هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
پیرمردی در کوه های دمشق هیزم جمع می کرد تا امرار معاش کند
یک روز حضرت سلیمان(ع) پیر مرد را دید دلش برایش بسیار سوخت
تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را تغییر دهد یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد
پیرمرد در مسیر راه نگین را ازجیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش چند قدم عقب رفت تا نگین را خوب ببیند ولذت ببرد، ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت و پرید...😕
پیرمرد هرچه که دوید وهیاهو کرد فایده نداشت...
تا اینکه...👇#ادامه_داستان👇
http://eitaa.com/joinchat/1980432395Cf692b1e675
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
عشق نافرجام و جنازه ای که 24 سال سالم ماند...
سید علی میرزا در جوانی عاشق مریم می شود. اما خانواده میرزا با وصلت مخالفت می کنند و زندگی برایش پوچ و بی معنی میشود مریم نیز بالاجبار با مرد دیگری ازدواج می کند و زندگی میرزا را به یاَس مطلق مبدل می کند. میرزا با دلی شکسته به مدت 40 سال به تنهایی در ارگ مخروبه طبس ماوا می گزیند. مردم وی را دیوانه می پندارند و دست به آزار و اذیتش می برند....
تا اینکه یک روز... #ادامه_داستان👇
http://eitaa.com/joinchat/1980432395Cf692b1e675