#خاطرات_شهدا
✨راوی استاد پناهیان✨
🔸شهید اندرزگو میدونید کیه؟
انسان بسیار زاهد، بسیار مجاهد، بسیار عارف، بسیار خوب ، بسیار قوی
🔹آقای ابوترابی را چه طوری میشناسید؟
اسوه ای بود در دفاع مقدس که بی نظیره، خیلی از شهدای ما به گرد پای این شخصیت بزرگ نمیرسن.یه خوبی به من گفت که ابوترابی از کسانی هست که پای ظهور حضرت دوباره بر میگرده!!!گفتم حقشه ، فوق العاده است آقای ابوترابی و شخصیت بی نظیری داره؛ مرحوم شد ، آزاده بود.
⚡️ابوترابی مرید شهید اندرزگو بود؛ ببین دیگه اندرزگو کی بوده!!⚡️
🔸شهید چمران با آقای ابوترابی آشنا شد ، یکماه بعد آشنایی شون ،آقای ابوترابی اسیر شد؛ از اون به بعد شهید چمران هرجا می رفت دوتا عکس در اتاقش می زد یکی عکس امام خمینی ، یکی عکس ابوترابی!!!!
🔹شهید چمران ، عاشق ابوترابی بود، و همیشه میگفت من چرا ایشون را دیر پیدا کردم، با اینکه شهید چمران از نظر سنی ، بزرگتر از ابوترابی بود!!!
🔸ابوترابی مرید اندرزگو بود، شهید اندرزگو قبل از اینکه به شهادت برسه به خانمش گفته بود: من میدونم که این انقلاب پیروز میشه و امام بر میگرده به ایران(اون موقع خبر برگشتن امام خبر عجیبی بود، تا یکماه قبل برگشتن امام هم این خبر عجیب بود)
🔹خانمش ظاهرا از ظهور سوال میکنه ، اما شهید اندرزگو میگه نه، امام به ظهور نمی رسه؛ اما بعد او یک سید روحانی، زمام امور را بدست میگیره به اسم سید علی، خانمش میگه حتما تویی؟(اسم کوچک شهید اندرزگو ، سیدعلی بود) ایشون میگن نه، من قبل از اینکه امام بیاد شهید میشم ؛ او یک فرد دیگه است.
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
#نذرامام_زمان
نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان علیه السلام باشم میروم آنجاخدمت کنم . اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.»
#بزرگ_شده_هیئت
حسین آقا بزرگشده هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو روضه های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
#شهید_حسین_مشتاقی🌷
راوی: #مادر_بزرگوار_شهید
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
#لباس_نو
زمانی که تو سوریه زندگی میکردیم لباس های ریحانه و مهرانه را که استفاده و تکراری شده بود را جمع کردم و کنار گذاشتم که بدهم به بچه های سوری بعد به اقا مهدی گفتم می شود لباس های بچه ها را بدهی به کسی که نیاز دارد
توی جنگ نیازشان می شود و شاد می شوند
گفت:《نه بهتر است چند دست لباس تو و تازه بخری برای بچه های نیازمند اینطوری بیشتر دلشان شاد می شود》
#ساده
اگر کسی برای بار اول می خواست بیاید منزل ما آقا مهدی می گفت چند نوع غذا درست نکن یا سفره را خیلی رنگین نکن
بگذار راحت باشند و دفعه بعد هم بیایند منزلمان
#شهید_مهدی_نعمائی_عالی
راوی: همسر_شهید🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
💠يك شبه ره صدساله پيمود
در ﺳﺤﺮﮔﺎﻩ روز ﻋﯿﺪ ﻓﻄﺮ و در آﺳﺘﺎﻧﻪ ﭘﺮواز به ﺳﻮی ﺑﻐﺪاد وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺸﺖ ﻣﺎﻫﻪ اش ﮔﺮﯾﻪ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺻﻮرﺗﺶ را از او ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮداﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﺮدﯾﺪی
در دﻟﺶ اﯾﺠﺎد ﻧﺸﻮد.
در ﻫﻤﺎن واﭘﺴﯿﻦ ﻟﺤﻈﺎت
ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش اﺗﻔﺎﻗﺎت ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ رخ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﻋﺒﺎس ﻣﯽ ﮐﻮﺷﺪ ﺗﺮدﯾﺪ و دودﻟﯽ در
درون ﺧﻮد اﯾﺠﺎد ﻧﮑﻨﺪ.
اﯾﻨﻬﺎ ﻧﻤﻮﻧﻪ ای اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﯿﻢ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ,ﻋﺒﺎس راﻩ اﻟﻬﯽﭘﯿﻤﻮد….
واﻗﻌﺎً ﻋﺒﺎس ﯾﮏ ﺷﺒﻪ رﻩ ﺻﺪﺳﺎﻟﻪ پيمود.
راوی:
اﻣﯿﺮ ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺧﻠﺒﺎن ﺣﺴﯿﻦ ﭼﯿﺖ ﻓﺮوش
#شهید_عباس_دوران 🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
#شکرگزار
هر روز که بچه هاش پیش چشمش رشد میکردند و بزرگ میشدندو کارهای جدیدی یاد میگرفتند، سجده شکر بجا می آورد
وقتی حرف از بچه مریضی زده میشد و یا در تلویزیون چیزی میدید اول میگف:اللهم اشف کل مریض و بعد سریع به سجده میرفت و خدارو شکر میکرد
وقتی بچه هارو بغل میگرفت با صدای بلند و با لحن خاصی میگفت: من چقدر باید خدارو شکر کنم که شمارو به ما هدیه داده...خدایا ازت ممنونم
این جملات را را بارها تکرار کرده بود .با این کار هم شکر خدارا بجا آورده بود و هم به بچه ها شخصیت داده بود و آنها هم یاد میگرفتند...
#متواضع_بود
آقاجواد هیچ وقت مغرور نبود و خود را بالا نمی دید.حتی در برابر بچه ها
اگر کار اشتباهی میکرد خیلی راحت عذر خواهی میکرد و این کار اصلا برایش سخت نبود
اگر فکر اشتباهی میکرد ویا حرف اشتباهی میزد و بعد علی اکبر میگفت : نه بابا اینجوری نبود، اینطور بوده ،خیلی زود میگفت:
اِ، ببخشید باباجون.من اشتباه فکر کردم، شما درست میگی...
شما همیشه حرفات درسته ماشاءَالله، آخه شما پاکی ،گناهی نداریو خدا شمارو دوست داره...
#شهید_جواد_الله_کرم🌷
🆔 @shire_samera
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
دلاورے کہ شبے اقتـدا بہ مــولا ڪرد قسم ب عشـــق کہ در زینبیہ غوغا ڪرد #شهید_حجت_اصغری🌷 🆔 @shi
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
#سفرکربلا
✍داشتيم ميرفتيم كربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم ،برامون سوال شده بود اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری که وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم شهيد بشم ! از دهنش پريد گفت من شهيد ميشمااا ! من و امير حسينم بهش گفتيم داداش تو شيويدم نميشى چه برسه شهيد ! حلالمون كن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت اصلا ناراحت نمیشد دقیقا محرم سال بد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانما زینب کرد شهید شد حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهیدمیشه؛شدعلمدار حلب .
#راوی_آقامحسن_همسفرکربلا
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری🌷
🆔 @shire_samera
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
ماتنها با آنهـــايے ڪـــارداريم كه رهـــــرو #عشقند... #شهید_مجید_پ
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
✍️ #خاطرات_شهدا
مے گفت آدم ها سہ دستہ اند:
۱.خام ۲.پختہ ۳.سوختہ
-خام ها ڪہ هیچ...
-پختہ ها هم عقل معیشت دارند و دنبال ڪار و زندگے حلال اند...
-سوختہ ها عاشق اند. چیزهاے بالاترے مے بیینند و مے سوزند، توے همان عشق...
#خودش_هم_سوخت...🕊
#شهید_مجید_پازوکی
#بمناسبت_سالروز_شهادت
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
میگفت :وقتی به شما میگم که میخوام برم سوریه کسی نباید جلوی رفتنم رو بگیره .هر کسی که با رفتن به سوریه و دفاع از حرم مخالفه باید کل گریه هایی که تو محرم و عزای حسین میکنه بریزه دور ،میدونی چرا؟چون کسی که از ته دل داره برای آقا گریه میکنه برای غریبی و تنهایی اقاست ،داره گریه میکنه و میگه آقا ای کاش ما هم اون موقع بودیم تا به شما یاری میکردیم.الان هم همون وضعیت هست خانم زینب کبری غریب و تنهاست و هل من ناصر گفته .
حالا دیگه ای کاشی وجود نداره من صدای حسین زمانم رو شنیدم و باید برم.
#شهید_علیرضا_بربری🌷
راوی: #همسر_شهید
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
آسید قبل از رفتن به سوریه گفت:
اونجا هوا اینقدر سرده که لوله های آب یخ میبنده وبرای استفاده از آب جهت شستشو و خوردن باید ابتدا به دفعات زیاد آبی که غیر قابل استفاده هست رو جوش آورد وریخت روی لوله های آب که یخ لوله باز بشه وآب ازش جاری بشه تابتونیم از آب تمیز برای خوردن استفاده کنیم..
#سخن_شهید
میگفت : صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین بلند شده خوب گوش کن این ندا را میشنوی بار دیگر این امام حسین (علیه السلام) است که طلب یاری میکند آیا نباید گوش کنم؟!!!
ومن در مقابل استدلال منطقی و حرف از دل برآمده اش سخنی نداشتم که به زبان آورم.
#شهید_احسان_میرسیار🌷
راوی: #همسر_شهید
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
✍حاج آقا در ازدواج بچه ها همیشه توصیه میکردند به بچه مسجدی
یعنی خواستگار که می آمد، می گفتند همین که بچه مسجدی باشد کفایت می کند. تقید و ایمانش خوب باشد.ایمان را مهمترین محک می دانستند.
ما اعتقاد داریم فرد وقتی ازدواج میکند رزقـــــش تضمین شده است. با ازدواج رزق افـــــزایش پیدا میکند. در برگزاری مراسم عروسی بچه ها هم با خانواده ای که وصلت می کردیم کاملا همراهی می کردیم. روی مسائل مادی اصلا بحثی نداشتیم.
#شهید_حمید_مختاربند
راوے : #همسر_شهید
#سالروز_شهادت🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
بار آخر که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه
تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشدجوابام رو با آیه های قران میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو…بعد بعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه؟ که وحید برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد
تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست ولی اونجا تو عراق ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری ها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن پس تکلیف اونا چی می شه؟
اونا کسایی هستن که بچه دو ساله رو با سرنیزه زدن به دیواراگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون می افته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد
#شهید_وحید_نومی_گلزار🌷
راوی: #پدر_شهید
🆔 @shire_samera
✍🏻 #خاطرات_شهدا
💠 تا آخر بخوانید
#خواهر_شهید
(هو الحَقُّ المُبین)
همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما #دیدنش هم عالمی دارد...
💢▫️صحنه اول:
محمدرضا از #سوریه تماس گرفته؛ پشت تلفن التماس میکند:
-مامان! توروخدا دعا کن #شهید بشم.
+تو #خالص شو، شهید میشی...
-به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست🚫.
+پس شهید میشی🕊.
_ حالا که راضی شدی، دعا کن #بی_سر برگردم.
💢▫️صحنه دوم:
مهمان #معراج_شهدا شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم. بعد از #چهل روز دلتنگی، با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم و التماسش میکنم سلام و ارادت و دلتنگی مرا به #سیدالشهدا برساند. اما...
⇜ به سینه اش دست نزن🚫.
⇜نمی شود در آغوشش بگیری.
⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن.
⇜به #سرش زیاد دست نزن.
مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: #برادر! چه کردی با خودت⁉️
💢▫️صحنه سوم:
شب قبل از #تشییع است. مادر بی تاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای #کهف_الشهدا شدیم . مادر با همرزم محمدرضا در کهف خلوت کرده:
_ بگو محمد چطور شهید شد؟
+بگذرید...
_ خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد.
+همانطور که دوست داشت شد؛ #بی_سر و #اربا_اربا...
💢▫️صحنه چهارم:
برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش
#آرام_در_خاک_خفته
بی ترس و بی درد و آرام.
متحیر ایستاده و این پا و آن پا می کند،
_ پس چرا #تلقین نمیخوانی⁉️
_ #بازویی نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم...
🔸حالا میدانیم
⇜اربا اربا یعنی چه
⇜ #ذبیح یعنی چه،
⇜ #خَدُّ_التَّریب یعنی چه،
⇜ #شکستن_صورت یعنی چه
🔹از تو ممنونیم که به اندازه بال مگسی، #درد سیدالشهدا را به ما چشاندی، گوارای وجودت نازنینم.
🌾آسان و سختِ عشق، سوا كردنى نبود!
🌾ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده ايم
🌷 #شهید_محمد_رضا_دهقان🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
✍تاحالا دیده ای خروس تخم بگذارد؟شهید علی اندرزگو برای انقلاب بسیار زحمت کشید و تلاش داشت که شاه را از مملکت بیرون کند.او طی سفری به خارج چند قبضه سلاح با خود به ایران آورد و به مبارزان مسلمان تحویل داد.
✍مقام معظم رهبری هم از او خاطره ای جالب دارند. ایشان می فرمایند:
یکبار در مشهد سید علی اندرزگو را دیدم که با لباس مبدل راه می رفت. سبدی را که در داخل آن خروس قرار داشت، را حمل می کرد.وقتی به من رسید سلام کرد و گفت:تا حالا دیده اید خروس تخم بگذارد؟ وقتی تعجب من را دید خروس را کنار زد و من با تعجب دیدم که زیر پای خروس چند سلاح کمری است..
#شهید_اندرزگو
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
✍حاج محسن بسیار بی ادعا و سربه زیر بود اصلا تو فامیل هیچ کس از درجه و سمت او در سپاه و استعداد اسب سواری،شنا و تیراندازی او باخبر نبود.
همیشه می گفت هر کار قوانین و مقرراتی دارد و اگر برای خود قوانینی بگذاری حتما پیشرفت می کنی با وجود اینکه مشغله کاری او بسیار زیاد بود، اما حفظ روزانه قرآن و درس خواندن را رها نمی کرد حتی می شد درس خواندنش تا صبح طول بکشد اما می گفت باید این برنامه را عملی کنم
#شهید_محسن_فرامرزی
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#التماس_شفاعت
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
در طول مدتی كه من با عباس در
آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح
عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه
می شد :
ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی.
او همیشه روزانه دو وعده غذا
می خورد ، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد
من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف
را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه
نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و
فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر
در جاهای دوردست كشور بودند.
بعضی وقت ها عباس همراه شام، نه
نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی
مثل پپسی و .... كه در آن زمان
موجود بود ؛
بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد.
چند بار به او گفتم كه برای من پپسی
بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه
فانتا خریده است .
یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی
نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از
نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ،
آرام و متین گفت :
« حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟»
گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟»
سرانجام با اصرار من آهسته گفت :
« كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛
به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را
تحریم كرده اند .»
به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه
حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار
است و در دل به عمق نگرش او به
مسایل ، آفرین گفتم .
راوی: خلبان امیر اكبر صیادبورانی
#شهید_عباس_بابایی
#سالروز_ولادت🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
#منبر
محمد پامنبری حاج آقا اتابکی بود در میدان صادقیه. من هم گاهی از اوقات چهارشنبه شبها پای منبر حاج آقا جاودان میرفتم. محمد بخاطر نوع کارش گاهی فرصت میکرد که چهارشنبهها به منبر حاجآقا جاودان بیاید.
#عشقم
عزیزم * گلم * عشقم * مال تنهاییهامون بود و «محمدم» جلوی بقیه. مرا جلوی اقوام «سادات» و جلوی نامحرم و غریبه «سادات خانم» صدا میزد. برای خودش که «فاطمه جان»، «عزیز» و ...
گاهی حس میکنم محمد امانت حضرت زینب سلام الله علیها دست من بود. سختیهایش باقی است اما وقتی به آخر سختیها فکر میکنم، زیباییها به سراغم میآید.
#دختر_حضرت_زهرا
محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: هرجا باشم عاشقتم. ایران باشم یا خارج، هرجا باشم عاشقتم...
میگفت: همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا سلام الله علیها است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمیدهد و از طرفی قدمهایش برکت زندگی است.
#شهید_محمد_کامران
راوی: همسرشهید🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
« می خواهم مثل #حر باشم »
#همسر شهید محمد جعفر سعیدی نقل می کند که در یکی از روزها با شهید نشسته بودیم که یک خاطره بسیار زیبا برایم نقل کرد و گویا می خواست که مرا نیز آماده کند که در شهادتم صبر و حوصله داشته باشم . او گفت در یکی از جبههها جوانی خوش سیما بنام شهید حر خسروی که از بندر گناوه اعزام شده بود را دیدم به او گفتم : که آقای خسروی شما خوب است سری به گناوه بزنید و با پدر و مادر خود ملاقاتی داشته باشید و بعدا بیایید جبهه که ایشان در جواب می گوید من دلم نمی خواهد به پشت جبهه بروم .می خواهم مثل شهید کربلا حر باشم و تا می توانم لشکر امام حسین (ع) را یاری نمایم و این خاطره ای بود که شهید محمد جعفر سعیدی از شهید حر خسروی برایم گفت.
روای :همسر شهید
#شهید_محمدجعفر_سعیدی🌷
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
من یک حق داشتم!
خاطره ای از یک شهید نماینده مجلس . . .
وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیام تغییر کرد.
#شهید_دیالمه
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
#علم_برای_انقلاب
وقتی به سوریه رسیدیم همه
متفق القول می گفتیم: این بار برای شهادت آمدیم!
اما شهید رجایی فر می گفت:
من دلم شهادت نمی خواهم می خواهم درسم را ادامه بدم.
می گفت: #انقلاب به مانیاز دارد...
و #رهبر تنهاست! نباید بگذاریم که #نااهلان بر کرسی های دولتی
تکیه بزنند...
به یاد جانباز فتنه ۸۸
#شهید_حسن_رجاییفر
شهادت: اردیبهشت ۹۵
شهید جاویدالاثر خان طومان
پ.ن: شهید بلباسی در حال اصلاح موی سر شهید رجایی فر
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
این عکس مربوط به روزهای قبل از شهادت #حاج_احمد_كاظمی هست...
اون روز رفتیم #شلمچه و به من گفت: حاج حسین! اینجا تا میتونی خدمات امکانات رفاهی درست کن، میخوام سپاه #سید_خراسانی كه یه روز میاد از اینجا رد بشه بره براي کمک امام زمان، مشکل امکانات و خدمات نداشته باشه...
پ.ن: به مناسبت ١٩ دی سالروز شهادت حاج احمد كاظمی
در اين سفر شهيد مهتدی و شهيد اسدی هم همراهمان بودند كه اين عزيزان هم همراه با حاج احمد به شهادت رسيدند...
راوی: حاج حسین یکتا
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
✍میگفت گوگـل اِرث روی نقشه سوریـه
و عـراق خطا دارد!و معتقد بــود این خطا عمـدی است.گروههای مقاومـت نتیـجه ایـن خطا را در نشانـهگیـری دیـده بودنـد.محمودرضـا هم نشسته بـود مقـدار خطا را در آورده بـود و بعد از آن،مقدار خطا را دخـالت میداد و به نیــروهای مقاومت آموزش و مشاوره میداد.وقتی رزمنـدگان مدافع حـرم با خطای محاسبـه شـده محمودرضـا
گـرا را تعیین کرده و خمپـاره میزدنـد،
تمام خمپـارهها به هدف میخوردنـد.
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#سالروز_شهادت
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
بعد از ظهر عاشورای امسال پشت ترک موتورش بودم. تو اصفهان رسیدیم به یه چهار راه خلوت پشت چراغ قرمز ایستاد بهش گفتم امید چرا نمیری ماشینی که اطرافت نیست بهم گفت رد کردن چراغ خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه پس اگر رد بشم گناهه داداش ،من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه....
خاطرهای از رفیق پاسدار شهید امید اکبری
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
یڪی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود؛ بین قطعہ ها قدم می زدیم و سن شهدا رو نگاه می ڪردیم ...
یڪ بار بهش گفتم: محمد ما ڪه بمیریم چون من دختر شهید هستم من رو قطعہ خانواده شهدا دفن می ڪنند اما داماد شهید رو ڪه نمی آورند! بعد هم خندیدم ...
با جدیت گفت: قبل اینڪه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم ...!
#شهید_محمد_حسین_مرادی
ولادت : ۶۰/۷/۳۰
شهادت : ۹۲/۸/۲۸
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
اگر فقط یک بار حاج اسماعیل را می دیدی متوجه صداقت گفتار ، پاکی رفتار و جذابیتش می شدی . همه بچه ها حاجی را مثل پدری دلسوز ، برادری فداکار و رفیقی با معرفت می دانستند . یک بار وقتی زمان جمع کردن چادرها شد ، روی تخته سنگی نشست و زمزمه هایی زیر لب داشت و وقتی قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد همه بچه ها به سمتش رفتند . گفت : بچه ها شما خیمه هاتونو با خنده و سلام و صلوات جمع کردید ، اما مولای شما اباعبدالله الحسین (علیه السلام ) ، خیمه هاشو با آتش جمع کردند . همه ما فدای آن خانومی که توی بیابان می دوید تا این بچه هایی که از ترس از خیمه ها بیرون می دویدند را در آغوش بگیرد ..
#شهید_اسماعیل_حیدری
🆔 @shire_samera