eitaa logo
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
130 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
10.1هزار ویدیو
142 فایل
.....★♥️★.... .....★♥️ ......♥️★... ....★♥️★... سلام و خیر مقدم خدمت همه شما دوستان بزرگواران در کانال 《 شمیم یاس》 سعی ما بر بررسی دانستنی های علمی ،مذهبی و روان‌شناسی مبتلابه روز اینجاییم برای روشنگری حقیقت 🆔@shmimyasfatmi
مشاهده در ایتا
دانلود
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره آموزشی رایگان نکات معرفتی نام استاد: سید کاظم روحبخش هزینه: ارسال این بنر برای 5 نفر یا 5 نفر امیدواریم که مطالب برایتان مفید واقع شود و مورد امضای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد.
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 وسط حرف‌ها بچه‌ها باز پای شهادت را کشیدند وسط. می‌خندیدیم اما می‌دانستیم که این حرف‌ها فقط شوخی نیست. شرایط دشواری بود و بچه‌ها دائم زیر آتش بودند. هر لحظه ممکن بود یکی از بچه‌ها را از دست بدهیم. یادم می‌آمد که حسین وقتی می‌رفت، سربندی که زهرا، دختر کوچکش برای روز مبادا به او داده بود را گذاشت توی جیبش. نقشِ روی سربند یاابالفضل بود. زهرای پنج‌ساله وقتی سربند را به بابا می‌داد گفته بود اگر اوضاع خیلی خطرناک شد، آن را ببند به پیشانی‌ات. این‌ها را می‌دانستم و دلم شور می‌زد. اگر شهادت به ترجیح است، ترجیح می‌دهم آن شهید، من باشم. این را به امیر گفتم که من فقط نامزد دارم و اگر بنا به دل کندن باشد، راحت‌تر می‌توانم دل بکنم... شما دختران کوچکی دارید که منتظرند برگردید... دخترها بابایی‌اند. بابا که نباشد، بی‌قراری می‌کنند و آرام کردنشان، سخت است. سفره را مثل همیشه خودم جمع می‌کنم و هرکس می‌رود پی کار خودش. می‌روم پیش امیر که به کمک بچه‌های مخابرات رفته است. تازه به منطقه آمده‌اند و خیلی با کد و رمز آشنا نیستند. می‌خواهم چند دقیقه‌ای چشم‌هایم را روی هم بگذارم و استراحت کنم. آرزوها و دعاها محاصره‌ام می‌کنند. آدمیزاد در طول شبانه‌روز به آرزوهایش فکر می‌کند اما آرزوهایی که قبل از خواب به ذهن‌ها هجوم می‌آورند، فرق دارند؛ واقعی‌ترند، خواستنی‌ترند. آدم‌ها جلوه‌ای از آرزوهای قبل خوابشان هستند! آرزو می‌کنم، دعا می‌کنم... هنوز چشم‌هایم گرم نشده، دلتنگی فاطمه می‌پیچد توی دلم... چند لحظه‌ای نگذشت که خبرِ خطرناک شدن اوضاع قراصی را در بیسیم اعلام کردند، سروصدایی در مقر به پا شد. از خواب پریدم. رفتم به اتاق بیسیم. سیدغفار و چند نفر از بچه‌ها داشتند اوضاع را بررسی می‌کردند. تصمیم بر این شد که بروند به روستای قراصی برای کمک به بچه‌ها... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 فرمانده فوج پشت بیسیم به بچه‌های پشتیبانی و امیر گفت برای احتیاط یک ماشین مهمات را تا پشت روستا ببرند. از همان سر صبح، ناآرامی‌ها در منطقه شدت گرفته بود. تکفیری‌ها هجوم آورده بودند به قراصی. این روستا دارد به تدریج، به کانون درگیری‌ها در حومه حلب تبدیل می‌شود. توی بیسیم می‌شنوم که نیروها به مهمات نیاز دارند. معطل نمی‌کنم. تا امیر بجنبد، از عمار اجازه‌ی شکسته‌بسته‌ای می‌گیرم و لباس‌های نظامی‌ام را می‌پوشم. با یکی از بچه‌ها سوار ماشین مهمات می‌شویم و می‌تازیم. امیر پشت بیسیم صدایم می‌کند:«کمیل کجایی؟» -دارم با ماشین مهمات میرم! صدایش درآمد که چرا این کار را می‌کنی! گفتم خیالت راحت باشد، پشت خط می‌مانم؛ فرمانده اجازه داده! مهمات را تا جایی در نزدیکی روستا، تا خاکریز سابقیه می‌بریم. این کار یک ساعتی طول می‌کشد. آن‌جا خاکریزمانندی ساخته بودند که اگر اتفاقی افتاد، پشت آن سنگر بگیریم. موشک پشت موشک، به قلب روستا فرود می‌آمد. پشت بیسیم اعلام کردم:«ما مهمات رو آوردیم تا پشت روستا، تکلیف چیه؟» فرمانده فوج، صدایم را که پشت بیسیم شنید، داغش تازه شد:«باز پیدات شد؟ مگه نگفته بودم که توی مقر بمونی؟ حالا هم بمونید توی ماشین تا خبرتون کنم!»... ... ۱۴۶ 📔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مظلومترین آدم کسیه که میدونه حق با خودشه ولی بخاطر عشق و دوست داشتنش کوتاه میاد قدر این آدما رو باید دونست ... @behshtfatm🍃🦋 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر چقد هم بگن، ترکیه عبرت جهان اسلام شد وتمام