eitaa logo
تاریخ تشیع
177 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
28 فایل
کانال تاریخ تشیع همراه با عالیترین مطالب در حوزه های تاریخ، علوم سیاسی، اجتماعی، هنر، ادبیات، نجوم، دانستنیها، فایلها + پی دی اف تمامی مطالب معتبر هستند همراه با مرجع، منابع آورده می شوند. نظرات وپیشنهادات مدیرکانال: @uwiyut
مشاهده در ایتا
دانلود
به گام با کاروان حسینی با عرض سلام و ادب و احترام مجدد خدمت اعضای محترم جهت یادآوری...👇🏻 در مطالبی که در چند روز گذشته ارسال شد خدمت شما عزیزان ملاحظه فرمودید؛ کاروان دل داغدار اسیران کربلا را ظهر روز 13سیزدهم محرّم الحرام سال 61هجری از دشت کربلا وارد شهر کوفه کردند. به گواهی تاریخ، کاروان اسیران کربلا تحت فرماندهی عمر إبن سعد إبن ابی وقاص و سپاه مست و مغرور کوفه ،کوچه های شهر را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته تا اینکه به میدان اصلی شهر میدان کناسه رسیدند. میدان کناسه همانگونه که در مطالب قبل گفته شد؛ یکی از شلوغ ترین میدانهای شهر کوفه بود که در مرکز شهر قرار داشت و متصل به چند نقطه ی حساس و اساسی شهر از جمله بازار بزرگ کوفه و مسجد جامع و ارگ حکومتی دارالعماره بود. به همین دلیل عمر إبن سعد دستور داد تا برای مدت کوتاهی اسیران کربلا را در میدان کناسه از سوار شترها فرود آورند و حریم طاهره ی رسول خدا صلی الله علیه واله را پیش روی خاص و عام به نمایش گذارند تا با این عمل زشت و زننده، قدرت خود را به رخ تمامی ساکنان شهر نشان دهد. به گواهی تاریخ، در آن هنگام تعدادی از زنان و مردان کوفی از سر ترحّم مقداری نان و خرما و گردو و چند کوزه ی آب برای اسیران خاندان محمّد صلی الله علیه وآله به عنوان صدقه آوردند تا اطفال و کودکان خردسال را اطعام دهند! اما در آن میان بانوی بزرگوار حضرت زینب کبری سلام الله علیه و خواهر دیگرش بانو امّ کلثوم نان و خرماها را از دست اطفال پس گرفته و به صاحبانش بازگرداندند و فرمودند: مگر شما نمیدانید صدقه بر ما خاندان محمّد صلی الله علیه واله حرام است! اما طولی نکشید که دختر بزرگوار امیرالمؤمنین، حضرت زینب کبری سلام الله علیه مأموریت اصلی و خطیر خود را که افشاگری بر علیه دشمنان اسلام و سخنرانی در میان خاص و عام بود آغاز کرد و از فرصت به دست آمده در آن ازدحام و جمعیت، تمام اهالی کوفه را از حقایق تلخ عاشورا و کربلا و حوادثی که در آن چند روز اخیر برای شهدای کربلا اتفاق افتاده بود باخبر ساخت و مردم در خواب غفلت فرو رفته ی کوفه را از خواب جهل بیدار کرد. به گواهی تاریخ، از روزی که شهر کوفه در صدر اسلام کنار رودخانه ی فرات بنا گردید تا آن روز هرگز اتفاق نیفتاده بود که یک زن در آن شهر برای مردم سخنرانی کند یا خطبه ایی بخواند؛ بخاطر همین، وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیه در آنجا شروع به سخنرانی کرد و خطبه خوانی خود را در مقابل چشم صدها مرد و زن کوفی آغاز کرد برای همه ی مردم شگفت انگیز و غیر قابل طبیعی بود و نمیتوانستند از استماع گفتارش خودداری نمایند،زیرا تا آن زمان مردم سرزمین عراق هرگز سخنرانی زنی با آن همه شهامت و شجاعت را از نزدیک ندیده بودند. آن شیر دلی که در میان آن اجتماع عظیم سخنرانی میکرد یک زن بود؛ آن هم یک زن اسیر که به ظاهر همه ی عزیزان و اقربای خویش را از دست داده بود و تمام هستی و نیستی او طی یک صبح تا غروب از بین رفته بود و اینک در چنگال مأموران حکومت به عنوان اسیری ناتوان او را برای تماشا در ملأ خاص و عام قرار داده بودند؛ به همین دلیل، طرز بیان و نطق کوبنده ی یک فرد اسیر آن هم یک زن نه مرد که در چشم مردم آن عصر ضعیفه ایی بیش نبود برای اولین بار بسیار خارق العاده و تعجب برانگیز به حساب می آمد. اسیر نزد اعراب آن زمان موجودی بود خوار و ناتوان که او را در شمار انسان عادی به شمار نمی آوردند و هیچ نوع حقّی برایش قائل نبودند،خاصه اینکه جنسیت و نوع آن فرد اسیر زن باشد،اما دختر بزرگ امیرالمؤمنین حضرت زینب کبری سلام الله علیه این طرز تفکرات احمقانه و جاهلانه ی اعراب بَدوی را برای اولین بار در طول تاریخ اسلام کنار زد و مانند کوهی استوار، راسخ و ثابت قدم در مقابل آن همه جمعیت ایستاد و سخنرانی آتشین و کوبنده ی خود را آغاز کرد. در طول تاریخ اسلام، تنها زنی که قبل از فاجعه ی عاشورا همانند حضرت زینب کبری سلام الله علیه برای اولین بار در تاریخ سرزمین حجاز برای مردم سخنرانی کرده بود و صدای او را با نطق بلیغ و فصیح شنیده بودند مادر حضرت زینب کبری سلام الله علیه، دختر رسول خدا فاطمة الزهرا سلام الله علیه بود که پس از غصب خلافت بر حق امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام توسط خلفای غاصب در سال 11-هجری، آن حضرت در مسجد مدینه ی منوّره پشت پرده ی حجاب قرار گرفت و در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه واله خطبه ی معروف فدکّیه را با کسب اجازه از محضر امیر مؤمنان امام علی علیه السلام جهت آگاهی عموم مسلمین ایراد فرمود. در آن روزگار، زینب کبری سلام الله علیه بیش از پنج سال و نیم نداشت و همراه با بانوی دو عالم فاطمة الزهرا سلام الله علیه در مسجدالنبی حضور داشت و سخنرانی مادر مهربان خود را از نزدیک دیده بود. جز بانوی بزرگ اسلام حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیه، تاریخ اسلام تا آن روز هرگز به خود یاد ندارد که زن دیگر
به گام با کاروان حسینی با عرض سلام و ادب و احترام خدمت اعضای محترم و عزیز گروه🌹🏴 آنچه گذشت...👇🏻 در مطالبی که روز گذشته ارسال شد خدمت شما عزیزان ملاحظه فرمودید؛ جمع اسیران دلداغدار کربلا را پس از ورود به مجلس عبیدالله إبن زیاد لعنت الله علیه در دارالعماره کوفه طبق دستور إبن زیاد به یک کاروانسرایی در نزدیکی مسجد جامع کوفه انتقال دادند و دو شبانه روز آنها را در آن کاروانسرا تحت الحفظ نزد خود نگهداری نمودند. اما بعد...👇🏻 به گواهی تاریخ، فردای آن شبی که اسیران کربلا را به مجلس إبن زیاد وارد کردند در حوالی ظهر روز 14چهاردهم محرّم، عبیدالله إبن زیاد دستور داد تا در وقت نماز ظهر جارچیان دربار، اهالی کوفه را به مسجد جامع فرابخوانند و در آنجا پیرامون قتل حضرت حسین إبن علی علیه السلام برای مردم سخنرانی نماید. پس بنابراین جارچیان دربار به سرعت در کوچه ها و معابر و بازار شهر دستور عبیدالله إبن زیاد را به مردم ابلاغ نمودند. رفته رفته تا قبل از اذان ظهر صحن و سرای مسجد کوفه برای گوش دادن به سخنرانی عبیدالله إبن زیاد مملو از جماعت کوفی گردید. به نقل تاریخ الکامل اثر عزّالدین إبن اُثیر، جلد چهارم و پنجم ، عبیدالله إبن زیاد به منبر مسجد کوفه رفت. پس از حمد و ثنای خدا، به مردم گفت : حمد و سپاس خدا را که حق را آشکار کرد و باطل را نابود ساخت؛ آن خدایی که امیرالمؤمنین یزید إبن معاویه إبن ابوسفیان را خلیفه ی مسلمین قرار داد و سپاه او را بر آشوبگران اهل حجاز فاتح و پیروز گرداند. ای مسلمین و مؤمنین؛ شما با چشمان خود دیدید چگونه گروهی فتنه گر بر علیه خلیفه عَلَم قیام برافراشتند و دیدید چگونه خداوند عالم آنان را به دست ما خوار و زبون ساخت؛ خدا را سپاسگذارم که کشت دروغگو پسر دروغگو را ، منظورم از دروغگو، حسین إبن علی و پدرش علی إبن ابیطالب است که مشاهده کردید به خاطر کفران و عصیان و سرکشی به چه عذابی گرفتار گردیدند. خداوند، خاندان علی را به روز سیاه نشاند تا درس عبرتی شود برای کسانی که سنگ این خانواده را به سینه خود میزنند. پس بدانید چنانچه کسی برخلاف خواسته ها و اوامر خلیفه ی وقت جناب یزید إبن معاویه گامی بردارد که مورد خشم و غضب او قرار بگیرد به سرنوشت حسین إبن علی، آن کذّاب إبن کذّاب دچار خواهد شد. به گواهی تاریخ، در آن میان که مسجد کوفه سرتاسر پر بود از خواص و عوام و همه ی آنها جسارت ها و ناسزا گویی های عبیدالله إبن زیاد را بر علیه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام با گوش خود می شنیدند و با چشم خود می دیدند حتی یک نفر از آن گروه گمراه سخنی نگفت و هیچ اعتراضی نکرد؛ مگر پیرمرد نابینایی به نام (عبدالله إبن عفیف اُزدی)بپا خواست و در مقابل چشم همه ی مردم رشته‌ی سخنرانی عبیدالله إبن زیاد را پاره کرد و فریاد زد: ای پسر زن بدکاره ی زناکار؛ دروغگو تویی و پدر نانجیب حرام زاده ات که ناف او را با دروغ و حقّه بازی بریدند! کذّاب إبن کذّاب تویی که خون بیگناهان را جای آب سر میکشی! دروغگو تویی و آن ملعون زاده ایی که تو را به تخت ریاست این شهر منصوب کرده است! دروغگو تویی که اولاد رسول خدا را می کُشی و بر منبر رسول خدا در مسجد بالا میروی و به ریش مسلمین می خندی! دروغگو تویی که دختران نجیب زاده ی ایرانی تبار را در زمان حکومت ارباب ملعونت معاویه از سرزمین خراسان به بصره آوردی و پرده ی شرم و حیا را از آنان دریدی! دروغگو تو هستی که مادرت قبل از جاری شدن صیغه ی عقد از پدرت باردار شد و تو را زایید! دروغگو تویی که هنوز نمیدانی نام پدربزرگت چیست! زیرا پدر ستمکارت تا آخرین روز عمرش نمی دانست توسط کدام مرد هوس بازی از طریق مادرش سمیه به وجود آمده است! دروغگو تویی که نسل اندر نسلت حرام زاده اید و آن را نمیتوانی بر کسی مخفی بداری! دروغگو تویی که دستت به خون جوانان رسول خدا صلی الله علیه واله تا روز قیامت آغشته است! دروغگو تویی که ناموس محمّد صلی الله علیه واله را سوار بر شترهای بی جحاز کرده ایی و برای نمایش آنان را در میادین و معابر این شهر هزار رنگ در مقابل چشمان صدها مرد و جوان چشم ناپاک هوس باز بدون هیچ روپوش و روبنده ایی عبور میدهی و اینک آنان را در کاروانسرای متروکه ایی که جای مسافران غریب است جای داده ایی! وای بر تو باد که در حق اهلبیت رسول خدا چنین جنایاتی روا داشته ایی! عبیدالله إبن زیاد که از سخنان عبدالله إبن عفیف اُزدی به نهایت خشم و غضب و عصبانیت رسیده بود از سر پرخاشگری فریاد زد: این پیرمرد گستاخ کیست تا زبان درازش را ببُرم و او را به آبا و اجدادش ملحق نمایم!؟ قبل از اینکه کسی جواب إبن زیاد را بدهد خودِ عبدالله إبن عفیف گفت: ای دشمن خدا؛ گوینده ی این سخنها منم ،عبدالله إبن عفیف ازدی؛ ای پسر مرجانه؛ شما دودمان پاک رسول خدا صلی الله علیه واله را که خداوند ایشان را از هر گناه و آلودگی پاک و پاکیزه آفریده است میکشید و ادعای مسلمانی هم م
به گام با کاروان حسینی ضمن عرض سلام و ادب و احترام خدمت اعضای محترم و عزیز گروه🌹🏴 آنچه گذشت...👇🏻 در مطالبی که روز گذشته ارسال شد خدمت شما عزیزان ملاحظه فرمودید؛ عبیدالله إبن زیاد حاکم کوفه بعد از آنکه جمع اسیران دل داغدار کربلا را به کاروانسرای کنار دارالعماره تحت حفاظت مأموران خود نگه داشت و از قتل عام قبیله ی اُزد و اعدام عبدالله إبن عَفیف رحمه الله علیه فارغ گردید تصمیم گرفت تا حاکم شهر مدینه، عَمرو إبن سعید إبن عاص که تشنه به خون خاندان علی علیه السلام بود را از قتل حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام باخبر نماید ،زیرا میخواست اولین کسی باشد که مژده ی مرگ حسین علیه السلام را به آن دژخیم پلید می دهد،لذا قلمی به دست ناپاک خود گرفت و ظفرنامه ایی با مضمون (البشارة) برای عَمرو إبن سعید نگارش کرد. عبیدالله إبن زیاد در نامه ی خود برای عَمرو إبن سعید إبن عاص نوشت : از عبیدالله إبن زیاد حاکم عراقین (بصره و کوفه ) به عمرو إبن سعید إبن عاص حاکم حرمین الشّریفین (مکه و مدینه) اما بعد... زین پس سجده ی شکر به جای آر؛ زیرا خدای بزرگ کمک کرد تا حسین إبن علی را در صحرای کربلا در چند فرسخی کوفه محاصره کرده و او را با تمام اصحاب و یاورانش به قتل رسانیدیم و اهلبیت و اطفال او را به اسارت گرفتیم ، پس شاد باش و به دیگران اطلاع دهید که چنین عیدی بر آل بنی امیه هرگز نخواهد آمد. به گواهی تاریخ، پس از اینکه نامه ی مختصر و کوتاه إبن زیاد به پایان رسید نامه را به شخصی به نام عبدالملک إبن حارث سلمی داد تا آن را به سوی مدینه نزد عمرو إبن سعید إبن عاص ببرد؛ اما عبدالملک إبن حارث سلمی به بهانه ی اینکه مریض است قبول نکرد و گفت توان سفر جانب مدینه از من سلب گردیده است و نمیتوانم عازم سرزمین حجاز شوم ، اما چون عبیدالله إبن زیاد شخص بی رحم و درّنده خویی بود که به آتش خود گرم نمیشد امر کرد و گفت باید به اجبار جانب مدینه حرکت کنی و خبر قتل حسین إبن علی را به عمرو إبن سعید إبن عاص والی مدینه بشارت دهی و از او برای خودت مژدگانی بگیری و در هر کجا اسبت از حرکت ایستاد با مبلغی که به تو میدهم اسب دیگری خریداری نمایی و شتابان خود را قبل از اینکه کس دیگری این خبر را به اهل حجاز رساند به مدینه رسانی و نخستین کسی باشی که اخبار مرگ حسین إبن علی را به فرماندار مدینه میدهی. پس بنابراین عبدالملک إبن حارث سلمی از عبیدالله إبن زیاد 50درهم دریافت کرد و نامه ی او را گرفت، با اینکه دوست نداشت پیام آور مرگ حسین إبن علی بر اهل حجاز باشد به ناچار سوار بر اسب خود نشست و از کوفه عازم مدینة النبی گردید تا اخبار شهادت حضرت حسین إبن علی علیه السلام را به اطلاع فرماندار جبّار و فاسق مدینه عمرو إبن سعید إبن عاص رساند. اما بعد...👇🏻 عبدالملک إبن حارث گوید: من بر اسب خود سوار شدم و از دیار کوفه جانب مدینة النبی به سوی حجاز عزیمت نمودم و با سرعت هر چه تمام تر منازل را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم تا به نزدیکی مدینة النبی در منزل ( قُبا ) رسیدم؛ در آنجا در سایه ی نخلی نشستم تا قدری بیآسایم، در آن وقت مردی از قبیله ی قریش که مرا از قبل تحت نظر گرفته بود به من برخورد کرد و گفت : ای بنده ی خدا؛ شتاب و سرعت غیر طبیعی ات مرا مجبور کرد تا تو را تحت تعقیب خود قرار دهم ! چنین شتاب زده از کجا می آیی و به کجا میروی!؟ در جوابش گفتم : خبری دارم که نزد امیر مدینه خواهم گفت و شما میتوانید آن خبر را از او بشنوید. آنگاه سراسیمه برخواستم و سوار اسبم نشستم و به سرعت از منزل قُبا به سوی ارگ دارالحکومة مدینه نزد عمرو إبن سعید إبن عاص تاختم. به گواهی تاریخ، عبدالملک إبن حارث به نزد عمرو إبن سعید إبن عاص معروف به ( اَشدق ) رسید و نامه ی عبیدالله إبن زیاد را در دست او گذاشت و قبل از اینکه نامه ی إبن زیاد را قرائت کند عبدالملک إبن حارث تمام ماجرا و حوادثی را که در چند روز اخیر نسبت به قتل حسین إبن علی و اسارت اهلبیتش در عراق روی داده بود را برای عمرو إبن سعید إبن عاص توضیح داد و او را از قتل پسر رسول خدا حضرت حسین إبن علی علیه السلام باخبر کرد. عَمرو إبن سعید إبن عاص وقتی این اخبار تلخ و جانگداز را از فرستاده ی إبن زیاد شنید و نامه ی او را قرائت کرد از فرط خوشحالی برخواست و عبدالملک إبن حارث را با عیش و سرور در آغوش گرفت و فریاد زد: این بهترین اخباری بود که در تمام عمر خود شنیده ام. به نقل از کتابهای مستند و معتبر تاریخی، عَمرو إبن سعید إبن عاص آنچنان از اخبار شهادت حسین إبن علی علیه السلام شاد و مسرور گردید که از شدت قهقهه و خنده های طولانی برخی از اطرافیان او که در کنارش نشسته بودند نزد خود پنداشتند آن مرد دیوانه و مجنون گردیده است! پس از آنکه از شادی و عیش و نشاط کمی آرام تر گردید به عبدالملک إبن حارث گفت: اینک که از کوفه تا مدینه رنج سفر را تحمل کرده ایی و نامه ی إبن زیاد را سوی م
* به گام با کاروان حسینی* عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بزرگواران🌹 امشب *۲۸ ماه رجب المرجّب* ،مصادف است با سالروز و *سرآغاز اولین گام از نهضت و قیام سرخ حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام* و هجرت آن حضرت از مدینه ی منوّره به سمت مکّه ی معظّمه و پیش مقدمه ی آغاز حوادث عاشورا. بدین وسیله با کسب اجازه از اساتید بزرگوار و با عنایت و توفیق خداوند متعال و اهلبیت اطهار علیه السلام، قصد داریم همانند سال گذشته جهت تکمیل برنامه ی تاریخی " * به گام با کاروان حسینی* " از امشب که مصادف است با سرآغاز هجرت و شروع قیام آن حضرت تا پایان رویدادهای کربلا ،از امروز تا پایان ماه صفر بر اساس تقویم و روزشماری های تاریخ کربلا با ارائه ی استناد و منابع و مآخذ معتبر از کتابهای تاریخی و روایی عاشورا و کربلا خدمت شما عزیزان ارسال نماییم. با تشکر از همراهی شما عزیزان🌹 نخست، پیش مقدمه ایی داشته باشیم از حوادث و رویدادهای سال ۵۶ هجری (پنجاه و شش هجری) یعنی ۴ سال قبل از مرگ معاویه إبن ابوسفیان و اخذ بیعت از مردم عراق و شام و حجاز برای جانشینی فرزندش یزید.👇 در این سال ( ۵۶ ) هجری که چهار سال قبل از مرگ معاویه إبن ابوسفیان بود مردم حجاز و عراق و شام با زور و تزویر و تطمیع و فریب دستگاه ظلم و جور بنی امیه به نیابت از طرف یزید با پدرش معاویه إبن ابوسفیان بیعت کردند و معاویه از مردم آن سامان پیمان کتبی و شفاهی گرفت که پس از مرگ او ، فرزندش یزید را خلیفه ی مسلمین و جانشین پس از خودش دانسته و او را امیر ممالک اسلامی بدانند. آغاز این کار و پیشگام در این موضوع حساس و خطیر سیاسی از مُغیرة إبن أبی شُعبه بود که در آن سال به فرمانداری کوفه پایتخت عراق عرب از طرف معاویه منصوب بود و به وی گزارش دادند که معاویه قصد دارد تو را از حکمرانی کوفه عزل کرده و به جای تو سعید إبن عاص (برادر عمرو عاص) را به فرمانداری پایتخت عراق شهر کوفه منصوب نماید. چون گزارش این کار به مغیرة إبن أبی شعبه رسید با خود گفت بهتر است قبل از این که معاویه إبن ابوسفیان دست به چنین اقدامی زند خود بار سفر بسته از کوفه به دمشق نزد او رفته و تقاضای انصراف از تخت فرمانداری کوفه را دهم . سرانجام پیش از رسیدن حکم عزل خود از طرف معاویه، مغیرة إبن أبی شعبه از کوفه به سمت دمشق بار سفر بست و چون به دربار معاویه إبن ابوسفیان در دمشق رسید با یزید إبن معاویه ملاقات کرد؛ پس از مقدمه چینی و چاپلوسی نزد شاهزاده ی اموی ، مغیره به یزید گفت : همانا یاران بزرگ و برجسته ی پیامبر صلی الله علیه و خاندان وی و بزرگان و مهتران قریش و بزرگسالانی که آغاز اسلام را لمس کرده بودند در گذشته دار فانی را وداع گفته اند و تنها فرزندانشان به جای مانده اند و تو در این میان از بین فرزندان قریش و اولاد عبد مناف برترین و ژرف اندیش ترین و آگاه ترین شان به روش جهانداری و شیوه ی پیامبر خدا هستی، همانگونه که پدرت معاویه إبن ابوسفیان بوده و هست؛ اما نمیدانم امیرالمؤمنین معاویه إبن ابوسفیان از چه بیم دارد که برای تو از مسلمین بیعت نمی ستاند و تو را به عنوان خلیفه ی پس از خودش به مردم ممالک اسلامی معرفی نمیکند؟ یزید به او گفت : آیا این کار شدنی است؟ مغیره گفت : آری ؛چرا نباشد وقتی که خزانه های ثروت و بیشتر از نیم مردم شام پشتیبان تو و پدرت معاویه اند! یزید سخنان مغیرة إبن ابی شعبه را به استماع پدرش معاویه رساند. معاویه نیز مغیرة إبن ابی شعبه را به نزد خود فرا خواند و به او گفت : در گوش یزید چه گفته ایی ای ابلیس؟ مغیرة إبن ابی شعبه با مکر و نیرنگ گفت : ای امیر؛ تو دیدی که پس از خلیفه ی سوم مسلمین، شهید مقتول حضرت عثمان إبن عفان چه خونریزی ها و ناسازگاری هایی در میان امت محمّد روی داد. اینک یزید جانشین توست، از مسلمین برای او بیعت بگیر که اگر خدایی نکرده برای تو پیشامدی رخ دهد یا اتفاقی بیفتد او پناه مردم و جانشین تو باشد تا خونی ریخته نگردد و آشوبی به راه نیفتد. معاویه گفت: خود نیز در نقض پیمان با حسن إبن علی همانگونه که در عهدنامه قید گردیده بود و آن را زیر پای گذاشتم درصدد بودم که قبل از مرگ خویش برای یزید از مسلمین بیعت ستانم اما نمیدانم آیا در این کار کسی مرا یاری میکند؟ زیرا فرزندم یزید مع الأسف شخصیتی نیست که همانند خودم در سیاست کاردان و راه بلد باشد، خوف دارم او از عهده اش برنیاید . مغیره گفت : شام را به عهده ی خودت گذار، زیرا تو در سرزمین شام سرشناس تر و بهتر از هر کس، مردم این مرز و بوم را میشناسی و رگ خواب این جماعت در دست توست و اما عراق، به تو پیشنهاد میکنم کوفه را به من واگذاری و بصره را به زیاد إبن أبی که اینک در آنجا والی و حکمران از جانب توست. من از اهالی کوفه بیعت گرفته و زیاد إبن أبی از مردم بصره. معاویه گفت : با مردم حجاز چه کنم ؟ اهالی مکّه و مدینه را چه کنیم؟ مغیره گفت : هرگاه
* به گام با کاروان حسینی* عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بزرگواران🌹 همانگونه که در مطالب دیشب به آن پرداختیم،از حوادث و رویدادهای سال ۴۰ هجری تا ۵۶ و از سنه ۵۶ هجری به بعد را تا حدودی خدمت شما عزیزان توضیح دادیم. و اما در ادامه ی مطالب میپردازیم به *آنچه که در نیمه ی رجب سال ۶۰ هجری، قبل و بعد از مرگ معاویه إبن ابوسفیان به وقوع پیوست و آنچه که علت هجرت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از مدینه به مکّه بود.* در مطالب گذشته خواندید که معاویه إبن ابوسفیان در نیمه های سال ۵۶ یعنی ۴ سال قبل از مرگ خود به پیشنهاد مُغیرة إبن أبی شُعبه درصدد بود تا *بیعت مسلمین سه سرزمین شام و عراق و حجاز را پس از خود برای جانشینی فرزندش یزید إبن معاویه ستاند* و تا حدودی موفق به این کار شد؛ اما با پیشنهاد زیاد إبن أبی و نصایح و مواعظ زیاد إبن عُبید إبن کَعب نُمیری چند مدتی از این کار دست نگه داشت تا اینکه در سال ۵۹ هجری طبق نقل قول بعضی از مورخین تاریخ، عامل و کارگزار پر نفوذ حکومت اموی یعنی زیاد إبن أبی لعنت الله علیه که امور و سرپرستی پایتخت عراق را در دست داشت به درک واصل شد و او را در قبرستان ثُویّه نزدیکی کوفه به خاک سپردند. پس از زیاد إبن أبی، معاویه إبن ابوسفیان برای مدتی حکومت پایتخت عراق، شهر کوفه را به سمرة إبن جُندب، پدر زن اول مختار إبن ابوعبیده ثقفی و اداره ی امور شهر بصره را به سعید إبن عثمان إبن عفان پسر خلیفه ی سوم سپرد. سمرة إبن جُندب بر خلاف عقاید دامادش مختار رحمه الله علیه نسبت به شیعیان شخصی تند خو ،خشن و رفتاری زشت و زننده داشت؛ طی مدتی که سمرة إبن جُندب اداره امور عراق را به دست داشت آنچنان اهالی کوفه خصوصاً شیعیان آن دیار را تحت فشار و سلطه ی خویش قرار داد که مردم کوفه ناگزیر نامه ایی به معاویه إبن ابوسفیان نوشته و از او خواستند تا فرمانداری کوفه را به شخص دیگری محوّل نماید. معاویه نیز طبق درخواست مردم عراق، سمرة إبن جندب را از فرمانداری کوفه عزل و به جایش نُعمان إبن بشیر انصاری پدر زن دوم مختار إبن ابوعبیده ثقفی را به فرمانداری کوفه گمارد. نُعمان إبن بشیر انصاری برخلاف دیگر والیان و حاکمان ستمکار و زورگوی دولت معاویه، شخصی میانه رو و متدیّن بود که طبق عقیده اش دوست نداشت در امور اداره ی جامعه ی مسلمین به ناحق خونی ریخته شود یا ظلمی به مظلومی گردد. در همین راستا ، سعید إبن عثمان إبن عفان فرزند خلیفه ی سوم که خود را شخصی ممتاز و برتر و غیر از دیگر والیان و کارگزاران معاویه میدانست از فرمانداری و حکومت در شهر بصره ناراضی و نا خرسند بود تا این که نامه ایی برای معاویه إبن ابوسفیان نوشته و درخواست داد تا او را از بصره به فرمانداری یا استانداری دیاری دیگر منصوب نماید و دیگری را به جای او در بصره جایگزین کند. چون نامه ی سعید إبن عثمان به معاویه رسید نامه را خواند و در پاسخ به او نوشت: به خدا قسم، هر کس جز تو اگر چنین درخواستی از من کرده بود هرگز نمیپذیرفتم، اما تو را بخاطر پدرت مرحوم شادروان عثمان إبن عفان حرمت و اجر می نهم و برای من قابل احترامی؛ از این رو تو را به فرمانداری خراسان و طبرستان ایران میگمارم و عبیدالله إبن زیاد که اینک در خراسان به سر میبرد و شخصیت ممتازی همچون پدرش زیاد إبن أبی است را به استانداری بصره خواهم گماشت. لذا نامه ایی به عبیدالله إبن زیاد در خراسان نوشت و او را از خراسان به فرمانداری بصره گماشت و سعید إبن عثمان فرزند خلیفه ی سوم را به جای عبیدالله إبن زیاد به استانداری خراسان ایران منصوب کرد. عبیدالله إبن زیاد و دیگر کارگزاران و عوامل دولت معاویه در نیمه های سال ۵۹ هجری یعنی چند ماه قبل از مرگ معاویه توانستند بخش عظیمی از مردم عراق و شام و حجاز را تحت امر و فرمان معاویه درآورند و از همه ی آنها برای یزید إبن معاویه بیعت ستانند. طبق نقل قول از تواریخ مستند، در آن سال که چند ماهی بیش از عمر خبیث معاویه نمانده بود (( ولید إبن عُتبه را به فرمانداری مدینه)) و (( أبو اُمیّه عَمرو إبن سعید إبن عاص معروف به اَشدق را به فرمانداری مکّه)) و (( عبیدالله إبن زیاد إبن أبی را به استانداری بصره)) و (( نعمان إبن بشیر انصاری را به استانداری کوفه)) گماشته بود. ◾ *حوادث سال ۶۰ هجری* 👇 سرانجام سال ۶۰ هجری فرا رسید؛ در نیمه های ماه رجب المرجّب سال ۶۰ هجری که بعضی از مورخین آن را ۱۰ رجب سال ۶۰ هجری نقل کرده اند معاویه إبن ابوسفیان لعنت الله علیه پس از ۲۰ سال یا ۱۹ سال و چند ماه حکومت ظالمانه و غاصبانه ی خود و با زیر پا گذاشتن حق و حقوق اهلبیت رسول خدا صلی الله علیه واله و سالها تاراج و غارت و قتل عام شیعیان علی إبن أبیطالب علیه السلام در سرزمین های اسلامی، سرانجام در بستر بیماری افتاد و موجب مرگ او شد. به نقل از (واقدی در تاریخ طبری) و همچنین نقل قول از (تاریخ عزّالدین إبن أثیر) و ( *ا
* به گام با کاروان حسینی* عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بزرگواران🌹 در ادامه مطالب شبهای گذشته میپردازیم به رویدادهای پس از ورود کاروان حسینی به مکّه ی معظّمه. در مطالب گذشته که ارسال شد خدمت شما عزیزان ملاحظه فرمودید، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام همراه با اهل کاروان خویش پس از پنج ۵ روز طیّ طریق از مدینه منوّره در روز جمعه سوم ماه شعبان سال شصت ۶۰ که همزمان مصادف است با سالروز تولد آن حضرت، وارد مکّه شد و همانطور که عرض کردیم، زنان و اهلبیت اطهار خود را در منزل به جای مانده از جدّه ی بزرگوارشان حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها جای داد و شخص ایشان و تمامی مردان کاروان که همراه آن حضرت بودند در خانه ی عباس إبن عبدالمطّلب که همجوار خانه ی حضرت خدیجه سلام الله علیها قرار داشت سکنیٰ گزیدند. *امام حسین علیه السلام در مکّه و وضع آن شهر در سال شصت هجری* اکنون خوب است که نظری به شهر مکّه بیندازیم و حسین علیه السلام را در آن شهر ببینیم. اگر ما در سال شصتم هجری قدم به مکّه میگذاشتیم اولین چیزی که سبب حیرت ما میگردید وسعت معابر شهر بود و دومین چیزی که باعث حیرت می شد اینکه می دیدیم که خانه های شهر مکّه با سنگ ساخته شده و در بین خانه ها حتی عمارت سه طبقه هم دیده میشد، معابر شهر مکّه آن قدر وسیع بود که اگر در سال شصتم هجری اتومبیل وجود داشت بدون اشکال و به راحتی از آن معابر میگذشت. تاریخ ساختن خانه ها با سنگ در مکّه مسبوق به قبل از اسلام بوده است و اولین مرتبه که اسم مکّه در تاریخ خوانده میشود در جغرافیای (بَطلمیوس) است که در کتاب خود، شهر مکّه را (مکروبه) نوشته و توضیح داده که خانه های شهر با سنگ ساخته شده و آنجا بت خانه ایی بزرگ وجود داشته است و در عصر جاهلیت قبل از اسلام مردم از اطراف و اکناف حجاز برای زیارت بت ها و هم برای تجارت به آن شهر میرفته اند. در سال شصتم هجری نیز همزمان با ورود کاروان حسینی از مدینه به مکّه، در شهر مکّه یک بازار بزرگ بدون سقف وجود داشت که از جنوب شرقی به سوی شمال غربی شهر امتداد پیدا میکرد و آن بازار را به اسم (مُسعیٰ) میخواندند. به گواهی مورخین تاریخ، در سرتاسر بلاد عربستان آن روز، بازاری پررونق تر و بزرگتر از آن بازار وجود نداشت و تمام کالاهای دنیای آن روز که بیشتر از راه دریا به مکّه میرسید در آن بازار دیده میشد، زیرا کاروان های تجاری، فاصله ی بین مکّه و بندر (جدّه) را که در ساحل دریای سرخ واقع گردیده بود در مدت دو یا سه شبانه روز طی میکردند و کالاهایی که با کشتی به بندر جدّه میرسید به سرعت وارد بازار مکّه میشد. زمخشری دانشمند معروف که ملقّب به (جارالله)است، یعنی (همسایه ی خدا )، زیرا در مکّه سکونت داشته عقیده دارد که مکّه یک اسم فارسی است و در اصل (مزدگاه) بوده، یعنی جای (مزدا) که خدای واحد ایرانیان باستان نام داشته است. در جای دیگری زمخشری اسم مکّه را مزگا (بدون دال) نوشته و در جای دیگر (مه گاه) در لغت نوشته شده است. از تاریخ بنای شهر مکّه چیزی در کتابهای معتبر و مستند تاریخ وجود ندارد، زیرا معلوم نیست بنای اصلی و مربوط به تاریخ این شهر در چه قرنی بنیانگذاری گردیده است، جز آنچه که براساس آیات قرآن کریم، حضرت ابراهیم خلیل آن خانه ی معمور را که به واسطه ی گذر زمان تخریب گردیده بود از نو بازسازی و تجدید بنا کرد، اما همه ی مورخین تاریخ به اتفاق هم بر این باورند که شهر مکّه یکی از کهن ترین و معمور ترین بناهای تاریخی ست که برخلاف بعضی از شهرها و قصبات دیگر دارای کلبه نبوده و خانه های کاهگلی نداشته است، بلکه در آنجا خانه ها با سنگ ساخته میشده و معابری وسیع داشته و همچنین دارای هیچگونه درخت و گیاهی جز چند نوع خار که معروف ترین آنها به خار اشتر و درخت (اراک) که چوبی مخصوص مسواک بوده داشته است. در مکّه (عمران) یا همان ابوطالب إبن عبدالمطّلب پدر امام علی علیه السلام جدّ پدری حسین در آن زمان خانه ایی داشت نزدیک خانه ی کعبه و حسین علیه السلام در سال هشتم هجری که با جدّ بزرگوارش محمّد مصطفی صلی الله علیه واله از مدینه به مکّه رفت آن خانه را دید. حسین و برادر بزرگش حسن علیه السلام هر دو بعد از اینکه پدرشان علی إبن ابیطالب علیه السلام به اتفاق جدّشان رسول خدا صلی الله علیه و اله از مکّه به مدینه هجرت نمودند در مدینه متولد شدند و در سال هشتم هجرت هنگامی که سپاه اسلام پس از چند سال مجدداً شهر مکّه را فتح کرد و رسول خدا صلی الله علیه و اله، اهلبیت اطهار خود را برای زیارت و بازدید به مکّه برد حسین علیه السلام در آن سال پسر بچه ایی خردسال (پنج ساله) بود و برای اولین بار خانه ی پدربزرگش ابوطالب رحمه الله علیه را نزدیک خانه ی کعبه دید. اما در سال شصتم هجری هنگام ورود کاروان حسینی به مکّه ی معظّمه دیگر آن خانه ی عظیم وجود نداشت، زیرا برای طرح توسعه و وسعت بیت الله الحرام در زمان خلیفه ی دوم عمر
* به گام با کاروان حسینی* عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بزرگواران🌹 *پنجم ۵ ماه شوّال، مصادف است با سالروز ورود حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام به شهر کوفه،* به نمایندگی از طرف حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و بیعت گرفتن از مردم به نیابت از طرف آن امام بزرگوار. در مطالب گذشته که ارسال کردیم خدمت شما عزیزان ملاحظه فرمودید، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام پس از وصول نامه های مردم کوفه و اصرار فراوان هیأت های نمایندگی مردم عراق که حاملان و سفیران نامه های مردم کوفه به نزد امام علیه السلام بودند سرانجام در روز ۱۵ پانزدهم ماه رمضان سال ۶۰ هجری پسر عموی خود حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام را که طبق فرمایش آن حضرت برادر ،معتمد ،مورد اطمینان و وثوق ایشان بود را به عنوان سفیر و نماینده ی خود همراه با سومین هیأت نمایندگی مردم کوفه به فرماندهی قیس إبن مُسهّر صیداوی رحمه الله علیه و سه نفر دیگر از همراهان قیس از مکّه ی معظّمه به سمت شهر کوفه اعزام کرد. به گواهی تاریخ، جناب حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام طبق دستور و فرمان ولی الأمر عصر خود حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام همراه با قیس إبن مُسهّر صیداوی و آن سه تن دیگر که هر چهار نفر ایشان از اهالی کوفه و راه بلد مسیر حجاز تا عراق بودند در ۱۵ رمضان از مکّه ی معظّمه به سمت کوفه حرکت کرده و پس از (۲۰ بیست روز ) طیّ طریق، در غروب روز پنجم ۵ شوّال یعنی پنج روز از عید ماه رمضان گذشته به پشت دروازه ی جنوبی شهر کوفه رسیدند. به نقل از تواریخ متعدد از جمله تاریخ طبری جلد هفتم و تاریخ إبن اُثیر عزّالدین *الکامل* و تاریخ إبن اَعثم کوفی *الفتوح* و تاریخ سید عبدالرازق باب مقاتل در باب ورود حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام نوشته اند : آن حضرت چون از راه دور سواد شهر کوفه را ملاحظه کرد سؤال پرسید: آیا به راستی آنجا شهر کوفه است؟ قیس إبن مسهّر صیداوی در پاسخ به آن حضرت عرضه داشت: جانم به فدای تو باد، آری؛ آن نما را که از راه دور مشاهده میکنید سواد شهر کوفه است که مردان و زنان این شهر روزهاست در انتظار قدوم مبارکت هستند تا با ورود شما عطر وجود سید و سالار خود حضرت امام حسین إبن علی علیه السلام را استشمام نمایند. حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام فرمودند: اینک که به توفیق خدای رحمان و طبق فرمان امام علیه السلام به سلامت جان سالم در برده ایم و بی گزند جاسوسان و مخبران بنی امیه در طول مسیر به نقطه وصال خود رسیده ایم باید پیش از وارد شدن به این شهر، منزل یکی از سرشناسان و مشاهیر کوفه را برای سکنیٰ گزیدن انتخاب نمایم، زیرا امام علیه السلام هنگام وداع به من فرمودند در خانه ی یکی مسکن گزین که در میان مردم، مشهور و خوش نام و امین به حساب آید. آیا با چنین صفاتی کسی را در این شهر میشناسید؟ قیس إبن مسهّر صیداوی رحمه الله علیه گفت: ای سرورم، تمام خانه های این شهر از آن توست، درب هر خانه ایی را که بخواهی میتوانی بدون دقّ الباب باز کنی و در آن وارد شوی، در میان ما کسی غریبه نیست و همه ی اهالی این شهر جز اندکی، از هواداران و دعوت کنندگان شما به شمار می آیند. حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام فرمودند: برای ما خانه ی شاه و گدا هیچ فرقی نمیکند و ملاک اصلی انسان تقوا و ایمان آدم است؛ اما این سخن را بدین جهت گفتم که اگر خدایی ناکرده در آینده ایی نه چندان دور اتفاقی یا پیش آمدی برای ما روی داد در خانه ی شخصی باشیم که او و افراد قبیله اش بتوانند درصدد امداد و یاری از ما برآیند، هر چند اینجانب از هیچ اتفاقی بیم و هراس ندارم و به لطف خدای یکتا قلب و دلم از خوف بیگانگان تهی میباشد اما احتیاط در عمل شرط حیات و بقای زندگیست. قیس إبن مسهّر صیداوی گفت: منزل سلیمان إبن صُرد خزاعی؛ سلیمان یکی از سران شیعه و مشاهیر و بزرگان تشیّع در عراق است و جزء اولین دعوت کنندگان حضرت امام علیه السلام میباشد و این جنبش و نهضت ،روز نخست در منزل او جرقه خورد و همچنین در زمان خلافت مولای دین حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام طبق فرمان آن حضرت فرمانروای شهر بصره بوده است؛ آیا منزل او را میپذیرید؟ حضرت مسلم إبن عقیل فرمودند: افراد دیگری را اگر میشناسید جهت اطلاع نام برده و معرفی نمایید؟ قیس إبن مسهّر صیداوی گفت: منزل مسلم إبن عوسجه؛ این مرد نیز از صحابی گرامی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله هست که در نزد مردم عراق به ویژه اهل کوفه دارای احترام و حرمت خاصی میباشد و مردم او را به عنوان محدّث و صحابی حضرت رسول خدا میشناسند. چنانچه بخواهید او مشتاقانه در خدمت شماست. حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام فرمودند: نام دیگر را اگر میشناسی بیان کن. قیس إبن مسهّر گفت: هانی إبن عُروه مَذحجی؛ او نیز از صحابی رسول خدا صلی الله علیه واله است که هم اکنون رئیس قبیله همدانیان و قوم مَذحَج به شمار می آید. هانی إبن عُروه علاوه بر اف
* به گام با کاروان حسینی* عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بزرگواران 🌹 در ادامه ی مطالب گذشته مربوط به ورود حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام، امروز میپردازیم به تجمّع سران قبایل و طوایف و عشیره های عرب کوفه در منزل مختار إبن أبو عبید ثقفی و بیعت نمودن با حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام به نیابت از طرف حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام. در مطالب گذشته که ارسال شد خدمت شما عزیزان ملاحظه کردید حضرت مسلم إبن عقیل و چهار یار همراهش به سرپرستی قیس إبن مُسهّر صیداوی به فرمان امام علیه السلام در روز ۱۵ رمضان سال شصت هجری مکّه ی معظّمه را به قصد کوفه ترک کرده و دور از چشم مردم به صورت پنهانی روز پنجم ۵ شوّال پس از ۲۰ بیست روز تحمل رنج و سختی ها شبانه وارد کوفه گردیدند؛ آنگاه پس از ورود به کوفه حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام به منزل مختار إبن أبوعبید ثقفی یکی از شیعیان سینه چاک و مریدان مخلص امام علی علیه السلام رفت و برای مدتی در خانه ی مختار سکونت کرد. اما بعد... به گواهی تاریخ، در باب ورود حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام نوشته اند: فردای آن روزی که مسلم إبن عقیل به خانه ی مختار وارد شد مختار و دیگر کسانی که از ورود آن جناب به کوفه آگاهی پیدا کرده بودند تصمیم گرفتند تا دیگر شیعیان و سران شیعه که از ساکنان کوفه بودند را به حضور حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام فرا بخوانند و از این رو دعوت کنندگان امام علیه السلام را با بیعت کردن به نیابت از طرف آن حضرت با حضرت مسلم علیه السلام آشنا نمایند. از این رو قیس إبن مُسهّر صیداوی گفت: اینجانب خطر مأموران و شرطه های حکومتی را به جان خریده تا اهالی کوفه را از ورود جناب مسلم به خانه ی مختار باخبر نمایم. این کار تا حدودی برای صاحب خانه ( مختار ) و قیس إبن مسهّر صیداوی خطرناک و ناخوشایند بود و ممکن بود جان و مال و سلامتی اهل خانه را به خطر بیندازد اما مختار علیه الرّحمه با سنجیدن همه ی جوانب و در نظر گرفتن موقعیت سیاسی و اجتماعی خود و قرابت و قوم و خویشی که با حاکم کوفه نُعمان إبن بشیر انصاری داشت و در واقع دختر نعمان همسر مختار بود. او با شهامت تمام به مسلم إبن عقیل قول داد که تا آخرین قطره ی خون خود در رکاب شما جانفشانی کرده و از هیچ چیزی واهمه ندارم، از این رو قیس إبن مسهّر صیداوی رحمه الله علیه نیز با شجاعت و شهامتی که داشت گفت من نیز همانند مختار این خطر را به جان خریده و سران شیعه و بزرگان بلد را به حضور شما فرا میخوانم،سپس از تاریکی شب استفاده کرده و با فرزندان شدّاد أرحبی ( عبدالله و عبدالرحمان ) به خانه های سران و بزرگان قوم و زعیمان شیعه رفته و همه ی آنان را از ورود حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام به کوفه مطلع نمودند. به گواهی تاریخ، نخست زعیمان و بزرگان کوفه به استقبال آن حضرت شتافتند و در منزل مختار به دستبوسی آن بزرگوار مشرّف گردیدند؛ اولین نفر از بزرگان انجمن، سلیمان إبن صُرَد خزاعی و افراد قبیله اش بودند که به حضرت مسلم إبن عقیل خوش آمد گویی کرده و دست و روی مبارکش را بوسیدند. سلیمان إبن صرد گفت: ای فرزند جوانمرد و شیردل عقیل؛ ای فرستاده ی پسر دختر پیامبر، آمدنت را به این شهر به فال نیک گرفته و مقدم مبارکت را خیر و گرامی میداریم، امید است ورود شما به این شهر پیش زمینه و مقدمه ایی باشد برای وصال یار و آمدن سید و سالارمان حسین که روز و شب چشم انتظار او هستیم. مسلم إبن عقیل در حق آنان دعای خیر کرده و فرمودند: جزاکم الله خیرا فی دنیا والآخره . همانگونه که شما از یاد و نام و ذکر حسین لحظه ایی غافل نمیشوید امام علیه السلام نیز هر روز و شب به فکر شما و رهایی شما از زیر استکبار و استبداد دستگاه جور بنی امیه است تا به توفیق الهی شما را از زیر بار ننگ و ذلت یزیدیان نجات دهد، پس شما نیز باید با تلاش و همت و سعی بی دریغ خود در این راستا بکوشید. در میان جمع حاضر پیرمرد ریش سفیدی از زعیمان شیعه به نام (أبو ثمامه ساعدی )رحمه الله علیه برخواست و رو به مسلم إبن عقیل علیه السلام کرده و گفت: به خدایی که محمّد صلی الله علیه واله را به نبوّت برانگیخت و خاندانش را سید و اشرف عالمین قرار داد سوگند میخورم که تا آخرین قطره ی خونی که در بدن دارم از اهداف این نهضت پاسداری کرده و خود و افراد قبیله ام تا پای جان در رکاب شما جان فشانی نماییم؛ نام من أبو ثمامه صاعدی است که در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه واله او را درک کرده و در زمان جانشین بر حقّش علی مرتضی دوشادوش پسر ابوطالب علی علیه السلام در جنگ های جمل و صفّین و نهروان که بر او تحمیل کردند حضور داشته ام ، جوانی خود را صرف خدمت به رسول خدا و تعالیم اسلام کرده ام و اینک در سن پیری میخواهم چند صبای باقی مانده را صرف خدمت به جگرگوشه ی رسول خدا سید و سالار و سرورم حسین إبن علی علیه السلام نمایم. شیعیان کوفه دسته دسته به خانه ی مختار می آ
* به گام با کاروان حسینی* عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بزرگواران🌹 در ادامه ی مطالب گذشته مربوط به ورود حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام به کوفه ملاحظه فرمودید آن حضرت پس از ورود به خانه ی مختار ثقفی طی جلسات و ملاقات های گوناگونی که با افراد و سران و زعیمان شیعه در کوفه داشت تعداد کثیری از شیعیان کوفی همراه با شیوخ قبایل به نیابت از طرف امام حسین علیه السلام با او بیعت کرده و همه با هم به طور یکنواخت آمادگی خود را جهت قیام و نهضت بر علیه دستگاه بنی امیه و خلیفه تازه به دوران رسیده اش یزید إبن معاویه اعلام کردند و گفتند ما تحت هر شرایطی بر سر عهد و پیمان خود باقی خواهیم ماند و تا آخرین قطره ی خونی که در رگهای ماست از پسر رسول خدا صلی الله علیه واله و اهداف بلندش در راه دفاع از اسلام ناب محمّدی دفاع خواهیم کرد. به گواهی تاریخ، روزهای نخستین در بدو ورود حضرت مسلم إبن عقیل به کوفه بود که دسته دسته و فوج فوج سران قبایل یکی پس از دیگری و یا به صورت دسته جمعی به خدمت آن حضرت شرفیاب گشته و به نیابت از طرف حضرت حسین إبن علی علیه السلام با او بیعت مینمودند. عمده ی مورخان تاریخ تعداد افرادی که طی این مدت کوتاه در خانه ی مختار ثقفی با آن حضرت بیعت کردند را به ۱۸۰۰۰ هجده هزار نفر در کتابهای خود نوشته اند که شامل ریش سفیدان ،بزرگان طوایف ،شیوخ قبایل ،افراد عشیره ها ،جوانان جنگنجو و شمشیرزن و عوام الناس از جمیع مردم ذکر گردیده است؛ از جمله افرادی که نامشان به عنوان داوطلبان بیعت با مسلم إبن عقیل در کوفه در صفحات تاریخ به چشم میخورد عبارتند از:👇 ۱: سلیمان إبن صُرد خزاعی ۲: مسلم إبن عُوسجه ۳: سعید إبن عبدالله حنفی ۴: حبیب إبن مظاهر اسدی ۵: عابس إبن شُبیب شاکری ۶: هانی إبن عُروه مَذحجی ۷: مختار إبن أبو عُبید ثقفی ۸: عباس إبن جعده جدلی ۹: عبدالله إبن حارث نوفلی ۱۰: عمارة إبن صلخب ازدی ۱۱: عَمرو إبن خالد تمیمی ۱۲: أنس إبن حارث باهلی ۱۳: عَمرو إبن خالد صیداوی ۱۴: خالد إبن سعید إبن عَمرو صیداوی ۱۵: قیس إبن مسهّر صیداوی ۱۶: عبدالرحمان إبن شدّاد ارحبی ۱۷: عبدالله إبن شداد ارحبی ۱۸: عبدالله إبن وال ۱۹: هانی إبن هانی سبیعی ۲۰: عبدالرحمن إبن عبدالرب انصاری خزرجی ۲۲: موقعة إبن ثمامه صیداوی اسدی ۲۳: سعید إبن سعد إبن عبدالله اسدی ۲۴: صعب إبن سعد إبن بشیر اسدی ۲۵: عَمرو إبن غوث إبن نبت ۲۶: وائل إبن نزار إبن تغب ۲۷: مسیّب إبن نُجبّه فزاری ۲۸: شبث إبن ربعی ۲۹: یزید إبن رویم ۳۰: أبو عبدالله جدلی ۳۱: عروة إبن قیس ۳۲: قرة إبن قیس ۳۳: حجّار إبن أبجر ۳۴: مهاجر إبن اوس ۳۵: میثم تمار ۳۶: یزید إبن حارث ۳۷: عرزة إبن قیس ۳۸: عَمرو إبن حجاج زبیدی ۳۹: قیس إبن اشعث کندی ۴۰: محمد إبن اشعث کندی ۴۱: محمد إبن عُمیر تمیمی ۴۲: عبدالله إبن مِسمع همدانی ۴۳: عمارة إبن عبدالله إبن عبید سلولی ۴۴: محمد إبن بشیر همدانی ۴۵: کنانة إبن عتیق تغلبی ۴۶: جبلة إبن علی إبن عبدالله شیبانی ۴۶: عَمرو إبن قرظه انصاری ۴۷: عمر إبن کعب اشجعی ۴۸: منیع إبن زیاد تمیمی ۴۹: عُقبة إبن صلت إبن عمیر جهنی ۵۰: عباد إبن مهاجر إبن أبو مهاجر جهنی ۵۱: سلیمان إبن سلیمان ازدی ۵۲: قاسم إبن حبیب إبن مظاهر اسدی ۵۳: عَمرو إبن ضبیغه تیمی ۵۴: حبشة إبن قیس انصاری ۵۵: زید إبن معقل إبن سلیم ۵۶: بدر إبن معقل إبن سلیم ۵۷: یزید إبن معقل إبن سلیم ۵۸: منذر إبن معقل إبن سلیم ۵۹: قعنب إبن عَمرو تمری ۶۰: سالم إبن عمر إبن عبدالله إبن ثابت ۶۱: زهیر إبن بشیز خثمعی ۶۲: نعیم إبن عجلان انصاری خزرجی ۶۳: سیف إبن مالک إبن عبدی بصری ۶۴: امیة إبن سعد إبن أبو صمصام طائی ۶۵: قارب إبن عبدالله إبن اریقط دئلی ۶۶: مسلم إبن کثیر أعرج اسدی ۶۷: نصر إبن أبی نیزر ۶۸: مسعود إبن حجاج تمیمی ۶۹: نعمان إبن عَمرو ازدی راسبی ۷۰: عبدالرحمن إبن مسعود إبن حجاج تمیمی ۷۱: جندب إبن حجیر إبن کندی ۷۲: زهیر إبن سلیم ازدی ۷۳: عامر إبن مسلم عبدی ۷۴: زاهر إبن عمرو کندی ۷۵: عمارة إبن أبی سلامه دالانی ۷۶: قاسط إبن زهیر إبن عبدالله تغلبی ۷۷: مقصط إبن زهیر إبن حارث حنظلی ۷۸: عَمرو إبن جندب حضرمی ۷۹: حلاس إبن عَمرو ازدی راسبی ۸۰: عبدالله إبن عمیر کلبی. این ۸۰ هشتاد نفر اسامی، جزء افرادی هستند که پیش از همه ی افراد قبایل در روز های نخستین ورود حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام با آن حضرت بیعت کرده و بر اعلام آمادگی خود در حضور یکدیگر اقرار نمودند که البته تعداد افراد و اسامی آنها در تاریخ بیشتر از این تعداد اسامی میباشد که متأسفانه به دلیل کمبود وقت از آوردن اسامی دیگران صرف نظر کرده ایم. به هر حال به گواهی تاریخ، تعداد بیعت کنندگان کوفی با حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام را مابین ۱۸۰۰۰ هجده هزار الی ۲۴۰۰۰ بیست و چهار هزار نفر در شهر کوفه ذکر کرده اند که متأسفانه اسامی و نام و نشان اکثریت آنه