#داستانقابلتامل 🍃
💬آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
👈آهنگر گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم ، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
👌همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ، اما کنار نگذار!
@yarooghaye
#داستانقابلتامل 📌
🏳مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) كه رسید درخواست استخاره ای كرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد اما از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض كرد:
🔻یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل از خدمت شمارسیدم برایم استخاره كردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی كردم به من خوش گذشت...
امام صادق(علیه السّلام) تبسمی كرد و به او فرمود: (در سفری كه رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی كه آفتاب طلوع كرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
👈عرض كرد آری... حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را كه در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد.
📚جهاد با نفس/ج۱/ص۶۶
@yarooghaye
#داستانقابلتامل 💌
شیخی از شاگردش پرسید:
چند وقت است ڪه در ملازمت من هستی؟
شاگرد جواب داد: حدودا سی و سه سال.
شیخ گفت: در این مدت از من چه آموختی؟
شاگرد: هشت مسئله.
شیخ گفت:
إنا لله وإنا إلیه راجعون! مدت زیادی از عمر من با تو گذشت و فقط هشت چیز از من آموختی!؟
شاگرد: ای استاد، نمی خواهم دروغ بگویم و فقط همین هشت مسئله را آموخته ام.
استاد: پس بگو تا بشنوم.
👈شاگرد:
💌اول
به خلق نگریستم دیدم هر ڪس محبوبی را دوست دارد و هنگامی ڪه به قبر رفت محبوبش او را ترڪ نمود.
👌پـــــس نیڪی ها را محبوب خود قرار دادم تا در هنگام ورودم به قبر همراه من باشد.
💌دوم
به ڪلام #خدا اندیشیدم؛
۩ " وأما من خاف مقام ربه ونهی النفس عن الهوی/ فإن الجنة هی المأوی":
و اما ڪسی ڪه از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید
و نفس خود را از هوس باز داشت، بی گمان بهشت جایگاه اوست. نازعات: ۴۰ ۩
👌پـــــس با #نفس خویش به پیڪار برخاستم تا این ڪه بر طاعت خدا ثابت گشتم.
💌سوم
به این مردم نگاه ڪردم
و دیدم هر ڪس شئ گران بهایی همراه خویش دارد و با جانش از آن محافظت می ڪند پس قول خداوند را به یاد آوردم :
۩ " ما عندڪم ینفذ و ما عند الله باق ".
آنچه پیش شماست، تمام می شود و آنچه پیش خداست، پایدار است.
نحل:۹۶۩
👌پـــــس هر گاه شیء گران بهایی به دست آودم، آن را به پیشگاه خدا تقدیم ڪردم تا خدا حافظ آن باشد.
💌چهارم
خلق را مشاهده ڪردم و دیدم هر ڪس به مال و نسب و مقامش افتخار می ڪند. سپس این آیه را خواندم :
۩ " إن أکرمکم عند الله أتقاکم ".
در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.
حجرات:۱۳ ۩
👌پـــــس به #تقوای خویش افزودم تا این ڪه نزد خدا ارجمند باشم.
💌پنجم
خلق را دیدم ڪه هر ڪس طعنه به دیگری می زند و همدیگر را لعن و نفرین می ڪنند. و ریشه ی همه ی این ها #حسد است سپس قول خداوند را تلاوت ڪردم:
۩نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا ".
ما [وسایل] معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم ڪرده ایم.
زخرف:۳۲ ۩
👌پـــــس #حسادت را ترڪ ڪردم و از مردم پرهیز ڪردم و دانستم روزی و فضل به دست خداست و بدان راضـــــی گشتم.
💌ششم
خلق را دیدم ڪه با یکدیگر دشمنی دارند و بر همدیگر ظلم روا می دارند و به جنگ با یڪدیگر می پردازند.
آن گاه این فرمایش خدا را خواندم
۩" إن الشیطان لڪم عدو فاتخذوه عدوا ".
همانا شیطان دشمن شماست پس او را دشمن گیرید. فاطر:۶۩
👌پـــــس دشمنی با مردم را ڪنار گذاشتم و به دشمنی با شیطان پرداختم
💌هفتم
به مخلوقات نگریستم پس دیدم هر ڪدام در طلب روزی به هر دری می زند و گاه دست به مال حرام نیز می زند و خود را ذلیل نموده اند.
و خداوند فرموده :
۩" وما من دابة فی الأرض إلا علی الله رزقها ".
و هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر [این ڪه] روزی اش بر عهده ی خداست. هود:۶ ۩
👌پـــــس دانستم من نیز یڪی از این جنبنده هایم و بدانچه ڪه خداوند برای من مقرر ڪرده است، راضی گشتم.
💌هشتم
خلق را دیدم ڪه هر ڪدام بر مخلوقی مانند خودشان #توڪل می ڪنند؛ این به مال و دیگری نان و دگران به صحت و مقام....
و باز این قول خداوند را خواندم:
۩ " ومن یتوڪل علی الله فهو حسبه ".
و هر ڪس بر خدا توڪل ڪند، او برای وی بس است. طلاق:۳ ۩
👌پـــــس توڪل بر مخلوقات را ڪنار گذاشتم و بر #توڪل به خدا همت گماشتم....
@yarooghaye
#داستانقابلتامل🔊🔊
👈اثر رضایت پدر در قبر!
✔آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان - که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیمالشّأنی در آنجا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید.
💠ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند!
💢از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است.
💠گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست!
💢ايشان ميفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد -
وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند.
💠ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است ...
💢لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اينقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
✅گزیده ای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی
@yarooghaye