✅خاطرات #تفحص
تو ❣فکه❣ دنبال پیکر #شهدا بودیم.
#نزدیک غروب، #مرتضی یه #شهید توی #گودال پیدا کرد.
هربیل خاک رو که می ریخت بیرون، #مقدار بیشتری خاک توی گودال برمی گشت!
#دم اذان #مغرب شد. مرتضی بیل رو فروکرد تو خاک و گفت: فردا برمی #گردیم.
#صبح برگشتیم #فکه.
به محض رسیدن، مرتضی رفت سراغ بیل و اون رو از #خاک کشید بیرون و راه افتاد.
تعجب کردم. گفتم: آقا #مرتضی کجا #میری؟!
یه نگاه به من کرد، گفت:
#دیشب یه جوونی اومد به خوابم و گفت:
#من دوست دارم تو
❣فکه ❣بمونم! بیل رو بردار و برو...
#سلام ما به سربازان گمنام
به #ابراهیم و #ردانی و #ضرغام
به آنانی که عمری #نذر کردند
اگر #رفتند، دیگر #برنگردند ...
🆔 @shire_samera
قربانی اين بار #ابراهيم بود...
ابراهيمي كه سر و دست افشان و لبيك گويان در قربانگاه سه راهی شهادت #جزيره_مجنون به ديدار معبود شتافت...
تاریخ قربانی: ۱۷ اسفند
شهادتت مبارک
یه روز نگاه کردم تو چشمای حاج ابراهیم، گفتم: ابراهیم چشمات چقدر قشنگن، گفتم: چشمای تو خیلی زیبان و خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره مطمئنم حاجی تو وقتی شهید بشی سرت جدا می شه چشماتو خدا می بره...
همسر حاج ابراهیم همت میگه: چشمای ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود یکی بخاطر اینکه این چشم ها هیچوقت به گناه باز نشد دوم اینکه هر وقت خونه بود سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه خدا چه اشکی میریزن... گفتم: من مطمئنم این چشما رو خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه آخرش هم تو #عملیات_خیبر از بالای دهانش و لبهاش سرش رفت چشما رو خدا با قابش برداشت و برد...
🆔 @shire_samera