آیت الله جوادی آملیAl-Naas -01 ss.mp3
زمان:
حجم:
8.25M
عجب عصر خاصی شد امروز
خدا توفیق داد و این صوت به دستم رسید👆
این آخرین صوت جلسه تفسیر قرآن توسط استاد محترم حضرت آیت الله جوادی آملی است. که بالاخره پس از ۴۰ سال تفسیر قرآن را تمام کردند.
مدتی که در قم بودم، تقریبا اغلب جلسات تفسیر و اخلاق این استاد گرامی را شرکت میکردم. شنیدم که یک روز، یکی از طلبه ها از استاد پرسید: آیا با سرعت کندی که داریم، بنظرتون یک دور تفسیر قرآن را تمام میکنیم؟
استاد فرمود: از خدا خواسته ام که تا تمام نشده، از این دنیا نروم.
خدا این استاد فرزانه و همه اساتید قرآن و تفسیر را حفظ کند.
گوش بدید
خیلی جذابه
کسی که چهل سال، تفسیر گفت و الان جلسه آخرش هست و کلیه ثوابش را تقدیم انبیا و اولیا کرد.
خوشا به سعادتشون
ان شاءالله خدا عاقبتشون بخیر کنه و مورد شفاعت قرآن در دنیا و آخرت باشند🌷🌷
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
2.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این عزیز شکایت داداشش به عموش می کنه.☺️
خیلی هم سلیس و گویا☺️
ماشاالله
پ ن: والا ملت ما حرفای این کوچولو رو بهتر متوجه میشن تا بعضیا که میگن الحمدلله وضع ما از پارسال بهتره!😏
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
اینو ببین
اگه ترک نمیخورد، سرسبز هم نمیشد
شک نکن
فقط علاجش اینه که
ی کم باید بگذره
ی کم صبوری میخواد
تا بعد از تَرَک هایی که تو زندگی هر کسی ممکنه پیش بیاد
یهو جوونه بزنی و بشی بهتر از چیزی که فکرش میکردی
به همین زیبایی
اما خب
ممکنه اولش از چشم بیفتی
تنهاتر بشی
حرف و زخم زبون بقیه بشنوی
ولی
وقتی اینطوری جوونه زدی و زیباییهات ردیف شد و به چشم اومد
دیگه میشینن زیر سایه ات و کیفشو میکنن
بهت تکیه میکنن
پناه بقیه میشی
آره
فقط صبور باش
همه چی به موقعش
شکست و سختی به موقعش
پیروزی و عشق و حال هم به موقعش
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
#یا_رقیه
یکی از روضه خوان های میگه شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم کردم برم هیئت،یه دختر پنج، شش ساله مریض حال داشتم،گفت: بابا کجا میری؟
گفتم:دارم میرم هیئت.
گفت: مگه الان چه خبره؟
گفتم:شهادت حضرت رقیه است.
گفت: بابا رقیه کیه؟
گفتم:دختر امام حسینه.
گفت:بابا چند سالشه؟
گفتم: هم سن خودته.
گفت: بابا منم با خودت میبری؟
گفتم: نه عزیزم تو مریضی،استراحت کن،حالت بهتر بشه.
گفت: بابا حالا که من رو نمیبری با خودت،بهش میگی بیاد کنارم؟
با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه؟ گفتم: نه،نمیتونه بیاد.
گفت: چرا بابا؟
گفتم: اونم مریضه.
چرا بابا؟ چی شده؟
گفتم: بابا پاهاش درد میکنه.
گفت: چرا پاهاش درد میکنه؟
گفتم:رو خارهای بیابون دویده.
گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه کفش پاش نبوده؟
گفتم نه کفش نداشته، کفشاشو غارت کردند و کفشاشو دزدیده بودند.
دخترم میذاری من برم، بیچاره ام کردی تو!
گفت:آره برو.
من خداحافظی کردم،
دم در دوباره گفت:بابا،یه سئوال دیگه! سئوالش من رو بیچاره کرد، نشستم دم در شروع کردم به گریه کردن،گفت:بابا کفشاشو غارت کردن، چرا باباش بغلش نمیکرد؟😭 بابا من اون روز کفشم گم شده بود تو بغلم کردی بابا، چرا باباش بغلش نکرد؟😭😭
حالا برای بچه مریض و بی حال، چطوری یتیمی را توضیح بدم؟😭😭
بگم باباشو کجا دید؟؟😭😭
با چه وضعی دید؟!😭😭
صلی الله علیک یا مظلوم
یا اباعبدالله
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه