🔶ابوبکرگفت: عتیق
🔷راهب: نام دیگرت چیست؟ ❓
🔶ابوبکر: صدیق.
🔷راهب: نام دیگرت ❓
🔶ابوبکر: من نام دیگری برای خود سراغ ندارم.
🔷راهب: آن کسی که من میخواهم تو نیستی!
🔶ابوبکر: خوب بگو بدانم حاجت تو چیست؟
🔷راهب گفت: نه بخدا قسم تا به من امان ندهید پرسش نمی کنم!
🔶ابوبکر: بگو تو در امان هستی.
🔷راهب: من سه مسئله دارم اول اینکه بگو بدانم آنچه از برای خدا نیست چیست؟⁉️
👈دوم: چیزی که نزد خدا نیست چه میباشد؟ ⁉️
👈سوم: بگو بدانم چه مطلبی است که خدا آن را نمی داند.؟⁉️⁉️
🔷راهب گفت: آه که شما (چقدر ستمگرید) مقام بزرگی را اشغال کرده اید و هیچ لیاقت و قدرت اداره آن را ندارید!
💠پس راهب برخاست برود، #ابوبکر فریا دزد:
👈 ای دشمن خدا اگر امان نداشتی زمین را از خون تو رنگین میکردم!🗡🗡
🔸 #سلمان_فارسی که وضع را اینطور دید فورا به خانه #علی (علیه السلام) رفت
✔️✔️و جریان را به عرض آن حضرت رسانید.
🖊 #علی (علیه السلام) هم به
مسجد آمد وقتی که حاضرین چشمشان به آن حضرت افتاد همه صدایشان به « الله اکبر» بلندشد🔸🔸🔸🔸🔸
❇️ و حمد خدا را گفتند و به احترام آن حضرت بلندشدند!
🔷راهب گفت : با پیغمبر تان چه نسبتی داری؟ ❓❓
❇️ علی (علیه السلام):
او برادر و پدر زن و پسرعموی من میباشد.
🔷راهب: بخدای عیسی (علیه السلام) قسم که آن کسی که من میخواستم تو هستی.✔️
✍ اکنون سؤالات مرا پاسخ بده:
♦️آنچه از برای خدا نیست چیست ❓
♦️و آنچه نزد خدا نیست چیست؟ ❓
♦️و آنچه را خدا نمی داند چیست؟❓