#پارت_20
#واقعیت_درمانی✨
محمد و دیدم
-عه شمایین؟سلام
مثل اینکه صدا به گوش اونم اشنا اومد سرش و بلند کرد و با تعجب بهم نگاه کرد
+سلام شما که برگشته بودید
-اره ولی یه مشکلی پیش اومد و با دوستم اومدیم
+اها
زهرا سادات اومد داخل با تعجب به من و محمد نگاه کرد معرفی کردم
-محمد اقا داداش زینب جان نامزد کمیل سادات دوست بنده به هم سلام کردن
-ما بریم دیگه با اجازه تون
+بفرمایید خونه ی ما
-نه متشکرم دیر میشه
+تعارف نکنید خواهش می کنم
-متشکرم به شب می خوریم سلام برسونید
+سلامت باشید
-یا علی
+علی یارتون
کتابارو حساب کردم دستام میلرزید از این نشونه ای که اقا بهم نشون داد زهرا متوجه شد دستام و گرفت و با نگاه پرسشگرانه ش بهم نگاه کرد
+توضیح میدم
از کتابخونه اومدیم بیرون و راه افتادیم
-کوثر نمیخوای بگی دلیل لرزش دستات و اون شادی تو چشات چی بود؟ اون پسره تو جلسه ی مکتب نبود؟
+چرا زهرا من عاشقش شدم امروزم از امام رضا یه نشونه خواستم....ماجرا رو کامل براش تعریف کردم
-برات خیلی خوشحالم کوثر امیدوارم بهم برسید و یه زندگی علی وار داشته باشید
#ادامه_داره
نویسنده:ث.ن
@shohaadaa80
#همسفر_تا_بهشت✨
#پارت_20
تمام تلاش خودم و کردم که غش نکنم مشغول خوردن شدم که یهو گفت
_ثمین
از تعجب به سرفه افتادم انگار فهمید چه سوتی داده
_چیزه... امممم.... آها ثمین خانوم
خنده م گرفت خجالت زده نگا کرد
سرم و آوردم بالا و منتظر نگاش کردم
_شما سوالی از من ندارید
یه دنیا سوال ازش داشتم ولی همه رو فراموش کرده بودم
_خب... جدا از بحث ایمان که خیلی برام مهمه یه سری الویت های دیگه م دارم مث اخلاق که خیلی برام مهمه
_حتما با رفتار دیروزم فکر کردید آدم عصبی هستم یکم زود جوش هستم ولی سعیم و می کنم که کمتر عصبی شم
_منظورم اون نبود کلی گفتم
به سفارشم اشاره کرد و گف بخورید تا مث خودتون غش نکرده😂
وای خدا ینی انقد قیافه م ضایه بود🤦🏼♀ طیب خانوم گف
_چیکا به اون داری حق داره طفلی من جای اون بودم الان این وسط دراز به دراز افتاده بودم
یکم دیگه صحبت کردیم و محمد رفت من و طیب خانوم نشستیم محمد زنگ زد و حال من و پرسید از طیب خانوم فک کنم قیافه م خیلی داغون بوده🤦🏼♀😂
یکم که گذشت ماعم بلند شدیم خیلی حس خوبی داشتم...
صب که میومدم فکر می کردم این آخرین باریه که محمد و میبینم ولی الان...
بعد از 10 دقیقه رسیدم خونه و با مامان صحبت کردم نمدونم چرا ولی مامانم ندیده محمد و قبول داشت و همیشه ی خدا طرف داره اون بود
باید یه سر به بهزیستی بزنم ببینم جهره ی من براشون آشنا نیس؟! 🤦🏼♀😑
#ادامه_دارد....
به قلم ث. نیکو