاي جست خدمت عمو آمد و نوشته پدر را ارائه داد. چون چشم حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به خطّ برادر افتادگریه شدیدی کرد و مضمون آن از نظرش گذشت
در بعضي از روايات آمده امام حسين عليه السلام فرمود:
«يا وَلَدي! أتَمْشي بِرِجْلِكَ إلَي الْمَوْت؟ »؛
اي فرزندم! آيا ميخواهي با پاي خود به جهت كشته شدن بروي؟
آن طفل عرض كرد:
«وَ كَيْف يا عَمّ! وَ أنْتَ بَيْنَ الأعداء وَحيداً غَريباً، [لَمْ تَجِد مُحامِياً وَ لا صِديقاً] رُوحي لِرُوحِكَ الْفَداءُ وَ نَفْسي لِنَفْسِكَ الْو