#چاکلت_ بری_ بلژیکی
👩🍳موادلازم
🔸شکلات تخته ای تلخ: ۴۰۰ گرم
🔸شکلات نوتلا : ۱۰۰ گرم
🔸فندق بوداده وخردشده: ۲ق س
🔸پنیر خامه ای : ۱۰۰ گرم
🔸شاه توت یا تمشک : به مقدار لازم
🔸کرمفیل وانیل ۵۰ گرم
🔸اسانس شکلات ۱ قطره
🔸ویفر فندقی خردشده : به مقدار لازم
#طرز_تهیه
✅ ابتدا 200 گرم از شکلات تختهای تلخ را به روش بن ماری ذوب کنید. سپس آن را داخل قالبهای سیلیکونی نیمهدایره بریزید؛ طوری که فقط دیوارهها و کف قالب را بپوشاند. حالا آن را در فریزر قرار دهید تا بسته شود. سپس باقیمانده شکلات تختهای را به روش بن ماری ذوب کنید.
✅پنیرخامهای، نوتلا و کرمفیل را با همزن بزنید تا یکدست شود و اسانس را به آن اضافه کنید. حالا شکلات آب شده و پنیر را با هم مخلوط کنید.
✅قالب را از فریزر خارج کنید. ابتدا یک قاشق از ویفر خرد شده، بعد شا هتوت یا تمشک و بعد فندق خرد شده را داخل قالب بریزید و بقیه قالب را با مخلوط شکلات و پنیر پر کنید. در این مرحله قالب را در فریزر به مدت ۳ ساعت بگذارید.
بعد از سفت شدن از قالب در آورید وتزیین کنید.
@shirini71
#ران_مرغ_عسلی
👩🍳مواد لازم
۲ ق غ خ عسل
۱ ق غ خ کنجد
۱ فنحان روغن زیتون
ادویه که شامل نمک، فلفل سیاه، پاپریکای فراوان، پودر فلفل قرمز شیرین، پودر فلفل قرمز تند، پودر پیاز، پودر سیر، ادویه سبزیجات و یا اگر ندارین ترکیب پودر زیره و پودر تخم گشنیز بریزین.
#طرز_تهیه
تمامی موادی که بالا ذکر شده رو با هم با همزن دستی مخلوط میکنیم و تکه های مرغ رو بهش اضافه میکنیم و خوب یکدست میکنیم تا ۱ ساعت بهش زمان میدیم تا خوب مزه داربشه و سپس کف سینی فر کاغذ روغنی میذاریم و تکه های مرغ رو روش میچینیم.
توی فر ۲۰۰ درجه که از قبل گرم کردیم میذاریم به مدت ۴۰ الی ۵۰ دقیقه به خوبی بپزه.
@shirini71
#میگو_سوخاری_با_کته
👩🍳مواد لازم
میگو
سس کچاپ
سس خردل
نمک و فلفل ،پاپریکا،پودرسیر
روغن زیتون یا معمولی
زست لیمو
تخم مرغ
آرد گندم
بکینگ پودر
#طرز_تهیه
ابتدا در کاسه ای مناسب سس کچاپ،سس خردل،نمک و فلفل و پاپریکا و پودرسیر و روغن زیتون یا معمولی و زست لیمو را بریزید و مواد را خوب مخلوط کنید سپس میگوها را به مایه آغشته کرده و چند ساعت استراحت بدید من از شب قبل مزه دار کردم،سپس بعد از زمان طی شده یک عدد تخم مرغ راهم زده و وقتی از لختگی در اومد به میگوهای مزه دار شده اصافه کنید،همه مواد را باهم ترکیب کنید و کنار بگذارید،در ظرف دیگه ای که حتما درب داشته باشه آرد،نمک،بکینگ پودر،پودرسیر،پاپریکا و فلفل اضافه کنید و همه مواد را مخلوط کنید سپس از میگوها در ظرف ریخته در ظرف را ببندید و تکون بدید و بعد دونه دونه میکوها را در روغن زیاد سرخ کنید .
@shirini71
دوستان عزیزم از امروز ظهرها براتون یه رمان جالب میزارم، که میتونید هر روز دنبال کنید☺️☺️☺️😍
خلاصه
سال ها پیش دل به نگاه های محجوب مردانه اش دادم! من عاشق مردانگی اش شدم، غیرتش، حمایت هایش، دنیایم در آغوشش خلاصه شد و همه چیزم رو به او بخشیدم! روحم را، قلبم را، جسمم را...!
اما او رفت! به چشمانم نگاه کرد و رفت. رفتنش را به چشم دیدم و شکستم!
نگفت با من بیا و من هم جلویش را نگرفتم! رفت اما یک یادگاری برایم به جا گذاشت. یک یادگاری با همان نگاه و همان اخم ها...
او اشتباه من بود ولی دیگر پشیمان نبودم! من جانم را برای آن یادگاری می دادم!
حالا سرنوشت ما را دوباره مقابل هم قرار می دهد. حالا مجبورم که دوباره وارد زندگی اش شوم و آن ها با هم روبرو می شوند. فرشته ی من آنقدر شبیه اوست که نشود شباهت غیر قابل انکارشان را نادیده گرفت!
به نام خدا
#پارت۱
۲۴مین روز از پنجمین ماه ۱۴٠٠
-آماده ای شهرزاد؟
نفس های عمیق می کشم و تپش های قلبم آرام نمی گیرد. حس می کنم رنگ و رویم پریده و چیزی تا پس افتادنم نمانده است.
اما قرار نبود که کوتاه بیایم. این همه راه را نیامده بودم که حالا پا پس بکشم. دستم را میان دستش می فشارد و درب آسانسور باز می شود.
یک محیط باز و بی نهایت شلوغ و پر رفت و آمد. آنقدر تشویش دیدنش را دارم که نمی توانم به چیز دیگری فکر کنم.
و من پیر این راه بودم، که از هرچه که می ترسیدم و مطمئن بودم که قطعا به سرم می آید با سر به استقبالش می رفتم.
قدم های موزونم را با سری بالا گرفته برمی دارم و به سمت میز منشی می روم. کیف لپتاپم را در دستم جابجا می کنم و با صدای رسایی اعلام حضور می کنم...
-روز بخیر ایزدی هستم...
با روی باز از جایش بلند می شود با لحن محترمانه ای پاسخ می دهد:
-بله خوش اومدین بفرمایین من راهنماییتون می کنم.
خودش جلوتر به راه می افتد و پیش از رفتن برای پیشقدم بودن عذرخواهی می کند.
پشت سرش به راه می افتیم و مهشید ابرویی بالا می اندازد و من نگاه تیز می کنم تا پرستیژ کاری را حفظ کند. سر در گوشم می برد و با صدای نجوا گونه ای می گوید:
-فقط شهرزاد همیشگی باش. تنها فرد مورد اعتماد رئیس و طراح برتر جشنواره...! اون کسی که پشت میز قراره ببنیش رو می شناسی و انتظار دیدنش رو داری اما اون نه. پس قدرت دست توئه. چون تو خودتو از روزها قبل برای این لحظه آماده کردی. من بهت ایمان دارم اما هرجا که کم آوردی یا حس کردی نمی تونی ادامه بدی ارجاع بده به من، بدون اینکه آب از آب تکون بخوره ادامه می دم اوکی؟
@shirini71
#پارت۲
نگاهش می کنم و وقتی زبانش امید به من تزریق می کند و چشمان پر مهرش از نگرانی می لرزند، گویی که قدرت به وجودم بر می گردد.
که گذشته را فراموش کنم، که اگر اینجام فقط و فقط برای هدفم آمده ام.
افسار نگاهم را، دلم را، دستم را، می کشم تا مبادا دودو بزنند، مبادا بلرزند، مبادا نوازش بخواهند و طلبش کنند!
سرم را بلند می کنم و با نفس عمیقی قدم داخل اتاقش می گذارم. به محض حضورمان از جا بلند می شود. قدمی به سمتمان بر می دارد که به قدم دوم نرسیده سر جایش خشک می شود.
نگاهش را بین من و مهشید می گرداند و بعد روی من ثابت می شود. زمان متوقف می شود.
چشمانش را می جویم چرا که در این نگاه من آرزوهایم را می دیدم یک زمان هایی...
زمان هایی نه خیلی دور من تمامیتم را به پایش ریخته بودم.
آن زمانی که فکر می کردم که مردی و مردانگی درون چشمان محجوبش خلاصه شده است.
وقتی که برای اولین بار در تمام زندگی ام طعم حمایت های مردانه را به من بی سایه ی سر چشانده بود.
وقتی که برای منه ندیده و نشناخته یقه پاره کرد و تمام کوچه را روی سرش گذاشته بود. وقتی که... تمام نمی شود طومار نداشته های منی که تمامش را در او یافته بودم.
زمان های نه خیلی دوری که سخت گذشت اما گذشت، حالا هم بگذریم...!
سرم را برای لحظه ای پایین می اندازم و و اینبار که سرم را بلند می کنم همکارش جلو می کشد و با مهشید دست می دهد و خودش را معرفی می کند:
-سماواتی هستم...
@shirini71