هدایت شده از گل زهرا
■₪◤**✧❥□❥✧**◥₪■
#سوگ_نامه_لهوف
#مسلک_اول
🔘اتفاقات قبل از واقعه عاشورا
هاني فرمود: به خدا سوگند كه چنين امري نخواهد شد و او را به نزد تو نخواهم آورد؛ آيا ميهمان خود را به نزد تو آورم كه تو او را به قتل رساني . ابن زياد گفت : به خدا قسم كه البتّه او را بايد به نزد من آوري . هاني فرمود: نه بخدا قسم كه او را به نزد تو نياورم . چون سخن در ميان ابن زياد و هاني بن عروه بسيار شد، مسلم بن عمرو باهلي برخاست گفت : اءَصْلَح اللّهُ الاَْمِير! او را به من واگذار تا با او سخن بگويم . ابن زياد امر نمود كه ايشان را در گوشه اي نشانيدند به قسمي كه خود، ايشان را مي ديد و سخن ايشان را مي شنيد كه ناگاه آوازه سخن در ميان هاني و مسلم بن عمرو بلند گرديد. مسلم بن عمرو مي گفت : اي هاني ! تو را به خدا سوگند مي دهم كه خود را به كشتن نده و بلا در عشيره خويش نينداز، به خدا من كشتن را از تو برمي دارم . مسلم بن عقيل عموزاده اين قوم است ، با بني اُميّه ، خويش است و ايشان كشنده او نيستند و ضرر به او نخواهند رسانيد. مسلم بن عقيل را به ابن زياد بسپار و از اين جهت ، خواري و منقصتي تو را نخواهد بود؛ زيرا كه او را به سلطان مي سپاري . هاني در جواب گفت : به خدا سوگند كه اين كار جزخواري و منقصت و عار بر من نباشد كه پناهنده و ميهمان خود و فرستاده فرزند رسول خدا را به دست چنين ظالمي بدهم و حال آنكه بازوي من صحيح و سالم و خويشاوندان من بسيار باشند؛ به خدا كه اگر خود به تنهايي باشم و هيچ ياوري نداشته باشم مسلم بن عقيل را به دست او نخواهم داد. چون ابن زياد اين كلمات را شنيد گفت : او را نزديك من آريد. هاني را به نزد آن ملعون بردند. ابن زياد گفت : واللّه ! يا آن است كه مسلم را به من مي سپاري يا آنكه گردن تو را مي زنم .
هاني گفت : به خدا اگر چنين كني شمشيرها بر دور خانه تو بسيار شود، يعني اصحاب و عشيره من ، تو و اصحابت را به قتل خواهند رسانيد. ابن زياد فرياد برآورد كه والَهْفاهُ! مرا از شمشير مي ترساني ؟ هاني را چنان گمان بود كه خويشان او سخن او را خواهند شنيد و او را ياري خواهند نمود. ابن زياد ملعون گفت : او را نزد من آريد. پس (هاني ( را نزديك آن شقي آوردند. آن لعين با چوبي كه در دست نحس خود داشت صورت آن بزرگوار را خراشيد و مكرّر چوب خود را بر بيني و پيشاني نازنين و برگونه صورت او مي زد. بيني (هاني ( را بشكست و خون بر لباس او جاري شد و گوشتهاي صورت و پيشاني آن مؤ من مظلوم بر محاسنش ريخت تا آنكه چوب شكسته گرديد. پس هاني دست برده قائمه شمشير شُرطي را كه حاضر بود بگرفت تا كار ابن زياد را بسازد. آن شُرطي شمشير خود را از دست او ربود. ابن زياد بدبنياد فرياد برآورد كه او را بگيريد. پس او را كشان كشان آوردند تا در اطاقي او را حبس نموده و در را به روي او بستند. ابن زياد امر نمود كه پاسبان بر او بگمارند، چنين كردند.
ادامه دارد ... .