هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
از پشت میله های سرد زندان #خاطرات #شب #عروسیمو مینویسم که بجای #حجله عروسی روانه #زندان شدم
وقتی محمدجواد اومد خاستگاریم متوجه نگاهی خیره اش به خواهر کوچکترم بودم ولی ایقدر سرم #داغ عشق اتشینم بود بی اعتنایی کردم شب عروسیم هن متوجه #چشای قرمز خواهرم بودم ازش پرسیدم گفت بخاطر پلک مصنوعیه وسط مجلس بود متوجه شدم داماد نیست به دنبالش رفتم تو حیاط پشتی شنیدم که خواهرم با هق هق میگفت من ....https://eitaa.com/joinchat/1481638867Cb4d1fa9ca6