هادی ، گاهی کارهای عجیبی می کرد.
🔴مثلا شبها مریم را دیروقت می فرستاد تا برودنان بخرد. وقتی هم که مریم می گفت: «خب، خودت که می آمدی چرانگرفتی؟» می گفت: «حالا برو بگیر. برات خوبه!»
🔴 یک بار هم مریم را برد بانک تا قسطها را پرداخت کند؛ کار سختی نبود،
ولی به هر حال مریم تا آن موقع چنین کاری نکرده بود.
اصلا میشد گفت که حتی یکی، دو بار بیشتر به بانک نرفته بود.
حالا هم مشکلش این بود که خجالت میکشید با مسئول باجه صحبت کند.
هادی آورده بودش تا خجالتش بریزد. خودش گوشه ای نشست و مشغول کتاب خواندن شد.
نوبت مریم که رسید، التماس کرد که هادی برود کمکش کند. هادی هم جواب داد: «فکر کن من مأموریتم و الان اینجا نیستم!»
کارشان که تمام شد، هادی گفت: «دیدی کاری نداشت؟ پس پرداخت اقساط از این به بعد دست شما رو می بوسه!»
مریم با دلخوری گفت: «این کارها مردونه است. کارهای بیرون رو باید خودت انجام بدهی و من هم کارهای خانه را می کنم. »
هادی گفت: «بله، حق با شماست. من هم میدونم این کارها مردونه است، اما من که همیشه نیستم. شاید حتی ایران هم نباشم. خب، اون موقع تو می خوای چیکار کنی؟ صبر کنی تا من برگردم؟!»
🌱مریم دید حق باهادی است. دیگر تسلیم شد و از آن به بعد خودش برای انجام کارهای بیرون خانه هم پیشقدم میشد.
#شهیدهادی_باغبانی
#کتاب_شهدا
@shogh_prvz
سلام و ارادت🌹
🌱خیلی از عزیزان، درخواست داشتند در کانال از #شهیدبابک_نوری هم ذکر و یادی بشه.
🌸🌸🌸🌸🌸
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
5️⃣
یکی معلم بود، یکی بنّا،
یکی مهندسی خوانده بود و شهردار بود.
یکی کشاورز بود، یکی فروشنده بود، یکی ضایعات جمع میکرد، یکی مداح بود، یکی طلبه بود، یکی دانشآموز بود، یکی... یکی... یکی...
و یکی یکی جمع شدند برای ایستادن جلوی دشمن؛
🌱معلم شد شهید ابراهیم همت،
🌱بنّا شد شهید برونسی،
🌱شهردار شد شهید مهدی باکری
و هر کدامشان شدند یکی از ستارههای آسمان، که راههای رسیدن به خدا را بیشتر از راههای زمینی بلد بودند...
🌹شهدا فدای دین شدند و فدای انقلاب اسلامی؛ شهدا حتی امروز هم هوای این مردم و انقلاب را دارند. بعضیشان حتی بعد از سالها از زیر خروارها خاک رخی نشان میدهند، به میان مردم میآیند
و به اسم شهید گمنام، شوق پرواز را در آدمها زنده میکنند...
🌹شهدا ستاره نبودند، شهدا ستاره شدندو نبرد مقدس همچنان ادامه دارد....
یا علی.🌱
#نبردمقدس
#دفاع_مقدس
@shogh_prvz