#خاطره_راهیانی💚
از آخرین بار یادم میاد😭
کل راه رو #خوش_رکاب نگاه کردیم😂
یه شب اردوگاه#شهید_باکری بود اگه اشتباه نکنم🤔
یادم نمایش😍 نمایش خاصی بود اون هایی که رفتن میدونن😉
یهو همه جا آروم بود😊انفجار💣😨همدیگه رو گرفته بودیم از ترس 😱به یاد موندنی بود آدم دلش نمی خواست برگرده😯
تو اتوبوش هم قرار شده بود هرکی دیر بیاد بستنی بخره😋
@shohaadaa80
#خاطره_راهیانی💚
یـادش بخیر ساڸ قبل با خانواده
تصمیم گرفتیم ساڸ تحویل بریم
شلمچہ🤗🚕
وقتے رسیدیم تصمیم گرفتیم ڪه شب رو توے نقطہ صفر مرزے سپرے ڪنیم🙂🙃
روز هاے بعد ڪه از جاهای دیگہ دیدݧ ڪردیم و شب شد و گفتیم بریم پارڪ اونجا بمونیم شب رو. اما نظرمون عوض شد و اومدیم دوباره شلمچه😍
میدونے اونجا ڪه رسیدیم بابام چے گفت؟🤔
((گفت هیچ جا مثل شلمچہ امن نیست.))
با خودمــ گفتم چے #شلمچہ #امنیت
مگہ اینجا یہ روزے ناامن ترین جا نبود؟😳
بلہ شلمچہ امن ترین جا شد چوݧ هزاراݧ هزار نفر بہ خاطرش مردانہ جنگیدند و پرپر شدند👌
@shohaadaa80
#خاطره_راهیانی 💚
من تازه دوروزه اومدم ازراهیان نور.مداحمون خیلی جدی توروضه گفت بله ،بچه های ماحمله کردندوتعدادی ازعراقی هابه شهادت رسیدند😕😳 حالا ما نمیدونستیم بخندیم یاگریه کنیم🤔
@shohaadaa80
#خاطره_راهیانی 💚
چه شیرین بود اون روزا 😞😞
یادش بخیر اردوگاه شهید شاطری بودیم
نزدیک فرودگاه بود و هر شب وقتی کلی به خودمون میلرزیدیم تا از بین خاکای گل شده از بارون خودمونو تا دستشویی برسونیم، یکی دو تا هواپیمای ناقابل از فاصله ی خیلی کم از بالاسرمون رد میشد و با دهن باز به بالا نگاه میکردیم انگار که همه ی فشارای وارده رو فراموش میکردیم 😂😂
یادمه یه روز کلی بارون اومده بود . برق اردوگاه قطع شده بود و از اونجایی که فاقد پنجره بود اکثریت اومده بودن نزدیک درگاه تا از نور بی نصیب نمونن
دو تا خانوم جلوتر از بقیه ایستاده بودن که یکی چفیه کشیده بود رو سرش
من و رفقام رفتیم جلو و در حالیکه زیر لب به زمین و زمان فحش میدادیم درصدد شدیم که توی اون محشر کبری کفشامونو پیدا کنیم و از غرق شدن نجاتشون بدیم . دوستم در حالیکه عاصی شده بود به یکی از اون دو تا خانوم گفت :(( ببخشید میشه یه ذره جابه جا شید اینجا رو بگردم .)) ( حالا دقیق جمله ش یادم نیست )
یهو خانومه برگشت و دیدیم ریش داره😐 مرد بود و از قضا راوی کاروان 😂😂😂
حالا بماند که توی اتوبوس از دستمون چی کشیدن
رفیق شفیق میون بالا پایین رفتنای اتوبوس هوس کرد ساک نگون بختشو بیاره پایین و محکم خورد به صورت آقای جلویی ... بنده خدا مث کیسه بکس دو بار سرش چپ و راست شد از اون ضربه 😂😂
اما الله وکیلی چی بدتر از این که جلوی یه گردان برادر بسیجی بخوری به میله و با سکندری دو متر پرت شی اونورتر و نیم ساعت چادرتو نگاه کنی که یه وقت پاره نشده باشه 😪
خلاصه جدا از خنده ها و شوخی ها دلت یه جا بین اون خاکا جا میمونه
اینو اهل دلاش که ماشالله زیادن میفهمن
دعا کنید امسال قسمتم شه
اگه نشه نمیدونم دووم میارم یا نه
@shohaadaa80
#خاطره_راهیانی 💚
من اذر ماه امسال برای اولین بار رفتم اردوی راهیان نور وقتی که رفتیم شلمچه نمیدونستم که توی حسینیه ای که تو شلمچه هست مزار چنتا شهید گمنامه با دوستم تا جای در حسینیه رفتیم ولی من به دوستم گفتم ولکن نریم حسینیه داشتیم از جای در برمیگشتیم که اقای ابگل راوی کاروانمون رسید و گفت برید حسینیه ماهم رفتیم
وقتی که رفتیم تو یه اقایی داشتن سخنرانی میکردن و همه گریه میکردن من و دوستم هم نشستیم که فهمیدم اون ضریح چوبی رو زیارت میکنن با دوستم رفتیم زیارت کنیم که دیدم چنتا شهید گمانم اینجا دفن شدند خیلی خوشحال شدم اصلا همین که رفتم کنار مزارشون گریم گرفت بی دلیل کاملا بی دلیل خیلی ارزو داشتم ولی کنارشون انگار یه کسی تو ذهنم این ارزو رو مینداخت که ازشون بخوام انگار خودم نمیگفتم یه کسی توی دهنم انداخته بود که دائم از شهدای گمانم شلمچه میخواستم که منو هم متحول کنن و راهشون رو ادامه بدم و میگفتم که شهدای عزیزم منو هم ادم کنید
به دوستم گفتم خداروشکر اقای ابگل رسید وگرنه ما نمیدونستیم اینجا مزار شهدای گمنامه و زیارت نکرده میرفتیم حس میکردم اون شهدا مارو خاص طلبیدن و یه مشکلی هم واسم پیش اومده بود که ازشون خواستم و اون شهدای گمانم شلمچه هم حاجتم رو براورده کردن و من از اون موقع باهاشون دوست شدم خیییلی عشقن خیییلی هوامو دارن دلم واسشون یه ذره شده ای کااااش یه بار دیگه هم برم ....😭😭💔💔💔
روزی که قرار بود بریم معراج شهدا قبل از این که بریم خیلی دلم هوای اینو کرده بود که برم تشیع جنازهٔ یه شهید و تابوتش رو بگیرم تو بغلم و یه دل سیر از نزدیک زیارت کنم چنبار هم اینو به دوستم گفتم وقتی که رفتیم معراج شهدا فهمیدیم که دقیقا همون روز و چن ساعت قبل از این که ما بریم معراج شهدا جنازه ۷۲ تا شهید گمانم رو پیدا کردن و اوردن معراج شهدا خیییلی خوشحال شدم وقتی که فهمیدم اشکم دراومد دقیقا من اونروز دلم هوای همینو کرده بود که تابوت شهدا رو از نزدیک زیارت کنم و .........
رفتیم یه دل سیر زیرت کردیم و اونقدر گریه کردیم که حد نداشت
و روی تابوت قشنگشون که پرچم ایران کشیده شده بود نوشتیم
من نوشتم بهتون قول میدم که راهتون رو ادامه بدم
هیچ کجا برای من شلمچه و اروند رود و طلائیه و هویزه و دهلاویه و فکه وخرمشهر و ابادان نمیشوددد ❤️❤️❤️
@shohaadaa80
پی نوشت: دعا کنید شهدا همه دلشکسته هارو دعوت کنن...
+دلتون شکست دعا کنید;-)