🌾
✍ #خاطـرات_شهــدا
بچہ محــل بودیم .
حالا هم توی #خیبـــر شده بودیم همرزم.
صبح عملیـــات دیدمش؛
شده بود #غــرق خــــــــون،
دوتا دستاش قطــــع #شده بود...
همہ #بدنش پر بود از تیــــر و ترکش.
وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود.
همون #اول وصیت نامہ
نوشـــــتہ بود؛
"خدایا #دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل،
مثل حضرت #ابوالفضل 'ع' شهــــــید شم"
دوتا #دستاش قطــــــع شده بود...
❤️ #شهیدابوالفضل_شفیعے
🆔 @shire_samera
#خاطـرات_شهــدا
﷽
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#شهید_مدافع_حرم
راوی_همسر_شهید
❣ اگه پیش میومد که به خاطر مشغله و کار توی منزل ، موقع اومدن مصطفی غذا حاضر نبود یا خونه مرتب نبود ...
وقتی ازش عذر خواهی می کردم 😓
می گفت : ( نه این وظیفه ی منه ، من باید ازت معذرت بخوام. )
به شوخی می گفتم : پس من چیکاره ام؟
جواب می داد : وظیفه شما تربیت فرزنداس ... تربیت فاطمه اس بقیه کارها وظیفه منه. 👌
❣ همین اخلاقش بود😍که حسابی من رو به مصطفی وابسته کرده بود
و چون خیلی وابستش بودم بهش می گفتم : زمان بیشتری رو توی خونه باشه. ☺️
اما اگه نمی تونست کار و وقتش رو طوری تنظیم کنه که کنارم باشه من وقتم رو تنظیم می کردم که کنارش باشم و همراهش می شدم. 🙏
چند بار پیش اومد که مصطفی قرار بود به گشت شبانه بسیج بره و من با اصرار همراهش شدم.
❣ اعتراض می کرد می گفت : نمی تونم تو رو با بچه کوچیک توی ماشین تنها بزارم 😒
اما من بهش می گفتم : در ماشین رو قفل می کنم و منتظرش می مونم تا کارهاش تموم بشه.
برام مهم نبود که مثلا ساعت 12 شبه و توی ماشین منتظرشم همین که کنار مصطفی بودم خیییلی خوب بود.😇
عـاشــ😍ـقی به سبک شهــ❤️ـدا
🆔 @shire_samera
📝 #خاطرات_شهدا
🌷⇐توی #منطقه_عملیاتی_رمضان محاصره شده بودیم
۱۵ نفری می شدیم
#تشنگی فشار آورده بود
همه بی حال و خسته خوابمون برد
🌷⇐وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم
حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که #شهید شده بود
🌷⇐دست زدیم ، پر از #آب خنک بود
انگار همین الان توش یخ انداخته بودند
همه ی بچه ها از اون آب #سیراب شدند
از اون آب شیرین و گوارا...
✨از مهریه ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها...
📚راوی: غلامعلی ابراهیمی
منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه284
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🆔 @shire_samera
✍ #خاطـرات_شـهدا
همیشه #روزه بود #جبهه هم که می رفت با #فرمانده اش قرار می گذاشت که 10 روز
#جابجایش نکنند تا بتواند قصد کند و #روزه بگیرد .
جوان 21 ساله که یکی از #نیروهای زبده #اطلاعات عملیات لشگر 57 #ابوالفضل (ع) بود،
طی عملیاتی در منطقه #حاج عمران مفقود الاثر شد و پس از یکسال که #خانواده منتظر
جنازه اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به #خرم آباد برگشت .
به دستور #نماینده امام و امام جمعه خرم آباد آیة الله #میانجی پیکر #شهید به مدت یک هفته در
#مکان مخصوصی در بیمارستان #شهیدمدنی خرم آباد مورد زیارت عموم #مردم شهر قرار گرفت.
#عطر #خوشبوی پیکر #مطهر شهید همه #زائرین را مبهوت کرده بود....
هدیه به روح #شهیدتوکل_حسنوند :
۩ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ۩
.
.
🆔 @shire_samera
#خاطـرات_شـهدا
#روزه و #عملیات
عملیات رمضان سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک #رمضان در جنوب #بصره به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان #اسلام تا #رودخانه دجله پیشروی کردند واز آب #دجله #وضو ساختند.
در آن روزهای #گرم مرداد ماه #تعدادی از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. گرمای #طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک #دشمن و نبود #خاکریز مناسب #روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد.
اسلحه و آرپی جی ها بر اثر تابش خورشید و #شلیک پی درپی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به #عنوان دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل #تحمل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک #گلوله های مستقیم #تانک خود را به زمین داغ #منطقه می چسباندند.
و براستی #سخت بود صحنه های #شهادت دوستان و #همسنگران. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
راوی: #حبیب #الله ابوالفضلی
.
.
.
🆔 @shire_samera
#خاطـرات_شـهدا
⭕️ خدا ڪه خواب نیست ⭕️
یک روز گرم #تابستان برای انجام کار کشاورزی به باغ رفته بودیم وحسن با اینکه سن وسال چندانی نداشت #روزه گرفته بود.☀️
به شدت درهوای #گرم کار می کرد. من دلم برایش سوخت وبه او گفتم: "حسن جان یک قوری چای برایت درست کنم و روزه ات را بخور"☕️
ولی او به من گفت: "مادرجان تو باید مرا اگر روزه ام را بخورم نصیحت
کنی، حالا به من می گویی روزه ام را بخورم. جواب #خدا را چه باید بدهم"😔
بازهم من اصرارکردم و گفتم: "اگر از پدرت می ترسی او خواب است"
ولی حسن گفت: "پدرم خواب است ولی خداوند که خواب نیست"😊
و او همچنان کار می کرد و روزه اش را افطار نکرد.🌺
🌹شهید حسن رمضانی🌹
📚 کنگره شهدای خراسان
#سبک_زندگی_شهدا
#مقابله_با_گناه
••┄┅══✼❣✼══┅┄••
🆔 @shire_samera
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
#خاطـرات_شـهدا
مادر شهید #مهدی_نوروزی :
مهدی از زمانیکه به پایگاه بسیج وارد شد همیشه در ماه مبارک تعدادی از بچه های پایگاه که از اقشار کم در آمد بودند را به منزل و پای سفره افطار دعوت میکرد.
یادم هست که آنزمان بسته های هدیه ای که پایگاه بسیج به اعضایش میداد ؛ مهدی هرگز آنبسته ها را به منزل نمی آورد و همیشه بین بچه های بی بضاعت آنهارا توزیع میکرد...
خیلی مقید به روزه داری در ماه مبارک بود.
و برنامه اش را با توجه به موقعیت کاریش؛ جوری تنظیم میکرد که مجبور نشود که روزه اش را نگیرد یا مثلا در سفر و... باشد.
🆔 @shire_samera
#خاطـرات_شـهدا
#افطاری
🌿ماه #رمضان بود و ما در #سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت #افطار دعوت کرد؛
با تعدادی از #رزمندگان از جمله، #شهید_بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما #محمودرضا منصرف شد و گفت من برمی گردم؛
🌿رزمندگان لبنانی #اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم #شهید_بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید، من هم بعد از #افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر
🌿قبلا نیز یکبار ما را به #میهمانی ناهار دعوت کرده بود؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند امروز که داشتم وارد سالن می شدم #فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن افطار را نمی خورم...
💠 نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان عج سپاه عاشورا
💠 #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🌹 شادی روح مطهر #شهدا #صلوات
🆔 @shire_samera
#خاطـرات_شـهدا
مادر #شهید_مهدی_نوروزی
مهدی توجه ویژه ای به #شبهای_قدر داشت؛ تمام تلاشش را میکرد که حتما لیالی قدر در کربلا و در جوار امام حسین ( ع) باشد.
و اهتمام ویژه ای هم برای همراه کردن مادر بزرگوارشان در این سفر داشت.
و برنامه سفر به کربلا در لیالی قدر را جوری تنظیم میکرد که چون روزه مسافر شکسته است؛ از قبل نیت میکرد که آن روزها را روزه بگیرد.
بنابراین در ایام حضور در مراسم #شبهای_قدر کربلا هم روزه بود...
یعنی مهدی همه کارهایش با فکر و برنامه ریزی شده بود..
شادی روحش
#صلوات
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_حسین_هریری
🔹برای ما عڪس میفرستاد.ما در مسیر ڪربلا بودیم ڪه یک عڪس فرستاد ڪه به گفتهی دوستش حموم رفته و #غسل_شهادت ڪرده بود.
🔸 در عڪس، مثل حولههای احرام به ڪمرش بسته و به شانه هم انداخته بود... و در پاسخ دوستی که میگفت: « دیگه نزدیکه! » گفت: #برای_اینکه_مــَــــحرَم_بشی_باید_مـــُحرم_بشی
🔹موقع سلمونی دوستش از پشت سر با گوشی میگه #آقای_هریری كجا؟!
شهید میگه:
#پیش_به_سوی_شهادت... ❤️
🔸ما تجربهی دفاع مقدس رو هم که داشتیم، دیدیم که شهدا معمولا نزدیک شهادتشون که میشده سربسته یه کنایه هایی میگفتن...
🔹حسین جدا از اینکه #نخبهی علمی و نظامی بود، یک #عارف بالله بود... یعنی با تمام وجود خدارو میشناخت و #این_خیلی_مهمه...
🔸انشالله همتون به این مرحله برسید و #بدونین_که_حتما_هم_شهادت_نیست
حضرت علی میفرماید #اولیاء_خدا_گمنامند... "
🔹#حرف_آخر پدر بزرگوار شهید هم، رنگی از غربت مادر داشت...
ِوصیت كرده بود:
#میروم_تا_انتقام_سیلی_زهرا_بگیرم....
🆔 @shire_samera
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
#خاطرات_شهدا
#چفیه_آقا😍
مادر دو روز بعد شهادت محمود رضا و روزی که جنازه به تبریز رسید از شهادتش با خبر شد ولی بابا از قبل خبر داشت . وقتی پیکر شهید را داخل قبر گذاشتیم ، از طرف همسرش گفتند که محمود رضا وصیت کرده که چفیه ای که از آقا گرفته با او دفن شود . نمی دانستم که از آقا چفیه گرفته . رفتند چفیه را از ماشینش آوردند . مونده بودم چی بهش بگم ! همیشه از ارادت به آقا خودم را ازش بالاتر می دانستم ، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پاش هم نرسیدم. یادم می آید چند سال پیش گفت : شیعیان بعضی از کشور ها بدون وضو تصویر آقا را لمس نمی کنند و گفت ما اینجا از آن ها عقب افتادیم.
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
داشتـم تو جـادہ میرفتـم
دیـدم یہ بسیجے ڪنـار جـادہ
دارہ پیـادہ میـرہ
زدم ڪنار سـوار شد.
سلام و علیـڪ ڪردیـم و راہ افتادیـم.
داشتـم با دنـدہ سہ میرفتـم
و سـرعت ۸۰ تـا.
بهم گفت:
اخـوے شنیـدے فرمانـدہ لشڪرت
گفتـہ ماشینـا حق ندارن از ۸۰ تا
بیشتـر بـرن ؟!
یہ نـگاہ بهش ڪردم
و زدم دنـدہ چهــار !
گفتم اینـم بہ عشق فرمانـدہ لشڪـر !
سرعتُ بیشتـر ڪـردم
تو راہ ڪہ میرفتیـم
دیـدم خیلے تحویلش میگیـرن
میخواست پیـادہ بشـہ
بهش گفتـم اخـوے
خیلے بـرات درنوشابـہ باز میڪنـن،
لااقل یہ اسم و آدرس بهم بـدہ
شایـد بدردت خـوردم ؟!
یہ لبخنـدے زد و گفت:
همون ڪہ بہ عشقش زدے دنـدہ چهـار ! 😅😅
#شهید_مهدے_باڪری🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
در لحظہ ے شهادت ترڪشے بہ پهلویش اصابت ڪرد.
وقتے بہ زمین افتاد از ما خواست ڪہ او را بلند ڪنیم.
وقتے روے پایش ایستاد رو بہ ڪربلا دستش را بہ سینہ نهاد و آخرین ڪلام را بر زبان جارے ڪرد
السلام علیڪ یا ابا عبداللہ...
بعد هم بہ همان حالت بہ دیدارارباب بے ڪفن خود رفت...
#عارف_شهید_احمد_علے_نیرے🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
خستگے نداشت. مے گفت؛
من حاضرم تو ڪوہ با همہ تون
مسابقہ بذارم، هر ڪدوم خستہ شدين،
بعدے ادامہ بدہ...
اينقدر بدن آمادہ اے داشت ڪہ تو
جبهہ گذاشتنش بيسيم چے.
بيسيم چیِ شهيد پور احمد...
اصلاً دنبال شناختہ شدن و شهرت نبود.
بہ اين اصل خيلے اعتقاد داشت ڪہ
اگہ واقعاً ڪارے رو براے خود خدا بڪنے،
خودش عزيزت مے ڪنہ...
آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا
عڪس شهادتش اينطور معروف بشہ.
#شهید_امیر_حاج_امینی🌷
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🔹↫بعد از #خواستگاری، ازآنجاکه مقید به رعایت حریم و حفظ محرم و نامحرم بودیم شناخت من از #پسرعمه ام بسیار کم بود و به کلیات زندگی او بسنده می شد ازاین رو به خواستگاری جواب منفی دادم
🔸↫اما #حمید که بعدها برای من تعریف کرد که #8_سال_عشق من را در دل داشت، کنار نکشید و بالاخره هم جواب #بله را از من گرفت.
🔹↫بعد از مراسم #صیغه محرمیت، باهم همگام شدیم و وقتی نگاه کردم دیدم در #امامزاده باراجین هستم. کمی بعد دست من را گرفت و باهم به #مزار اطراف امام زاده رفتیم.
🔸↫از انتخاب این مکان آن هم تنها ساعتی بعد از #محرمیت تعجب کردم اما حمید حرفی زد که برای #همیشه در ذهنم جا گرفت.
🔹↫حمید وسط #قبرستان ایستاد و گفت: « #فرزانه_جان، می دانم متعجب هستی، امروز خوش ترین لحظات زندگی ما است، اما تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که #منزل_آخر همه ما اینجاست!»
🔸↫بعد خندید و گفت: «البته من را که به #گلزارشهدا خواهند برد🌷».و پیش بینی او در 5 آذر 1394 به واقعیت رسید.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
😊 #شوخ_طبعی
▪️#اسرای_سودانی
🌴عملیات تمام شده بود. و از قرارگاه به قصد ترک منطقه سوار اتوبوس شدیم، هوای خیلی گرمی بود به همین خاطر یونیفرمم را بیرون آوردم و فقط زیرپوشی سفیدی تنم بود.
☀️ ....بعد از ساعتی اتوبوس به ایستگاه صلواتی رسید و همگی با دیدن لیوانهای شربت آب لیمو خیلی خوشحال شدیم بخصوص من که در ردیف اول صندلی اتوبوس نشسته بودم. لحظاتی بعد یکی از افراد ایستگاه صلواتی وارد اتوبوس شد و با دیدن بچه ها که اغلب سیه چرده یا سبزه بودند، فریاد زد:
▫️چرا این اسیرها محافظ ندارند، به نظرم سودانی باشید، بعد هم رو به همکارانش کرد و فریاد زد؛ اسیران سودانی هستند، شربت نه! آب بیاورید، از سرتان هم زیاد است!!
😂😂 این را که بچه ها شنیدند، اتوبوس از خنده بچه ها منفجر شد. اصلاً دلمان نمی خواست در آن گرما آب بخوریم. بعد از اینکه به حاج آقا فهماندیم رزمندگان هرمزگان هستیم؛ بنده خدا کلی ضایع شده بود....
— (راوی: رزمنده باقر نوری زاده)
📚 كتاب غلط انداز
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
در طول مدتی كه من با عباس در
آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح
عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه
می شد :
ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی.
او همیشه روزانه دو وعده غذا
می خورد ، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد
من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف
را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه
نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و
فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر
در جاهای دوردست كشور بودند.
بعضی وقت ها عباس همراه شام، نه
نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی
مثل پپسی و .... كه در آن زمان
موجود بود ؛
بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد.
چند بار به او گفتم كه برای من پپسی
بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه
فانتا خریده است .
یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی
نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از
نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ،
آرام و متین گفت :
« حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟»
گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟»
سرانجام با اصرار من آهسته گفت :
« كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛
به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را
تحریم كرده اند .»
به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه
حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار
است و در دل به عمق نگرش او به
مسایل ، آفرین گفتم .
راوی: خلبان امیر اكبر صیادبورانی
#شهید_عباس_بابایی🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
اوایل زندگی به مدت ۹ ماه در کاشان زندگی کردیم اما به خاطر فشار کاری، نبودن ها، نیامدن ها و دیرآمدن های مصطفی، تصمیم گرفتم که برای زندگی به تهران بیایم. سایت برای مصطفی حکم سنگری داشت که هرگز نباید خالی می ماند. تمام تلاشش هم جهاد فی سبیل الله و رضایت امام خامنه ای بود. شهید در سایت، کوهی از مشکلات را تحمل می کرد و بحق دشمنان هم می دانستند چه کسی را ترور کنند. همسرم اهل منیت و غرور نبود. از آنجایی که مصطفی خیلی مشتاق بود که حضرت آقا را ملاقات کند اما این اتفاق برایش نیفتاد. بعد از شهادتش آقا به منزل ما آمدند. دیدار از خانواده شهدا یکی از ویژگی های امام خامنه ای است.
#خواب_رهبر_رادیده_بود
مصطفی خوابی هم درخصوص آقا دیده بودند که من برای آقا تعریف کردم. همسرم خواب دیده بود: «آقای خامنه ای با دست جانبازی شان روی سرش دست می کشند.» وقتی این خواب را برای آقا تعریف کردم ایشان فرمودند: «چه دل روشنی داشته این پسر.» خیلی چهره آقا برافروخته شد. همسرم ثابت کرد برای رفع نیازهای کشور باید از جان گذشت.
#خصوصیات_بارز
پسرم مصطفی احترام به بزرگترهایش را همیشه
حفظ میکرد و یکی از خصوصیات اخلاقیاش این بود که در مقابل دوستان و خانواده بسیار با محبت عمل میکرد و در برابر دشمنان محکم و جدی بود.
#دانشمند_هسته_ای
#شهیدمصطفی_احمدی_روشن
راوی :مادر و همسرگرامی شهید🌷
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با
کشته های بعثی تبادل میڪردیم
که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس
ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت :
«چند تا شهید هم ماپیداڪردیم،
تحویلتون میدیم تا به فهرستتون
اضافه کنید.»
یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا
ڪردند پلاڪ نداشت .
سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا
میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟
این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره!
ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید
یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم
ڪه روش نوشته بود:
« #یاحســـین_شـــهیـد»
فـهمـیدیم ایــرانــیه...
#لبیڪ_یا_حســـین
#ســـلام_بر_محـرم
🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
" شهدا و امام حسین (ع)"...
گریه ڪن امام حسین عليه السلام بود. از اونایے ڪہ گریه ڪردنش با بقیه فرق مےکرد. وقتے از مجلس روضه امام حسین مےآمد بیرون چشمانش سرخ شده بود، از بس گریه مےڪرد. ڪارهاش طورے تنظیم می شد ڪہ به روضه امام حسین عليه السلام برسہ ، هر جا روضه بود مےدیدیش..
روزے چندبار زیارت عاشـورا مےخوند، همیشه هم مےگفت: «من توی بغل تو شهیـد مےشم.» حرف اون شد. تو بغل من شهیـد شد اونم با گلـوی بریده روی سنگ قبرش با خط درشت نوشتند: « هذا محب الحسین عليه السلام ».
✍ راوی: حاج حسین ڪاجی
#روحانی_شهید_مرتضی_زندیه
#گردان_تخریب_لشڪر17
#شهادت_ڪربلای5
#لبیڪ_یاحسین
🆔 @shire_samera
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
#علی_اکبر_های_امام_حسین #شهید_مهدی_نوروزی 🆔 @shire_samera
#خاطرات_شهدا
مهدی بچه بسیار شجاع و از چهار پنج سالگی به فکر شهادت بود. چنین بچهای بود. میدیدم راهاش همین است و شهادت را دوست دارد. در هر شرایطی هم به من میگفت: «مادر! فقط یک چیز میخواهم، #شهادت ! از شما میخواهم برایم شهادت را از خدا بخواهید.» از اول تا آخرش که به #شهادت ایشان ختم شد دعای همیشگیام برای ایشان طبق خواسته خودش شهادتشان بود. مثلاً وقتی میگفتم مهدیجان! شما باید یک ماشین داشته باشید و خانهای تهیه کنید و کلاً حرف دنیا را که میزدم متوجه میشدم بهکلی آن طرف است و واقعاً حواساش به مسائل مادی و دنیوی نبود. یعنی مرد خدا و تمام حالاتش خدایی بود.
#شهید_مهدی_نوروزی
🆔 @shire_samera