eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ خیلی برام جالب بود و دوست داشتم زودتر تو زندگیم پیاده ش کنم☺️ روزای اخر بود... با زهرا سادات رفتیم خداحافظی از اقا فردا برمیگشتیم بارون نم نم میبارید و یه عده جوون داشتن باهم سینه زنی میخوندن من و ببخش اگه برا تو... حتی یه لحظه کم گذاشتم... خودت که خوب میدونی اقا... کسی و جز تو دوست نداشتم... جوونیم و به پات گذاشتم... خوشبختی یعنی... نگام به گنبد بود و اشکام میریخت دلم برات تنگ میشه اقای مهربونم... دلم برای نشستن تو صحنت... برای نگاه کردن به گنبدت... برای دعای کمیلای حرمت تنگ میشه😔 اقا مبادا یه لحظه من و به حال خودم بزاریااااا خوشبختی یعنی تو کشورت امام رضا داری... غریبی و یه اشنا داری خوشحالی...😔 زهرا ساداتم حال من و داشت صدای هق هقش میومد... روز بعد صبحونه رو خوردیم و داشتم از کمیل خداحافظی میکردم بغض داشت خفه م میکرد دلم براش تنگ میشد انگار برای اونم سخت بود! چشمم به محمد خورد به دیوار تکیه داده بود و سرش پایین بود😞 کمیل اشکام و پاک کرد و ازهم خداحافظی کردیم سوار اتوبوس شدیم زهرا سادات سعی میکرد با شوخیاش حال و هوام و عوض کنه... تقریبا موفق شد ** الان یه ماه از اون روز میگذره و من با تمام وجود دارم سعی میکنم به محمد فکر نکنم ولی نمیشه... انگار اجین شده با تک تک لحظاتم😔 جمعه ست و مثل همیشه قرار داریم با زهرا سادات بریم گلزار شهدا با صدای بوق میرم پایین سوار ماشین میشم و راه میوفتیم.. +عه زهرا این شیشه چیه؟ -اب و گلاب -اها رسیدیم شیشه رو برداشتیم و رفتیم شروع کرد به شستن قبرها و بعدش نشستیم سرم و گذاشتم روی یکی از قبرها عاشق بوی گلاب بودم 😳 این بوی چیه زهرا؟ -گلاب دیگه😐 +بوی گلاب نیستااا -اونم شروع کرد به بو کردن😂 یهو جفتمون سرمون بلند کردیم و به هم نگاه کردم و بعد چند لحظه منفجر شدیم به جای گلاب عرق نعنا ریخته بود🤦🏻‍♀😂 حدود نیم ساعت گلزار بودیم و بعدشم رفتیم بستنی و بعدم نماز جمعه تو بستنی فروشی احساس کردم زهرا سادات میخواد یه چیزی بهم بگه ولی این پا و اون پا میکنه + چیزی میخوای بگی؟ - چیزه... اره +راحت باش عزیزم بگو -ببین کوثر من یه کاری کردم ولی مطمئن نیستم درسته یا نه؟ +چیکار کردی؟ -ببین من تو تلگرام چند وقت با یه اقای مذهبی چت میکردم اوایل در مورد دین و اینا بود بعدش گفت که بهم علاقه مند شده... خودمم یه جورایی بهش وابسته شدم ولی باور کن اونم مذهبیه و خیلی با احترام باهام حرف میزنه و قراره بیاد خواستگاری و به هم محرم شیم ولی الان شک کردم که ایا کارم درسته +زهرا جان چرا زودتر نگفتی؟ -میشه الان راهنماییم کنی؟ +خواهر قشنگم اولا اون اقا مذهبی نیست و مذهبی نماست دوما صحبت غیر ضرور با نامحرم گناهه سوما ایا تو خیابون حاضری با یه پسر غریبه حرف بزنی؟ تو همونجوری که تو دنیای واقعی یک دختر عفیف هستی باید تو مجازی هم عفیف باشی حتی اونجا باید بیشتر هوای دلت و داشته باشی -ما که قراره محرم شیم +ولی الان نامحرمین ببین ابجی نامحرم نامحرمه مذهبی و غیر مذهبی ام نداره وقتی ما از روابط ازاد دختر و پسر اشکال میگیریم این واقعا دورویی هست که خودمون درگیر این روابط باشیم.. نویسنده:ث.م @shohaadaa80
زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم و بعداز یه صبونه مفصللللل حاضر شدم دایی اومد دنبالم و رفتیم عکاسی تا عکس گذرنامه رو بگیریم... عکسا بعداز نیم ساعت آماده شد و بعدم رفتیم پلیس 10+ برای گذرنامه من و زندایی نشسته بودیم و دایی دنبال کاراش بود یهو دایی اومد و گف چون تو عکس دم ابروم دیده نمیشه ممکنه تو مرز عکسم و قبول و نکنن و باید همونجا عکس بگیرم و این ینی فاااااااجعه😥 تو اتاقک مخصوص نشستم و عکس گرفتم عکسم و که دیدم🤢 شبیه پیرزنای معتاد بی دندون فال گیر شده بودم 😩 دایی که از همونجا با گوشیش یه عکس گرفت از روی عکسم تا به قول خودش قبل از عقدم به داماد نشون بده و کلا منصرفش کنه 😑 باورم نمیشد دارم میرم کربلا... یه لحظه ضریح و تو ذهنم تصور کردم و قند تو دلم آب شد از تصویر شیش گوشه😍 ** امروز گذرنامه م اومد در خونه مون... مامان بابا تموووووم تلاششون و کردن که با دیدن عکسم نزنن زیر خنده ولی متاسفانه موفق نبودن و جفتشون هم زمان منفجرررررر شدن ☹️ شب شد و خاله ها و داییام اومدن خونه مون همه ش احساس می کردم می خوان یه چیزی بگن بهم طاقت نیاوردم و از خاله م پرسیدم _ميگما خاله چیزی شده؟ _چطور؟! بغض داشت صداش _آخه همه تون یه جورین _راستش ثمین.... _چیشده؟! _دکتر گفته جمیله(زنداییم ) بخاطر وضعیتش و حاملگیش نباید زیاد به خودش فشار بیاره _ینی چی؟ _ینی فعلا کربلا کنسله😞 _شوخی می کنی دیگه؟ _نه خاله شوخیم کجا بود _خب نمیشه با کاروان بریم؟ _چن تا کاروان هستن الان می خوام زنگ بزنم ببینم چی میشه _ان شاءالله که درست میشه من کربلام و گرفتم از امام حسین _ان شاء الله دنیا رو سرم خراب شده بود رفتم تو اتاق و در رو خودم قفل کردم من همه چیزم و آماده کرده بودم چجوری اربعین طاقت بیارم دوری از کربلا رو 😢 مداحی و پلی کردم کربلا نرفته ینی... لیاقتی نداشته چشمام... ینی نرسیدم به رویام.... روی قبر من بنویسین ناکام... به پهنای صورت اشک می ریختم و مدام امام حسین و قسم میدادم که بطلبه.. خاله در زد در و باز کردم چشاش غم داشت _نشد؟! _همه شون پره پرن _ینی کلا منتفیه؟ _دوستم با داداشاش و شوهرش می خوان برن ببینم اونا اندازه ی من و تو جا دارن یا نه _کدوم دوستت؟ _طیبه _آها دوستش و دورا دور می شناختم آخرین امیدم اونا بودن بی رمق رفتم تو پذیرایی و پایین پای بابا نشتم و سرم و گذاشتم رو زانوش و چشام دوباره شروع به باریدن کردن😭 شب تا صب پای سجاده نشستم و فقط اشک ریختم زندگیم حرم حرم حرم.... می بریم حرم حرم حرم...؟! منم و نگاه تو اونی که جدا ز غیرم میکنه منم و نگاه تو اونی عاقبت بخیرم می کنه پای سجاده خوابم برد صب با سردرد شدیدی از خواب بیدار شدم اولین کاری که کردم زنگ زدم به خاله _جانم _سلام خوبی؟ _سلام عزیزم ممنون تو خوبی؟ _چیشد خاله؟ .... به قلم:ث. نیکو