📜 دوازدهم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
🔰و ملائک به طواف، گِرد حسین چرخیدند و با او هم ناله شدند •••
••• زینب تنها شده بود •••
⚫️زینب مانده بود، با آن همه درد، آن همه رنج، آن همه غم،
⚫️با خیل زنان شوی مُرده،
⚫️با ترس و هراس کودکان یتیم،
⚫️در حصار قداره بندان در کمین،
⚫️و رسالتی که از کودکی بر عهده داشت.
+ گویی به خود نهیب زد:
"•ای زبان علی به کام و دلیری زهرا در دل،
°°°شاهد باش!°°°"
"•ای وارث شکیبایی حسن،
°°°شاهد باش!°°°"
"•ای رسول راه حسین،
°°°شاهد باش!°°°"
💠"فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّاهِدینَ"💠
🔰"پس شاهد باشید و من با شما از شاهدانم."🔰
••• زینب به خود آمد •••
✔️پُر صلابت و استوار، در عهدی که بسته بود✔️
▪️دست بر پیکر برادر بُرد و سوی آسمان گرفت •••
+گفت:
💠"اللهمَّ تَقبَّل مِنّا هذَا القُربان!"💠
🔰"خدایا این قربانی را از ما بپذیر!"🔰
••• و سپس، زیر لب زمرمه کرد:
💠"بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ
فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ
إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ"💠
🔰"به نام خداوند رحمتگر مهربان.
ما تو را کوثر دادیم.
پس برای پروردگارت نمازگزار و قربانی کن.
دشمن تو بیتبار خواهد بود."🔰
● ۳۷ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 سیزدهم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
🔰کاروان به کوفه رسید،اما چه کوفه ای⁉️😭
➖کوفۀ مردمان غدّار و حیله گر.
➖کوفۀ غرق در نشاط و شادی و رقص و خنده ها.
🔰دروازه های شهر، با برگ های نخل زینت شده بود و مردمان، به انتظار، چشم دوخته بودند به راه •••
••• سرهای بر نی افراشته از دور، در دست سواران نمایان شد •••
❌مردمان هلهله کردند و بر دَف کوبیدند •••
•••بازماندگان کاروان، در حصار سپاه، به کوفه رسیدند•••
🔺سیدالساجدین، در غُل و زنجیر، و زنان و کودکان دست بسته پا برهنه، به پای پیاده.🔻
🔴پیراهن خونین سالار شهیدان، دست به دست چرخید و رقصندگان با شمشیر، به لودگی جان گرفتند •••
🔺سیدالساجدین خُروشید و سوز دل را بیرون داد.🔻
+ گفت:
"ای اُمت بدکردار، بر خانه هاتان باران نبارد که حُرمت جدّ ما را در بارۀ ما مراعات نکردید."
"از مصیبت ما آگاهید، ولی دف می زنید و به شادی هلهله سر می دهید."
"کسانی را در شهر می گردانید، که پایه و اساس دین را در میان شما محکم کردند."
"مگر جدّ ما نبود که شما را از گمراهی نجات داد و به راه راست هدایت کرد؟"
"در قیامت چه پاسخی برای رسول خدا دارید؟"
••• و دیگر سکوت کرد •••
❌ اولین کسی که سنگ پَراند، ندانستم کیست، اما گوییا شیطان بود! که دیگر اهریمنان، یاری اش کردند •••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۳۶ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 پانزدهم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
🔰دوباره اسبان زین شدند و لگام خوردند و پرچم های گناه در میان سپاه طغیان و جنایت، و ظلم و ستم و جهل و بیدادگری به اهتزاز درآمدند •••
🔰تا بار دیگر اسلام بدعت، اسلام خلافت و خلیفه گری، اسلام اشرافیت، اسلام دروغ و فریب و سازش و نیرنگ، و اسلام ابوسفیان را به نمایش گذارند •••
🔰و با اسارت بازماندگان روز عاشور به مردمان شهر به شهر بگویند؛ که این ما بودیم که حسین و یارانش را به مسلخ بردیم و آل الله را به اسارت گرفتیم •••
🔴و چه کس بهتر از شمر بن ذالجوشن، این منافق هرجایی برای فرماندهی؟
🔰و همراه شمر، عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی و خولی بن یزید اصبحی با هزار سوار، آماده شدند برای بردن کاروان به شام •••
••• و مردمان، این بار آمده بودند به تماشا و تماشاگری •••
🔺سیدالساجدین در غُل و زنجیر، و زنان و کودکان بر اَسترانی عریان.🔻
🔹سیدالساجدین زِدورادور، نگاه سرزنش باری به آن دنیا پرستان کرد.🔹
+ گفت:
"ای مردم! بخاطر دارید که به پدرم نامه نوشتید و با او خُدعه کردید؟"
"با او هم پیمان شدید و هنگام حادثه تنهایش گذاشتید و به ستیز با او برخاستید؟"
"با چه روی می خواهید به رسول الله بنگیرید؟"
"هنگامی که به شما بگوید:
"*عترت مرا کُشتید، حریم مرا شکستید، و شما دیگر از اُمت من نیستید؟*"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۳۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 پانزدهم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
+•••
"آیا قرآن نخوانده اید که فرمود:
💠"وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ."💠
🔰"و محمد، جز فرستاده ای که پیش از او هم پیامبرانی آمده وگذشتند، نیست.
آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمیگردید؟"🔰
"چه بد توشه ای برای خود از پیش فرستادید."
••• مردمان خجل شدند و شرمگین •••
••• و کسی از میان آنان فریاد کرد •••
- گفت:
"غفلت کردیم و در این غفلت نابود شدیم."
🔺و مردمان، گریه سر دادند و شیون کردند.🔻
+ سیدالساجدین گفت:
"رحمت خدا بر کسی باد که پندم بپذیرد و سفارش ام را در بارۀ خدا و رسول الله و اهل بیت او به خاطر بسپارد."
¤ دیگری گفت:
"یابن رسول الله! موعظه مان کن که فرمانبر تواییم."
× آن یکی گفت:
"پیمان ات را محترم می شماریم و دلهامان را به جانب تو روانه می کنیم، و هوای تو را در سر می پروریم."
~ دیگری گفت:
"صلوات خدا بر جدّت.تو فرمان بده تا یزید را از تخت به زیر کشیم و از آنانی که بر شما ستم کرده اند بیزاری جوییم."
✔️ ادامه دارد • • •
● ۳۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 پانزدهم محرم 📜
🔘 #بخش_سوم
••• و شمر، سکوت کرده و تنها ناظر بود •••
🔰چون که او می دانست امام کُشی، مُراد و مَرام پیروان ابوسفیان است، و آنچه مردمان بر زبان می رانند، از سر شور است، نه از سر شعور!•••
••• سیدالساجدین، لحظه ای سکوت کرد •••
+ و سپس با تبسمی تلخ بر لب گفت:
"هیهات ای بی وفایان نیرنگ باز!"
"میان شما و خواسته ها تان پرده ای کشیده شده است."
"آیا برآنید با من همانگونه رفتار کنید که با پدرانم کردید؟"
"هرگز چنین نخواهد شد."
"بخدا سوگند، هنوز آن زخم عمیقی که دیروز از قتل عام پدرم و فرزندان و اصحاب او در قلب من نشسته التیام نیافته."
هنوز داغ رحلت رسول الله را فراموش نکرده بودم، که مصیبت های پدرم و فرزندان پدرم و جّد بزرگوارم، موی سر و محاسنم را سپید کرد."
"هنوز مزه تلخ آن آلام را در گلوی خود احساس می کنم."
"و هنوز اندوه این غمهای جان فرسا در سینه ام زبانه می کشد."
"پس از شما می خواهم، نه از ما طرفداری کنید و نه با ما از در جنگ و دشمنی درآیید."
"ای اهل کوفه! شادمان نباشید به این مصیبت که بر حسین وارد شد."
"که این مصیبتی بس بزرگ و کیفر آن کس که او را کشت جهنم است."
"جانم به فدای او که در کنار فرات شهید شد."
••• و دیگر سکوت کرد و هیچ نگفت •••
● ۳۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و دوم محرم 📜
🔰کاروان به استراحت، در کنار نهر آب، از حرکت ایستاده بود، و مردان سپاه، گِرد هم جمع بودند به هرزگی•••
🔰عمرو بن حجاج، خسته وتشنه خود را به نهر آب رساند، دست پُر آب کرد و نوشید، آب در گلویش ماند، نفس اش گرفت داشت می مُرد، و این بار چندم بود خدا می دانست، که با نوشیدن آب، اینچنین می شد •••
🔰نه توان داشت آب را فرو برد، و نه آن که آب مانده در گلو را بر گرداند •••
••• چهره اش به کبودی نشست •••
🔴شبث بن ربعی بر پشت اش کوبید، جانی دوباره گرفت و نفس تازه کرد •••
- شبث گفت:
"چه شدی؟"
_ گفت:
"داشتم می مُردم."
"نکند این به سزای بستن آب، به روی خیمه های حسین بن علی است!"
- شبث گفت:
"دیوانه شدی؟"
_ گفت:
"همگی به عذاب خواهیم مُرد."
- شبث گفت:
"بی طاقت شده ای پَرت و پلا می گویی."
🔹با فاصله از مردان سپاه، بازماندگان کاروان، در کنار نهر نشسته بودند آرام و با وقار.🔹
🔸سیدالساجدین، ساکت بود و در سکوت.🔸
••• و زنان، خیره به آب، مات مانده بودند •••
🔹زینب، در نگاه به آب، تنها دست بر آن می سایید.🔹
••• رنج دیده بود و تشنه، اما دل نوشیدن نداشت •••😭😭😭
● ۲۷ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و چهارم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
🔰شب بود و سکینه لب فرو بسته بود به سکوت•••
دل داده بود به سکوت، تا شاید باز، نغمه ای از پدر آید به گوش•••
🔰بازماندگان کاروان، با آنکه مسافت ها از کربلا دور بودند، اما دل و روحشان در کربلا مانده بود•••
•••جسم شان اینجا بود، روح شان کربلا•••
🔹به یاد آورد که عصر روز عاشور بود و پدر تنها، آمده بود تا با اهل حرم وداع کند.🔹
* قافله سالار گفت:
"عبدالله را بیاورید تا با او وداع کنم."
🔺رباب چسبیده بود بر زمین، پلک فرو بست و جُم نخورد.🔻
••• سکوت بود و سکوت •••
🔵به صدای عبدالله، که غزل عشق را کودکانه سرود، رباب با شوق و هراس چشم گشود•••
🔸عبدالله خود را بر زمین سایید و به آستانۀ خیمه رسید.🔸
🔰زینب او را بغل گرفت و بوسید، قافله سالار، او را در آغوش گرفت و بویید•••
😭😭😭😭
••• و رباب چشم به آسمان دوخته بود •••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲۵ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 بیست و چهارم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰سکینه دل در دلش نبود، که صدای تیری نفیرکشان در فضا پیچید، دل آسمان را شکافت •••
❌حرمله به شادی برخاست و کمان به پشت افکند ×××
🔹رباب، صدای فریاد زنی را شنید که خدا را می خواند، و سپس در هراس، سر چرخاند.🔹
🔺تیر بر گلوی طفل نشسته بود و خون از گلوی او می جوشید.🔻
* قافله سالار گفت:
"وای بر این قوم، آن هنگام که با پیامبر روبرو شوند."
••• و سپس، کاسۀ دست از خون پُر کرد و به آسمان پاشید •••
🔰آسمان آغوش گشود، قطرات گلگون خون، به دل آسمان رفت و همچو نور تابید، آسمان قطرات خون را به امانت گرفت، و قطره ای باز پس نداد •••
🔸خون را به ودیعه گرفت تا به آن، کالبد نیمه جان غفلت زدگان را بخشد حیات.🔸
••• قافله سالار، نگاهی به خدا کرد، و خدا او را می دید •••
* گفت:
"آسان است هر مصیبتی که بر من فرود آید، زیرا که خدا می بیند!"
● ۲۵ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و پنجم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
🔰نسیم می وزید و باد شعله های مشعل را بازی می داد•••
••• و پیرمرد، از پس پنجره ناظر بود •••
🔰در تابش نور مشعل، بازماندگان کاروان را دید، که در غم و ماتم، سر به گریبان برده اند•••
🔹مشک آب را برداشت و سوی آنان آمد.🔹
••• کاسه پُر آب کرد و به آنان داد •••
~ گفت:
"خوشا بحال ماتم زدگان، زیرا تسلّی خواهند یافت،"
"خوشا بحال تشنگان عدالت، زیرا که این عطش، فرو خواهد نشست."
••• و نگاه اش به سر آویخته بر نیزه خیره ماند •••
•••مشک را به آنان داد و به تندی رفت•••
🔸لحظه ای بعد، با دو شمعدان نقره برگشت.🔸
🔰به نگهبان نزدیک شد و زمانی با او به گفتگو پرداخت، عاقبت دو شمعدان را به او داد، سر را تا صبح، به امانت گرفت و رفت •••
🔰پیرمرد وارد دِیر که شد، دستی به محراب کشید و سر را صدر محراب گذاشت، و مقابل سر زانو زد •••
••• لحظه ای ساکت ماند •••
🔰همه تن چشم شد و چشم خود را به او سپرد، و سپس، آیات انجیل را تلاوت کرد •••
••• دوباره ساکت شد •••
🔺در کور سوی پیه سوز، سر خونین خودنمایی کرد، دلش به درد آمد و روح اش فغان کشید.🔻
••• برخاست و رفت، و زمانی بعد، با کاسه ای از آب برگشت •••
🔹از پارچۀ محراب، قدری به امانت گرفت، نگاه به سر سپرد و گریه کرد.🔹
🔰خس و خاشاک از سر گرفت و روی او را از خون شُست، دوباره سر را، صدر محراب گذاشت، مقابل آن زانو زد، آرام آرام زمزمه کرد •••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و پنجم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
••به زمزمه تسکین نیافت، لب به سخن گشود••
~گفت:
"مگر نه آنکه راهی که به سوی خدا ختم می شود،تنگ و باریک است،پس تو چگونه از آن عبور کردی؟"
"دنیا،این پیرزن هزار شوی را،چگونه طلاق گفتی و خود رابه خدا رساندی؟"
"یا نه،شاید خدا خود رابه تو رسانده باشد"
"به کدامین گناه،موی سربه خون خضاب کردی؟"
"کدامین تیغ بُرّا بود،که گلویت را بُرید؟"
"با کدامین عشق،قربانی معشوق شدی؟"
"با کدامین خُلق،قصۀ نیمه تمام اسماعیل را به پایان بُردی؟"
🔰ملتهب بود و منقلب،اشک امانش را بُرید،به شدت گریست وحسرت کشید،از آنکه اورا نمی شناخت••
••لحظاتی گذشت تادوباره آرام شد••
~گفت:
"کدامین رقاصه،با عشوه گری سرت رابه بالای نی بُرد؟"
"کدامین پدرناشناس در انتظار سر بی پیکرت بود؟"
"سرنوشت یحیی دوباره تکرارشد،یا یحیی با سر بُریدۀ خود،سرگذشت ترا از پیش سروده بود؟"
🔺پیرمرد،لحظاتی ساکت شد وفقط گریه کرد🔻
••و سپس خدا راخواند••
~گفت:
"یا رب!بحق عیسی مسیح،این سر را اجازه فرما تابامن سخن بگوید"
🔸به یکباره محراب نور باران شد،سر به سخن آمد ولب گشود🔸
*گفت:
"راهب!چه می خواهی بدانی؟"
••و اودر تمنّابه محراب نزدیک شد••
~گفت:
"بگوتوکیستی؟"
••لحظاتی سکوت بود وسکوت••
🔹وسپس سر به سخن آمد🔹
* گفت:
"أناالمظلوم"
"أناالمهموم"
"أنا المغموم"
"أنااِبن مُحَمدٍ المصطفى"
"أنااِبن على المرتضى"
"أنااِبن فاطمه الزهراءِ"
"أنااِبن خدیجه الکبرى"
"أناابن العروه الوثقى"
"أناشهید کربلاء"
"أناقتیل کربلاء"
"أنامظلوم کربلاء"
"أناعطشان کربلاء"
● ۲۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
📜 بیست و ششم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
🔰قاسم، سر فرود آورد و خود را بر پای قافله سالار انداخت، پای او را، بوسه از پس بوسه زد •••
+ گفت:
"بخدا نوبت من است. بخدا نوبت من است مولا!"
🔹قافله سالار او را بلند کرد و بوسید، به بغل گرفت و بویید.🔹
🔸دستار از سر قاسم بر گرفت، صورت همچو قرص ماه او را پنهان کرد.🔸
••• و عِنان اسب را گرفت •••
🔺قاسم، کوچکتر از آن بود که پایش رکاب را بگیرد، اسب، سر فرو افکند و زانو زد.🔻
••• قاسم بر اسب نشست •••
+ گفت:
"دعایم کن عموجان!"
🔹نهیبی براسب زد و سوی میدان تاخت.🔹
🔰استوار بر اسب، خود را محکم کرد و رجز خواند •••
+ گفت:
"بشناسید مرا اگر نمی شناسید، منم قاسم، فرزند حسن بن علی، نوادۀ پیامبرخاتم و امین خدا!"
••• جُنود ابلیس، صف کشیدند به مصاف •••
🔹به سپاه کفر هجوم بُرد و از نظر پنهان شد.🔹
🔰جنگ شمشیر در گرفت و غوغایی به پا شد، و رمله از کنار خیمه، با نگاهی گریان ناظر بود •••
🔰عاقبت گرد و غبار میدان، رفته رفته فرو افتاد، قافله سالار سوی قاسم پَر کشید •••
••• لحظۀ اندکی گذشت •••
🔺پیکر بی جان قاسم را به بغل گرفت و از دل میدان، سوی خیمه ها آمد.🔻
● ۲۳ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و هفتم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
🔰شب بود و بازماندگان کاروان، در اندوه و غم، تن خَسته از این سفر، آرمیده بودند •••
•••آسمان پُر ستاره بود و در التهاب•••
🔰از عمق آسمان ناگاه، نوری درخشید و روشنی بخشید، درهای آسمان از ملکوت گشوده شد، راهی کشیده شد سوی زمین•••
🔰محمّد و ابراهیم و نوح و اسماعیل و اسحاق و آدم، همراه جبرییل، با خیل بسیار ملائک، فرود آمدند به مهمانی و لقاء حسین •••
🔹جبرییل در صندوق را گشود، سر را به آغوش گرفت و بوسید🔹
+ جبرییل گفت:
"مولای من، بر همدم گهواره ات، ناگوار است که تو را چنین ببیند.'
••• سر را به آدم سپرد، آدم او را بوسید •••
~ آدم گفت:
"ای شفیع آدم. آدم از پس هبوط، با گریه بر مصیبت تو رهایی یافت."
••• سر را به اسحاق سپرد، اسحاق سر را بوسید •••
- اسحاق گفت:
"یهود در حسرت فرزندی از موسی بن عمران است تا او را در حد پرستش گرامی بدارند، وای این قوم، اهل بیت نبی را یک به یک به دم تیغ داده اند."
••• سر را به اسماعیل سپرد، اسماعیل سر را بوسید •••
¤ اسماعیل گفت:
"تنها خیال بود که گمان می بردم، که به ذبح من، ذبح عظیم واقع خواهد شد."
••• سر را به نوح سپرد، نوح او را بوسید •••
^ نوح گفت:
"در تو چه گوهری است که کشتی طوفان زده در امواج بلند و مهیب، در سرزمین تو، در کربلا آرام و قرار گرفت."
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و هفتم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
••• سر را به ابراهیم سپرد، ابراهیم سر را بوسید •••
' ابراهیم گفت:
"در شعله های خشم و کین نمرودیان که در اطراف ام زبانه می کشید، ملائک به نجات و نصرت فرود آمدند، اما من، به تو اقتداء کردم و همه را پس زدم، فقط خدا را خواندم."
••• سر را به محمّد سپرد •••
🔹محمّد، سر را به بغل گرفت، پلک فرو بستد و فقط بویید.🔹
••• سپس بوسید، گریه کرد و نالید •••
🔸انبیاء با او هم ناله شدند و گریستند، جبرییل و ملائک هم گریستند.🔸
🔺زمین، به گریۀ و غم رحمت العالمین، لرزید و در خود شکست، ناله سر داد، و آسمان که زمین را ناظر بود، طاقت از کف بداد و او هم نالید.🔻
••• تنها صدای گریه بود و ناله و مویه •••
+ جبرییل گفت:
"یا رسول الله! خدا مرا امر کرده، که هر عذابی که در بارۀ این قوم فرمان دهی اطاعت کنم."
"اگر خواهی زمین را به یک آن بلرزانم و زیر و رو کنم، همان کاری که با قوم لوط عمل نمودم."
* رحمت العالمین گفت:
"نمی خواهم کیفر اینان در این جهان باشد، مرا با اینان به روز رستخیز در آستان عدل الهی موقفی است، در آنروز با آنان دشمنی دارم."
● ۲۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و هشتم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
•••شب بود و مظلومیت و سکوت•••
🔰زینب در قنوت به نماز، سیدالساجدین، سر بر تربت کربلا نهاده بود و با خدای خویش در راز و نیاز•••
🔰پنجاه روز بود که این کاروان، مکه را به مقصد و مقصودی والا ترک کرده بود، و کربلا مقصد بود و آینده ای دور، مقصود!•••
🔰سیدالساجدین، با خروج از کوفه به بعد، تا کنون ساکت بود و در سکوت، بیمار بود، اما بیماری بهانه بود، در شب و روز عاشورا بیمار بود و بعد از آن•••
* گوییا قافله سالار در شب عاشورا به زینب گفته بود:
"همانگونه که خداوند جدّمان را به تار عنکبوتی از مرگ رهایی بخشید، فرزندم علی را به این بیماری از مرگ برهاند، تا زمین از نسل آل محمّد خالی نماند."
🔹سیدالساجدین، سر از سجده برداشت و چون پدر، نگاه سوی آسمان بُرد و آسمان پُر ستاره را نظاره کرد.🔹
••• و در این میان، من بودم و پنجاه روز همراهی این کاروان •••
🔸نه!
🔸تنها من نبودم!
🔸همه بودند•••
🔺همۀ ارواح شیعیان و محبین آل الله، همه با روح شان در این سفر، همراه کاروان بودند.🔻
🔸و همه شاهد بودند که در روز عاشور، چه ها بر قافله سالار گذشت.🔸
🔹شاهد بودند که بر آل الله چه ظلمی واقع شد.🔹
🔵شاهد بودند، چون پیوندی ناگسستنی میان آنان و مولایشان پا برجاست•••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲۱ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و هشتم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
💠شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طینَتُنا💠
🔰شیعیان ما از باقیمانده گل ما آفریده شده اند.🔰
💠خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا💠
🔰شیعیان مااز شعاع نورماآفریده شده اند🔰
💠شِیعَتُنا الْمُسَلِّمُونَ لِأمْرِنا💠
🔰شیعیان ماکسانی هستند که دربرابر امر ماتسلیم اند🔰
•••و من پُر درد و زخم خورده و رنجور، تنها نشسته و او را نظاره می کردم•••
🔰روحم پَر می کشید تا نزد او رود و با او هم کلام شود، ولی پرهیز و شرم، اجازه نداد که بدون اِذن سوی او روم•••
🔹پس به تمنّا و عجز، در خیال خود با او هم سخن شدم.🔹
~ گفتم:
"این آرامش و یقین، این نور و این امید، که در چشمان تو موج می زند از کجاست؟"
"ای همسفرۀ یتیمان و فقیران بینوا"
"ای بلیغ و فصیح در سخنوری، همچون علی"
"ای زینت عابدان، ای آقای ساجدین، که خدا ترا اینگونه خواند"
"ای زینت صالحین و ای سید متقین"
"ای صاحب دعا، در هنگامۀ سحر"
"ای غزل سرای زبور آل نبی"
"ای فرود آورندۀ اِنجیل اهل بیت"
"ای صاحب اُخت القرآن"
"ای آشکار ساز معارف حقۀ آل الله"
"ای ترجمان مَرام و مُراد حسین در زبان دعا"
"ای رفیق مهربان، ای راوی اصیل عاشور و کربلا"
"ای حافظ و ای مخزن اسرار الهی از اَزَل تا روز حَشر"
"اگر تو نبودی، ما دعا و مدح و ثنا و ستایش رَب، از کجا آموختن؟"
"اگر تو نبودی، ما اخلاص و اخلاق را از کجا دانستن؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲۱ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و نهم محرم 📜
🔰خورشید انوار خود را بر تپه ماهورها گسترده بود، و بازماندگان کاروان در حصار سپاه، راه شام را می پیمود •••
🔰برج و باروهای شام از دور نمایان شدند، مردان سپاه به شادی هلهله سر دادند؛ که پایان سفر نزدیک است •••
••• عمرو بن حجاج اسب تاخت و خود را به شمر رساند •••
_ گفت:
"از هر شهری که گذر کردیم جز ناسزا کلامی نشنیدیم، خدا داند که شامیان با ما چه ها کنند."
🔺شمر به صدای بلند خندید و او را تمسخر کرد.🔻
••• عمرو بن حجاج مُکدر شد •••
_ گفت:
"مگر ندیدی؟حتی اجازه نداند یک شب در شهرشان بمانیم."
••• شمر خندۀ خود را فرو خورد •••
× گفت:
"نگران نباش. شامیان با اسلام آل محمّد بیگانه اند، اسلام خود را از معاویه آموخته اند."
"در سرزمین شام، اسلام معاویه و ابوسفیان در جانها ریشه دوانده."
••• و سپس پلک برهم گذاشت و نفس عمیقی کشید •••
× گفت:
"از هم اکنون عطر شام را استشمام می کنم."
● ۲۰ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 دوم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔺یزید در ترس و هراس بود و وامانده.🔻
_ گفت:
"تو که هستی؟"
~ گفت:
"شریک انعقاد نطفه ات را نشناختی؟ شیطان!"
_گفت:
"از من چه می خواهی؟"
~ گفت:
"دیگر هیچ! آنچه می خواستم انجام دادی."
•••آمده ام در جشن تو شریک باشم•••
🔰یکباره زمان به چرخش آمد و حاضران جان گرفتند و همه چیز روال خود گرفت•••
•••یزید بر تخت لَم داده بود و دیگران، صف کشیده بودند در تالار به انتظار•••
🔰نیزه داران پس کشیدند و مردی با طشت، سر سیدالشهداء را به ارمغان برای یزید آورد•••
- گفت:
"رکابم را پُر از طلا و نقره کنید که من مرد بزرگی را کشتم،"
"زمانی که عرب به قوم و نژاد فخر می کند،"
"من کسی را کشتم، که پدر و مادرش بهترین بودند،"
"من کسی را کشتم، که نژاد اش از همه والاتر بود."
•••یزید برآشفت، برخاست و فریاد کرد•••
_ گفت:
"تو که می دانستی او بهترین است، چرا او را کشتی؟"
- گفت:
"به امید دریافت جایزه از خلیفه!"
_ گفت:
"بهره ای از من به تو نمی رسد، جز آنکه گردنت را بزنم. ببریدش."
🔰نفس ها در سینه ها حبس شد، و نگاه متحیر جماعت حاضر، در رفت و آمد بود بین یزید و التماسِ مرد•••
🔺نگهبانان مرد را بردند، تا سرش را به دم تیغ بسپارند.🔻
🔸شمر و دیگران، با بازماندگان کاروان به تالار آمدند.🔸
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۸ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 چهارم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰ولوله ای در گرفت و یکی از مردان فریاد کرد•••
- گفت:
"خلیفه اجازه دهد او سخن بگوید."
× یزید گفت:
"او از خانواده ای است که اگر لب بگشاید چون ساحران عقول را زایل کند، و ابلهان را فریفته نماید."
•••حاضران به همهمه آمدند، یکی فریاد کرد•••
~ گفت:
"مگر ما ابلهیم که بی جهت فریفته شویم؟"
🔺خطیب وامانده بود و یزید چاره ای نداشت.🔻
🔰عاقبت به اکراه پذیرفت و خطیب از منبر به زیر آمد و سیدالساجدین بالا رفت•••
🔹حمد وسپاس گفت پروردگارش را و ادامه داد🔹
+ گفت:
"ای جماعت مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و بر هشت ویژگی برتری داده."
"عطا فرمود به ما، علم و بردباری، و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مومنان را به ما ارزانی داشت."
"و بر دیگران برتری داد، و محمّد و علی و فاطمه، جعفرطیار و حمزه، و حسن و حسین و مهدی را،"
"از ما انتخاب کرد. پس هر که مرا شناخت، می شناسد، و هر که نمی شناسد بداند،"
"منم علی بن حسین!"
"من پسر مکّه و منایم، من پسر زمزم و صفایم."
"من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد و بر جای خود نصب کرد."
"من فرزند بهترین طواف کنندگانم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویان ام،"
"من فرزند کسی هستم که بر بُراق نشست و به آسمان رفت،"
"من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصی رفت"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۶ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 چهارم صفر 📜
🔘 #بخش_سوم
+•••
"من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تا سدره المنتهی بُرد،"
"من فرزند کسی هستم که با ملائک آسمان نماز گزارد."
"منم فرزند پیامبری هستم که خدای بزرگ بر او وحی فرستاد،"
"منم فرزند محمُد مصطفی، منم فرزند علی مرتضی،"
"من فرزند کسی هستم که بینی گردن کشان را به خاک مالید تا به کلمۀ توحید اقرار کردند،"
"من پسر کسی هستم که در برابر پیامبر با دو شمشیر و نیزه می جنگید، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، و به سوی دو قبله نماز گذارد."
"در بدر و حُنین با کافران به جنگ برخاست و به اندازۀ یک پلک زدن کفر نورزید."
"منم فرزند صالح مومنان، منم فرزند وارث انبیا، منم فرزند نابود کنندۀ مشرکان، منم فرزند امیر مسلمین،"
"منم فرزند فروغ جهادگران، منم فرزند زینت عابدان، منم فرزند افتخار گریه کنندگان."
"منم فرزند بردبارترین صابران، منم فرزند با فضیلت ترین نماز گزاران."
"من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تایید کرد و میکاییل او را یاری کرد."
"من فرزند کسی هستم که حرم مسلمین را پاسداری و با مارقین و ناکثین و قاسطین به نبرد پرداخت."
"من فرزند بهترین قریشم. من پسر اولین ایمان آورنده به خدا هستم،"
"من پسر اولین سبقت گیرنده، شکنندۀ کمر مشرکان و نابود کننده مشرکان هستم."
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۶ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 ششم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰پردۀ شب بر باب الصغیر گسترده بود و پیه سوز کهنه سوسو می زد•••
🔰نسیم بر ویرانۀ باب الصغیر می وزید و کالبد خسته و رنجور بازماندگان کاروان را نوازش می داد•••
🔹همه آرمیده بودند، بدنها آرام و خَمود، اما روح و روان آنان در خُروش.🔹
🔰سکینه کِز کرده بود، غلتی زد و پلاس را بر خود کشید•••
🔰چهره اش سرشار از غم بود و افسرده، پلک بر هم فِشرد•••
•••در خواب، محو رویایی بود که دید•••
✨ناگاه آسمان نور باران شد.✨
🔹فوج بسیار ملائک، فرود آمدند با پنج مرکب از نور🔹
🔺وصیف از وصائف بهشت، سوی او شد.🔻
+ سکینه گفت:
"این بزرگان کیستند؟"
~ گفت:
"آدم صفوه الله، ابراهیم خلیل الله، موسی کلیم الله و عیسی روح الله."
+ سکینه پرسید:
"آن که دست بر محاسن دارد و گاه فرود آید و گاه برخیزد، او کیست؟"
~ گفت:
"جدَّت رسول الله، به لقاء حسین آمده اند."
🔹سکینه خواست تا سوی او رود🔹
✨بار دیگر آسمان نور باران شد.✨
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 ششم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰فوج بسیار ملائک، بار دیگر فرود آمدند با پنج مرکبِ دیگر از نور•••
+ سکینه پرسید:
"این بانوان کیستند؟"
~ گفت:
"حواء ام البشر، آسیه دختر مزاحم، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خولید"
+ سکینه پرسید:
"بانویی که در این میان آنان محزون است، او کیست؟"
~ گفت:
"جدّه ات فاطمه دختر محمّد است!"
•••سکینه تاب نیاورد و سوی او پَرکشید•••
+ گفت:
"ای مادر مهربان! سوگند به خدا حق ما را انکار کردند. جمع مان را پراکندند، حریم مان را شکستند، پدرم حسین را کشتند."
••• و سپس گریست •••
🔹مادر مهربان هم گریست.🔹
🔹به گریۀ او، زنان دیگر هم گریستند،🔹
🔹انبیاء چهره درهم کشیدند و آنان هم گریستند،🔹
🔺مادر مهربان، سکینه را در آغوش گرفت و نوازش کرد.🔻
* گفت:
"دخترم دیگر مگو"
"بند دلم پاره شد. جِگرم را ریش کردی،"
"پیراهنی که با من است، پیراهن پدرت حسین است،"
"این پیراهن از من جدا نشود تا خدا را با او ملاقات کنم."
● ۱۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 هشتم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🐪رد پای اشتران بر زمین نقش زد تا کاروان به مدینه رسید•••
🔰خورشید سر فرو بُرد و در پس افق رُخ در هم کشید، سیدالساجدین، کاروان از حرکت باز داشت و اقامت گزید•••
•••شاعری رفت و اهل مدینه را باخبر کرد•••
🔺مدینه سراسر عزا و ماتم شد، زانوی غم بغل گرفت🔻
🔰مردمان به سر زنان و شیون کنان آمدند•••
•••ناله کردند و گریستند•••
🔹سید الساجدین حمد کرد پروردگار دو جهان را و زبان به مدح و ثنا و ستایش او گشود.🔹
+ گفت:
"حمد می کنم پروردگارم را که ما را به مصیبتهای بزرگی که در اسلام واقع شد، امتحان کرد."
"اباعبدالله و عترت او را کشتند و زنان و کودکان او را اسیر کردند"
"سر مبارک او را در شهرها بر نیزه گرداندند"
"و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد."
"ای مردم! کدامیک از مردان شما پس از این مصیبت با نشاط خواهد بود؟"
"کدام دلی است که از غم و اندوه و درد خالی بماند؟"
"کدام چشمی است که از ریختن اشک امتناع کند؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 هشتم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
+•••
"هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمانها به خروش آمد و اطراف زمین نالید و شاخه های درختان و ماهیان و امواج دریا و ملائک مقرّب و همۀ اهل آسمانها در این مصیبت گریستند."
"کدام دلی است که از مصیبت کشته شدن حسین از هم نشکافد؟"
"کدامین دل می تواند که برای او ننالد؟"
"کدام گوشی است که صدای شکافی را که در اسلام پدید آمده بشنود و کَر نشود؟"
"ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که رانده شدیم، ما را پراکنده ساختند و از وطن خود دور افتادیم"
"گویا که ما از فرزندان ترک و کابل ایم، بی آنکه جرمی و یا عمل ناپسندی مرتکب شده باشیم"
"با ما چنین کردند، چنین رفتاری را در مورد نیاکان بزرگوار خود هم نشنیده ایم، و این بجز تزویر نیست."
"به خدا سوگند اگر رسول الله به جای آن سفارشها که در حق ما کرد، به جنگ با ما فرمان می داد بیش از این نمی توانستند کاری کنند."
💠"إنّا لله وإنّا إلیهِ رَاجعُون."💠
"چه مصیبت بزرگ و دردناک و دلخراشی، و چه اندوه تلخ بنیان کنی!"
"اجر این مصیبت که به ما روی آورده از خدا خواهانم، که اوست پیروز و منتقم."
● ۱۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 یازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰خورشیدِ کم فروغ، با انوار طلایی خود از میان نخل های قد کشیده به آسمان، بر فرات می تابید•••
•••غروب بود، غروبی غمگین•••
🔰نخل های بلند و سر برآورده سوی آسمان، ریشه در زمین سِفت می کردند•••
•••در کنار رود پُر آب فرات•••
🔹از تشنگی لَه لَه می زدند و به انتظار عباس و مشک های پُر آب بودند•••
🔰و من به پای پیاده، سفر کرده از دشت ها و صحراهای تفتیده، به عشق و امیدِ سفر به بهشت خدا بر زمین، کربلا، در سایه سار نخلستان فرات لحظه ای ماندم، تا رنج سفر از تن برون کنم•••
🔸به صدای گریۀ مردی، نگاهم سوی او چرخید🔸
🔺مرد به کنار رود نشسته بود و دست بر آب فرات می سایید.🔻
••• نزد او رفتم •••
~ گفتم:
"غم و دلتنگی ات از چه رو است برادر؟"
•••بغض ترکاند و گریست•••
~ گفتم:
"عزیز از دست داده ای؟"
•••گریه اش بیشتر شد•••
- گفت:
"گنه کارم برادر."
~ گفتم:
"خدا ارحم الراحمین است."
- گفت:
"اما نه برای من."
•••بر خود لرزیدم•••
~ با احتیاط پرسیدم:
"نکند از جانیان روز عاشوری؟"
- گفت:
"کم از آنان ندارم!"
🔸به او نزدیک تر شدم. چهره اش آشنا بود🔸
~ گفتم:
"تو کیستی؟"
- گفت:
"طِرمّاح بن عدی!"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 یازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
••• او را شناختم •••
~ گفتم:
"تو همانی که در مسیر کربلا به دیدار حسین آمدی؟"
- گفت:
"من همانم."
~ گفتم:
"مگر عهد نکردی آذوقه به اهل و عیال رسانی و زود برگردی؟ پس چرا نیامدی؟"
- گفت:
"آمدم، اما دیر آمدم. هنگامی آمدم که کار از کار گذشته بود."
🔺سر سوی آسمان بُرد و فریاد کرد.🔻
- گفت:
"وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!"
•••و زار زار گریست•••
🔸و من حیرت زده از سرگذشت او، و سرنوشتی که در دنیای پیش رو، در برابرم بود به خود لرزیدم.🔸
🔸او را فراموش کردم و در هراس، از سرنوشت خود ترسیدم.🔸
🔺مبادا سرنوشت من، همچو سرگذشت او شود.🔻
•••طِرمّاح ناله می کرد و می نالید•••
- با اشک و ناله گفت:
"از درد و سوز این حسرت، به سیدالساجدین گفتم؛ مولای من! این چه مصیبتی است بر من؟"
+ سیدالساجدین گفت:
"وقتی امام به تو گفت زود برگرد، یعنی نرو!"
•••بار دیگر صیحه ای کشید و فریاد کرد•••
- گفت:
"وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!"
🔹و سپس با اشک و سوز، آیه ای را تلاوت کرد.🔹
- گفت:
💠"قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین."💠
🔰"بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آوردهاید و تجارتی که از کسادش بیم ناکید، و سراهایی را که خوش میدارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوستداشتنی تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد. و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمیکند."🔰
● ۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50