از محضر آیت الله #بهجت(ره) سؤال شد:
حاج آقا، عمرمان گذشت و دارد مى گذرد امّا هنوز لذتى از عبادت و به خصوص نمازمان احساس نکرده ایم، به نظر شما چه باید بکنیم ؟
معظّم له در حالى که سر را تکان مى داد فرمود: آقا، عامّ البلوى است! این دردى است که همه گرفتاریم!
این احساس لذّت در نماز یک سرى عمقدمات خارج از نماز دارد، و یک سرى مقدمات در خود نماز. آنچه پیش از نماز و در خارج از نماز باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است که : انسان گناه نکند و قلب را سیاه و دل را تیره نکند، و معصیت ، روح را مکدّر مى کند و نورانیت دل را مى برد. و در هنگام خود نماز نیز انسان باید زنجیر و سیمى دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود، یعنى فکرش را از غیر خدا منصرف کند و توجّهش به غیر خدا مشغول نشود. و اگر به طور غیر اختیارى توجّهش به جایى منصرف شد، به محض التفات پیدا کردن باید قلبش را از غیر خدا منصرف کند.
#داستانهای_آموزنده
@ssamtekhoda
🌸داستان زیبا و واقعی از علامه جعفری در دانمارک
علامه محمدتقی جعفری میگفتند: عدهای از جامعهشناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در بارهی موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسانها چیست. هر کدام از جامعهشناسان، صحبتهایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر میخواهید بدانید یک انسان چهقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق میورزد. کسی که عشقاش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزشاش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقاش ماشیناش است، ارزشاش به همان میزان است. اما کسی که عشقاش خدای متعال است ارزشاش به اندازه ی خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعهشناسان صحبتهای مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهجالبلاغه میفرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازهی چیزی است که دوست میدارد». وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانهی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#داستانهای_آموزنده
🆔:@dl_bekhooda_bespar♡••࿐
#خشت_های_طلا
داستانی زیبا از حضرت عیسی (ع)
عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند.
دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند.
آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند.
حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند
آنها که پشیمان از کرده خود بودند و از حضرت تشکر میکردندحضرت آنهارا دوباره کشت.
🆔:@dl_bekhooda_bespar♡••࿐
#داستانهای_آموزنده
🌸🔗من فقط ضربه آخر را زدم
مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت:
تو توانستی در عرض 30 روز، پسرم را ملزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی 30 سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم!
و اشک در چشمانش جمع شد.
عروس جواب داد:
مادرجان، داستان سنگ و گنج را شنیدهاید؟
سنگ بزرگی، راهِ رفتوآمد مردم را سد کرده بود. مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین، 99 ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد.
مردی از راه رسید و گفت:
تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم.
مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست. ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود!
مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود، گفت:
من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است!
مرد اول گفت:
چه میگویی؟! من 99 ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی!
مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
مرد اول گفت:
باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من 99 ضربه زدم و سپس خسته شدم.
دومی گفت:
همه طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
قاضی گفت:
مرد اول، 99 جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او 99 ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمیتوانست بهتنهایی سنگ را بشکند.
و تو مادرجان! 30 سال در گوش فرزندت خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی، و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم!
اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود میدانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذرهها سؤال خواهد كرد.
پیامبر اکرم(صلیالله علیه وآله) فرمودند:
کاملترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار میکند.
┄┄┅┅┅❅📗🌱🔗❅┅┅┅┄┄
#داستانهای_آموزنده
🆔:@dl_bekhooda_bespar♡••࿐
راز چشمه آب در حرم حضرت اباالفضل علیه السلام
💎همان آبي كه بر فرزندان پيامبر در ظهر عاشورا ۱۴ قرن پيش بستند، امروز در حرم قمر بني هاشم، به طرز معجره آسايي نابينا را بينا ميكند..
🔸بيمار سرطاني را شفا ميدهد و از ۵۰ سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميشود نه كم و نه زياد ميشود...
✅آیت الله سيد عباس کاشاني حائري اینگونه نقل کرده است :
💠« روزي در بيت آيت الله حکيم بودم که کليددار آستان مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام را آب گرفته و بيم آن مي رود که ويران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نيز آسيب کلي وارد شود شما کاري بکنيد.
🌟آنگاه گروهي از علماي نجف از جمله اينجانب به همراه ايشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام رفتيم.
🔰آن مرجع بزرگ براي بازديد به طرف سرداب مقدس رفت و ما نيز از پي او آمديم .
💎 اما همين که چند پله پايين رفتند ديدم نشست و با صداي بسيار بلند که تا آن روز نديده بودم شروع به گريه کرد. همه شگفت زده و هراسان شديم که چه شده است؟
💥 منظره اين بود :
ديدم قبر شريف ابوالفضل عليه السلام در ميان آب بسان جايي که از هر سو به وسيله ديوار بتوني بسيار محکم حفاظت شود در وسط آب قرار دارد اما آب آن را نمي گيرد
درست همانند قبر سالارش حسين عليه السلام که متوکل بر آن آب بست اما آب به سوي قبر پيشروي نکرد و آنجا را حاير حسيني ناميدند.
💦این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است.ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(علیه السلام) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمیکند...
❤️السلامعلیکیا اباالفضلالعباس(علیهالسلام)❤️
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
#داستانهای_آموزنده
🆔:@dl_bekhooda_bespar♡••࿐
راز چشمه آب در حرم حضرت اباالفضل علیه السلام
💎همان آبي كه بر فرزندان پيامبر در ظهر عاشورا ۱۴ قرن پيش بستند، امروز در حرم قمر بني هاشم، به طرز معجره آسايي نابينا را بينا ميكند..
🔸بيمار سرطاني را شفا ميدهد و از ۵۰ سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميشود نه كم و نه زياد ميشود...
✅آیت الله سيد عباس کاشاني حائري اینگونه نقل کرده است :
💠« روزي در بيت آيت الله حکيم بودم که کليددار آستان مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام را آب گرفته و بيم آن مي رود که ويران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نيز آسيب کلي وارد شود شما کاري بکنيد.
🌟آنگاه گروهي از علماي نجف از جمله اينجانب به همراه ايشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام رفتيم.
🔰آن مرجع بزرگ براي بازديد به طرف سرداب مقدس رفت و ما نيز از پي او آمديم .
💎 اما همين که چند پله پايين رفتند ديدم نشست و با صداي بسيار بلند که تا آن روز نديده بودم شروع به گريه کرد. همه شگفت زده و هراسان شديم که چه شده است؟
💥 منظره اين بود :
ديدم قبر شريف ابوالفضل عليه السلام در ميان آب بسان جايي که از هر سو به وسيله ديوار بتوني بسيار محکم حفاظت شود در وسط آب قرار دارد اما آب آن را نمي گيرد
درست همانند قبر سالارش حسين عليه السلام که متوکل بر آن آب بست اما آب به سوي قبر پيشروي نکرد و آنجا را حاير حسيني ناميدند.
💦این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است.ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(علیه السلام) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمیکند...
❤️السلامعلیکیا اباالفضلالعباس(علیهالسلام)❤️
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
#داستانهای_آموزنده
🆔:@dl_bekhooda_bespar♡••࿐
راز چشمه آب در حرم حضرت اباالفضل علیه السلام
💎همان آبي كه بر فرزندان پيامبر در ظهر عاشورا ۱۴ قرن پيش بستند، امروز در حرم قمر بني هاشم، به طرز معجره آسايي نابينا را بينا ميكند..
🔸بيمار سرطاني را شفا ميدهد و از ۵۰ سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميشود نه كم و نه زياد ميشود...
✅آیت الله سيد عباس کاشاني حائري اینگونه نقل کرده است :
💠« روزي در بيت آيت الله حکيم بودم که کليددار آستان مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام را آب گرفته و بيم آن مي رود که ويران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نيز آسيب کلي وارد شود شما کاري بکنيد.
🌟آنگاه گروهي از علماي نجف از جمله اينجانب به همراه ايشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام رفتيم.
🔰آن مرجع بزرگ براي بازديد به طرف سرداب مقدس رفت و ما نيز از پي او آمديم .
💎 اما همين که چند پله پايين رفتند ديدم نشست و با صداي بسيار بلند که تا آن روز نديده بودم شروع به گريه کرد. همه شگفت زده و هراسان شديم که چه شده است؟
💥 منظره اين بود :
ديدم قبر شريف ابوالفضل عليه السلام در ميان آب بسان جايي که از هر سو به وسيله ديوار بتوني بسيار محکم حفاظت شود در وسط آب قرار دارد اما آب آن را نمي گيرد
درست همانند قبر سالارش حسين عليه السلام که متوکل بر آن آب بست اما آب به سوي قبر پيشروي نکرد و آنجا را حاير حسيني ناميدند.
💦این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است.ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(علیه السلام) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمیکند...
❤️السلامعلیکیا اباالفضلالعباس(علیهالسلام)❤️
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
#داستانهای_آموزنده
🆔:@dl_bekhooda_bespar♡••࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بأَیِّ ذَنبٍ قُتِلت؟!
🚨ای لالههایت واژگون ای سروهایت سرنگون
ای سبزههایت سرخگون ای چشمههایت غرق خون
ای سهم خونآلود من از نقشه جغرافیا
هم نانِ خود در خون زده، هم دیده پُر خون آسیا
از نامِ تو در کامِ من خونابه میگردد سخن
زخم است سرتاپای تو درد است سرتاپای من
با من بگو آیا تو هم از این و آن رنجیدهای؟
از دشمنان و دوستان نادیدنیها دیدهای؟
غمگین مباش ای مهربان طاقت بیاور همچنان
روزی به پایان میرسد اندوه بیپایانمان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد.
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و... با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:
هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
خوشبختی همین در کنار هم بودنهاست
همین دوست داشتن هاست
” خوشبختی “
همین لحظه های ماست
همین ثانیه هایی ست
که در شتاب زندگی گمشان کردیم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
هر روز صبح که بیدار میشم اولین چیزی که از خودم میپرسم اینه
امروز میخوای چکار کنی ؟ میخوای یک زندگی معمولی و تکراری و خسته کننده داشته باشی ؟ یا میخوای بیش از پیش خدایی شدن را تجربه کنی و به “خود جدیدی” که دوست داری باشی نزدیک تر بشی؟
و همیشه تصمیم می گیرم که یک پله بالاتر برم و زندگی زیبا تری را تجربه کنم! و برای لحظاتی با چشم بسته به انتخابهایی که مرا به این مسیر سوق میده نگاه میکنم ،خودم را کاملا توی اون موقعیت ها تصور میکنم و با تمام وجودم از اینکه غرق در آرامش و عشق الهی هستم خدا را شکر میکنم ... سپس چشمامو باز میکنم و به کل دنیا لبخند میزنم و با شوقی فراوان روزم را آغاز میکنم. این راز ساده ی منه...😍😍😍👍👍👍✅🤸♂🤸♂🤸♀🤸♀🕺🕺🕺💃💃
🌷روزتون سرشار از انرژی مثبت بهترینااااا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨همراهان مهربان شبتون بخیر
🌟آرزو میکنم دراین شب دل انگیز
✨ستاره بختتون درخشان
🌟دلهاتون پاک وصاف مثل آسمون آبی
✨وپرازعشق خدایمهربون باشه
🌟در پناه خدا
✨شب بخیر✨
کانال جملات فوق العاده زیبا تااذان صبح فعالیت ندارد🌺
ممنون ازصبوری وهمراهی شما بزرگواران🌺🦋🧿
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .
دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
گر تو ان پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️دعای فرج در روز #عاشورا
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#دلداده🍀🌸🍂🌱❤️
پارت۷۹
-من هیچوقت نمیخوام اطرافیانمو ناراحت کنم، ولی خونوادم دیگه به ماموریت هام عادت کردن، سارا خب یکم ترسو هست دیگه
بااین حرفش جا خوردم،یعنی واقعا نفهمید من نگرانشم!؟ من اینجوری مستقیم به خودم اشاره کردم اصلا نفهمید؟؟
دیگه حرفی بینمون ردوبدل نشد. سعی کردم خونسرد باشم و دیگه حرفی نزنم. من چرا نمیتونم خونسرد و عادی باشم ولی اون میتونه؟؟ تو دلم گفتم... ای خدا خودت کمکم کن
❤️امیرعلی
باید این بار به نتیجه میرسیدیم. همه تمرکزم گذاشتم روی کار. دیگه به هيچی فکر نمیکردم.
همگی سوار هواپیمای شخصی شدیم و سمت دزفول حرکت کردیم
-همه تحت نظر هستن؟
رامین: -بله، یه سری افراد جدیدی که تو انبار باهاشون همدست هستن رو تحت نظر گرفتیم
-خوبه، به کارتون ادامه بدین
همون لحظه یکی از همکارا صدام زد
-جناب سرگرد، سوژه وارد انبار شد، همراهش هم سایهس
-سایه!؟
-بله
باتعجب به مانیتور چشم دوختم، پارمیدا کی اومد دزفول!؟؟ عصبی دستامو مشت کردم. همون لحظه فرهاد به جمع ما پیوست
فرهاد: -الان همشون تو انبار قاچاق دورهم جمع شدن، بهتر نیس تادیرنشده عملیاتمونو آغاز کنیم؟
سرهنگ: -نه، فعلا زوده، باید منتظر بار اصلی باشیم
فرهاد: -ولی جناب سرهنگ، ممکنه دیربشه
سرهنگ: -اونا میخوان.....
ادامه داستان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh