eitaa logo
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
207 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
329 ویدیو
7 فایل
🇮🇷 ﷽ 🇮🇷 کانال رسمی شهید مهدے نوروزے بهارے شیرسامرا ولادت:۶۱/۳/۱۵ شهادت:۹۳/۱۰/۲۰ محل شهادت:عوینات حومه سامرا؛عراق ‼ زیر نظر مستقیم بیت محترم شهید ‼ خادم کانال(انتقاد،خاطره،و...) @Shahid_haj_mahdi_noroozi_bahari @banooy_bineshan (تبادل)👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 ✍ بچہ محــل بودیم . حالا هم توی شده بودیم همرزم. صبح عملیـــات دیدمش؛ شده بود خــــــــون، دوتا دستاش قطــــع بود... همہ پر بود از تیــــر و ترکش. وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود. همون وصیت نامہ نوشـــــتہ بود؛ "خدایا دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل، مثل حضرت 'ع' شهــــــید شم" دوتا قطــــــع شده بود... ❤️ 🆔 @shire_samera
﷽ 🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸 راوی_همسر_شهید ❣ اگه پیش میومد که به خاطر مشغله و کار توی منزل ، موقع اومدن مصطفی غذا حاضر نبود یا خونه مرتب نبود ... وقتی ازش عذر خواهی می کردم 😓 می گفت : ( نه این وظیفه ی منه ، من باید ازت معذرت بخوام. ) به شوخی می گفتم : پس من چیکاره ام؟ جواب می داد : وظیفه شما تربیت فرزنداس ... تربیت فاطمه اس بقیه کارها وظیفه منه. 👌 ❣ همین اخلاقش بود😍که حسابی من رو به مصطفی وابسته کرده بود و چون خیلی وابستش بودم بهش می گفتم : زمان بیشتری رو توی خونه باشه. ☺️ اما اگه نمی تونست کار و وقتش رو طوری تنظیم کنه که کنارم باشه من وقتم رو تنظیم می کردم که کنارش باشم و همراهش می شدم. 🙏 چند بار پیش اومد که مصطفی قرار بود به گشت شبانه بسیج بره و من با اصرار همراهش شدم. ❣ اعتراض می کرد می گفت : نمی تونم تو رو با بچه کوچیک توی ماشین تنها بزارم 😒 اما من بهش می گفتم : در ماشین رو قفل می کنم و منتظرش می مونم تا کارهاش تموم بشه. برام مهم نبود که مثلا ساعت 12 شبه و توی ماشین منتظرشم همین که کنار مصطفی بودم خیییلی خوب بود.😇 عـاشــ😍ـقی به سبک شهــ❤️ـدا 🆔 @shire_samera
📝 🌷⇐توی محاصره شده بودیم ۱۵ نفری می شدیم فشار آورده بود همه بی حال و خسته خوابمون برد 🌷‌⇐وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شده بود 🌷⇐دست زدیم ، پر از خنک بود انگار همین الان توش یخ انداخته بودند همه ی بچه ها از اون آب شدند از اون آب شیرین و گوارا... ✨از مهریه ی  سلام الله علیها... 📚راوی: غلامعلی ابراهیمی منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه284 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🆔 @shire_samera
‌ ✍ همیشه بود هم که می رفت با اش قرار می گذاشت که 10 روز نکنند تا بتواند قصد کند و بگیرد . جوان 21 ساله که یکی از زبده عملیات لشگر 57 (ع) بود، طی عملیاتی در منطقه عمران مفقود الاثر شد و پس از یکسال که منتظر جنازه اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به آباد برگشت . به دستور امام و امام جمعه خرم آباد آیة الله پیکر به مدت یک هفته در مخصوصی در بیمارستان خرم آباد مورد زیارت عموم شهر قرار گرفت. پیکر شهید همه را مبهوت کرده بود.... هدیه به روح : ۩ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ۩ . . 🆔 @shire_samera
و عملیات رمضان سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک در جنوب به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان تا دجله پیشروی کردند واز آب ساختند. در آن روزهای مرداد ماه از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. گرمای فرسا و مقاومت در مقابل پاتک و نبود مناسب سختی را برای لشکریان رقم می زد. اسلحه و آرپی جی ها بر اثر تابش خورشید و پی درپی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک های مستقیم خود را به زمین داغ می چسباندند. و براستی بود صحنه های دوستان و . یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد. راوی: ابوالفضلی . . . 🆔 @shire_samera
⭕️ خدا ڪه خواب نیست ⭕️ یک روز گرم برای انجام کار کشاورزی به باغ رفته بودیم وحسن با اینکه سن وسال چندانی نداشت گرفته بود.☀️ به شدت درهوای کار می کرد. من دلم برایش سوخت وبه او گفتم: "حسن جان یک قوری چای برایت درست کنم و روزه ات را بخور"☕️ ولی او به من گفت: "مادرجان تو باید مرا اگر روزه ام را بخورم نصیحت کنی، حالا به من می گویی روزه ام را بخورم. جواب را چه باید بدهم"😔 بازهم من اصرارکردم و گفتم: "اگر از پدرت می ترسی او خواب است" ولی حسن گفت: "پدرم خواب است ولی خداوند که خواب نیست"😊 و او همچنان کار می کرد و روزه اش را افطار نکرد.🌺 🌹شهید حسن‌ رمضانی‌🌹 📚 کنگره شهدای خراسان ••┄┅══✼❣✼══┅┄•• 🆔 @shire_samera
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
مادر شهید : مهدی از زمانیکه به پایگاه بسیج وارد شد همیشه در ماه مبارک تعدادی از بچه های پایگاه که از اقشار کم در آمد بودند را به منزل و پای سفره افطار دعوت میکرد. یادم هست که آنزمان بسته های هدیه ای که پایگاه بسیج به اعضایش میداد ؛ مهدی هرگز آن‌بسته ها را به منزل نمی آورد و همیشه بین بچه های بی بضاعت آنهارا توزیع میکرد... خیلی مقید به روزه داری در ماه مبارک بود. و برنامه اش را با توجه به موقعیت کاریش؛ جوری تنظیم میکرد که مجبور نشود که روزه اش را نگیرد یا مثلا در سفر و... باشد. 🆔 @shire_samera
🌿ماه بود و ما در بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت دعوت کرد؛ با تعدادی از از جمله، به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم؛ دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما منصرف شد و گفت من برمی گردم؛ 🌿رزمندگان لبنانی داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید، من هم بعد از که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر 🌿قبلا نیز یکبار ما را به ناهار دعوت کرده بود؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند امروز که داشتم وارد سالن می شدم کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن افطار را نمی خورم... 💠 نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان عج سپاه عاشورا 💠 🌹 شادی روح مطهر 🆔 @shire_samera
مادر مهدی توجه ویژه ای به داشت؛ تمام تلاشش را میکرد که حتما لیالی قدر در کربلا و در جوار امام حسین ( ع) باشد. و اهتمام ویژه ای هم برای همراه کردن مادر بزرگوارشان در این سفر داشت. و برنامه سفر به کربلا در لیالی قدر را جوری تنظیم میکرد که چون روزه مسافر شکسته است؛ از قبل نیت میکرد که آن روزها را روزه بگیرد. بنابراین در ایام حضور در مراسم کربلا هم روزه بود... یعنی مهدی همه کارهایش با فکر و برنامه ریزی شده بود..‌‌ شادی روحش 🆔 @shire_samera
🌷 🔹برای ما عڪس میفرستاد.ما در مسیر ڪربلا بودیم ڪه یک عڪس فرستاد ڪه به گفته‌ی دوستش حموم رفته و ڪرده بود. 🔸 در عڪس، مثل حوله‌های احرام به ڪمرش بسته و به شانه هم انداخته بود... و در پاسخ دوستی که میگفت: « دیگه نزدیکه! » گفت: 🔹موقع سلمونی دوستش از پشت سر با گوشی میگه كجا؟! شهید میگه: ... ❤️ 🔸ما تجربه‌ی دفاع مقدس رو هم که داشتیم، دیدیم که شهدا معمولا نزدیک شهادتشون که میشده سربسته یه کنایه هایی میگفتن... 🔹حسین جدا از اینکه علمی و نظامی بود، یک بالله بود... یعنی با تمام وجود خدارو میشناخت و ... 🔸انشالله همتون به این مرحله برسید و حضرت علی میفرماید ... " 🔹 پدر بزرگوار شهید هم، رنگی از غربت مادر داشت... ِوصیت كرده بود: .... 🆔 @shire_samera
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
😍 مادر دو روز بعد شهادت محمود رضا و روزی که جنازه به تبریز رسید از شهادتش با خبر شد ولی بابا از قبل خبر داشت . وقتی پیکر شهید را داخل قبر گذاشتیم ، از طرف همسرش گفتند که محمود رضا وصیت کرده که چفیه ای که از آقا گرفته با او دفن شود . نمی دانستم که از آقا چفیه گرفته . رفتند چفیه را از ماشینش آوردند . مونده بودم چی بهش بگم ! همیشه از ارادت به آقا خودم را ازش بالاتر می دانستم ، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پاش هم نرسیدم. یادم می آید چند سال پیش گفت : شیعیان بعضی از کشور ها بدون وضو تصویر آقا را لمس نمی کنند و گفت ما اینجا از آن ها عقب افتادیم. 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ داشتـم تو جـادہ می‌رفتـم دیـدم یہ بسیجے ڪنـار جـادہ دارہ پیـادہ میـرہ زدم ڪنار سـوار شد. سلام و علیـڪ ڪردیـم و راہ افتادیـم. داشتـم با دنـدہ سہ می‌رفتـم و سـرعت ۸۰ تـا. بهم گفت: اخـوے شنیـدے فرمانـدہ لشڪرت گفتـہ ماشینـا حق ندارن از ۸۰ تا بیشتـر بـرن ؟! یہ نـگاہ بهش ڪردم و زدم دنـدہ چهــار ! گفتم اینـم بہ عشق فرمانـدہ لشڪـر ! سرعتُ بیشتـر ڪـردم تو راہ ڪہ میرفتیـم دیـدم خیلے تحویلش می‌گیـرن می‌خواست پیـادہ بشـہ بهش گفتـم اخـوے خیلے بـرات درنوشابـہ باز می‌ڪنـن، لااقل یہ اسم و آدرس بهم بـدہ شایـد بدردت خـوردم ؟! یہ لبخنـدے زد و گفت: همون ڪہ بہ عشقش زدے دنـدہ چهـار ! 😅😅 🌷 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #خاطرات_شهدا در لحظہ ے شهادت ترڪشے بہ پهلویش اصابت ڪرد. وقتے بہ زمین افتاد از ما خواست ڪہ او را بلند ڪنیم. وقتے روے پایش ایستاد رو بہ ڪربلا دستش را بہ سینہ نهاد و آخرین ڪلام را بر زبان جارے ڪرد السلام علیڪ یا ابا عبداللہ... بعد هم بہ همان حالت بہ دیدارارباب بے ڪفن خود رفت... #عارف_شهید_احمد_علے_نیرے🌷 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ خستگے نداشت. مے گفت؛ من حاضرم تو ڪوہ با همہ تون مسابقہ بذارم، هر ڪدوم خستہ شدين، بعدے ادامہ بدہ... اينقدر بدن آمادہ اے داشت ڪہ تو جبهہ گذاشتنش بيسيم چے. بيسيم چیِ شهيد پور احمد... اصلاً دنبال شناختہ شدن و شهرت نبود. بہ اين اصل خيلے اعتقاد داشت ڪہ اگہ واقعاً ڪارے رو براے خود خدا بڪنے، خودش عزيزت مے ڪنہ... آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عڪس شهادتش اينطور معروف بشہ. 🌷 🆔 @shire_samera
🌷 🌷 🔹↫بعد از ، ازآنجاکه مقید به رعایت حریم و حفظ محرم و نامحرم بودیم شناخت من از ام بسیار کم بود و به کلیات زندگی او بسنده می شد ازاین رو به خواستگاری جواب منفی دادم 🔸↫اما که بعدها برای من تعریف کرد که من را در دل داشت، کنار نکشید و بالاخره هم جواب را از من گرفت. 🔹↫بعد از مراسم محرمیت، باهم همگام شدیم و وقتی نگاه کردم دیدم در باراجین هستم. کمی بعد دست من را گرفت و باهم به اطراف امام زاده رفتیم. 🔸↫از انتخاب این مکان آن هم تنها ساعتی بعد از تعجب کردم اما حمید حرفی زد که برای در ذهنم جا گرفت. 🔹↫حمید وسط ایستاد و گفت: « ، می دانم متعجب هستی، امروز خوش ترین لحظات زندگی ما است، اما تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که همه ما اینجاست!» 🔸↫بعد خندید و گفت: «البته من را که به خواهند برد🌷».و پیش بینی او در 5 آذر 1394 به واقعیت رسید. 🆔 @shire_samera
😊 ▪️ 🌴عملیات تمام شده بود. و از قرارگاه به قصد ترک منطقه سوار اتوبوس شدیم، هوای خیلی گرمی بود به همین خاطر یونیفرمم را بیرون آوردم و فقط زیرپوشی سفیدی تنم بود. ☀️ ....بعد از ساعتی اتوبوس به ایستگاه صلواتی رسید و همگی با دیدن لیوانهای شربت آب لیمو خیلی خوشحال شدیم بخصوص من که در ردیف اول صندلی اتوبوس نشسته بودم. لحظاتی بعد یکی از افراد ایستگاه صلواتی وارد اتوبوس شد و با دیدن بچه ها که اغلب سیه چرده یا سبزه بودند، فریاد زد: ▫️چرا این اسیرها محافظ ندارند، به نظرم سودانی باشید، بعد هم رو به همکارانش کرد و فریاد زد؛ اسیران سودانی هستند، شربت نه! آب بیاورید، از سرتان هم زیاد است!! 😂😂 این را که بچه ها شنیدند، اتوبوس از خنده بچه ها منفجر شد. اصلاً دلمان نمی خواست در آن گرما آب بخوریم. بعد از اینکه به حاج آقا فهماندیم رزمندگان هرمزگان هستیم؛ بنده خدا کلی ضایع شده بود.... — (راوی: رزمنده باقر نوری زاده) 📚 كتاب غلط انداز 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ در طول مدتی كه من با عباس در آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام. هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر در جاهای دوردست كشور بودند. بعضی وقت ها عباس همراه شام، نه نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و .... كه در آن زمان موجود بود ؛ بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد. چند بار به او گفتم كه برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه فانتا خریده است . یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ، آرام و متین گفت : « حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟» گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت : « كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم كرده اند .» به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم . راوی: خلبان امیر اكبر صیادبورانی 🌷 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ اوایل زندگی به مدت ۹ ماه در کاشان زندگی کردیم اما به خاطر فشار کاری، نبودن ها، نیامدن ها و دیرآمدن های مصطفی، تصمیم گرفتم که برای زندگی به تهران بیایم. سایت برای مصطفی حکم سنگری داشت که هرگز نباید خالی می ماند. تمام تلاشش هم جهاد فی سبیل الله و رضایت امام خامنه ای بود. شهید در سایت، کوهی از مشکلات را تحمل می کرد و بحق دشمنان هم می دانستند چه کسی را ترور کنند. همسرم اهل منیت و غرور نبود. از آنجایی که مصطفی خیلی مشتاق بود که حضرت آقا را ملاقات کند اما این اتفاق برایش نیفتاد. بعد از شهادتش آقا به منزل ما آمدند. دیدار از خانواده شهدا یکی از ویژگی های امام خامنه ای است. مصطفی خوابی هم درخصوص آقا دیده بودند که من برای آقا تعریف کردم. همسرم خواب دیده بود: «آقای خامنه ای با دست جانبازی شان روی سرش دست می کشند.» وقتی این خواب را برای آقا تعریف کردم ایشان فرمودند: «چه دل روشنی داشته این پسر.» خیلی چهره آقا برافروخته شد. همسرم ثابت کرد برای رفع نیازهای کشور باید از جان گذشت.  پسرم مصطفی احترام به بزرگترهایش را همیشه حفظ می‌کرد و یکی از خصوصیات اخلاقی‌اش این بود که در مقابل دوستان و خانواده بسیار با محبت عمل می‌کرد و در برابر دشمنان محکم و جدی بود. راوی :مادر و همسرگرامی شهید🌷 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با کشته های بعثی تبادل میڪردیم که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت : «چند تا شهید هم ماپیداڪردیم، تحویلتون میدیم تا به فهرستتون اضافه کنید.» یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا ڪردند پلاڪ نداشت . سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟ این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره! ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم ڪه روش نوشته بود: « » فـهمـیدیم ایــرانــیه... 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ " شهدا و امام حسین (ع)"... گریه ڪن امام حسین عليه السلام بود. از اونایے ڪہ گریه ڪردنش با بقیه فرق مےکرد. وقتے از مجلس روضه امام حسین مےآمد بیرون چشمانش سرخ شده بود، از بس گریه مےڪرد. ڪارهاش طورے تنظیم می شد ڪہ به روضه امام حسین عليه السلام برسہ ، هر جا روضه بود مےدیدیش.. روزے چندبار زیارت عاشـورا مےخوند، همیشه هم مےگفت: «من توی بغل تو شهیـد مےشم.» حرف اون شد. تو بغل من شهیـد شد اونم با گلـوی بریده روی سنگ قبرش با خط درشت نوشتند: « هذا محب الحسین عليه السلام ». ✍ راوی: حاج حسین ڪاجی 🆔 @shire_samera
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
#علی_اکبر_های_امام_حسین #شهید_مهدی_نوروزی 🆔 @shire_samera
مهدی بچه بسیار شجاع و از چهار پنج سالگی به فکر شهادت بود. چنین بچه‌ای بود. می‌دیدم راه‌اش همین است و شهادت را دوست دارد. در هر شرایطی هم به من می‌گفت: «مادر! فقط یک چیز می‌خواهم، ! از شما می‌خواهم برایم شهادت را از خدا بخواهید.» از اول تا آخرش که به ایشان ختم شد دعای همیشگی‌ام برای ایشان طبق خواسته خودش شهادت‌شان بود. مثلاً وقتی می‌گفتم مهدی‌جان! شما باید یک ماشین داشته باشید و خانه‌ای تهیه کنید و کلاً حرف دنیا را که می‌زدم متوجه می‌شدم به‌کلی آن طرف است و واقعاً حواس‌اش به مسائل مادی و دنیوی نبود. یعنی مرد خدا و تمام حالاتش خدایی بود. 🆔 @shire_samera