eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
زهراجانم عزیزدلم خواهر قشنگم... ما مگه قرار نبود ادامه بدیم راه شهدارو؟مگه قرار نبود سرباز امام زمان باشیم؟ امام زمان چجور سربازی میخواد؟سربازی که حتی نتونه جلوی نفس خودش رو بگیره و با نامحرم چت کنه؟ میدونم خیلی سخته که خودت و نگه داری.... میدونم جوونی...میدونم نیاز داری ولی همه ی اینارو به چشم یک امتحان نگاه کن! امتحانی که قراره ازش بگذری تا بتونی سرباز اقا باشی... زهرا میدونی اقا چقدر اذیت میشه وقتی میبینه ما بچه شیعه ها...ماهایی که ادعامون میشه منتظرشیم...ماهایی گریه کن امام حسینیم اینجوریم؟ چشاش خیس اشک بود منم پابه پاش گریه میکردم بغلش کردم سرش و گذاشت رو شونه م و گریه کرد +کوثر به خدا شرمنده م از چادرم خجالت میکشم... -تمومش کن زودتر...منتظرته برگردی پیشش...خدا خیلی دوست داره زهرا خیلی به فکرته... مطمئن بیشتراز همه اون خوشحال میشه از برگشتت😊 ** زهرا اون روز تصمیم گرفت.ِ... زهرا برگشت.ِ.. توبه کرد خیلی زود...زوتر از اونی که ارتباط با نامحرم دلش و سیاه کنه... زهرا دوباره پاک شد و اون پسر و برای همیشه از زندگیش حذف کرد تو افکارم غرق بودم که با صدای کمیل به خودم اومدم +حاضری؟بیا پایین دوستت منتظره فرمانده بسیج محله شده بودم و جلسه ی اول و میخواستم تو پارک بانوان برگزار کنم تا بچه هارو جذب کنم سمت اینطور جلسه استرس داشتم تمام مطالبی و که میخواستم بگم و از قبل با کمیل نوشته بودیم... رسیدیم پارک و به پیشنهاد بچه ها اول والیبال بازی کنیمِ.. والیبالم که خوراک من و زهرا😍 هر کدوم رفتیم تو یه تیم و شروع کردیم بچه ها میخندیدن انگاری به همه شون داشت خوش میگذشت من و زهرام تا میگفتی نکن سر امتیاز جیغ جیغ راه مینداختیم...😂 نویسنده:ث.ن @shohaadaa80
✨ حدود یک ساعت بازی کردیم و بعدش دورهم نشستیم و جلسه رو شروع کردیم به پیشنهاد بچه ها بحثمون ازادی زن بود: بچه ها اول بیاین ببینیم جایگاهمون تو گذشته چطور بوده؟ مشکل خود کم بینی در زن ها و ضعیف شمردن اونها توسط جنس مرد از گذشته بوده اونا از گذشته تا به الان از حق کم تری نسبت به مرد ها برخوردار هستن شاید از سال 1968 میلادی تو کشور های غربی مثل انگلستات زن ها حق کار کردن و داشتن مقام های سیاسی رو داشته باشن ولی بازم تو جامعه ی الان مرد سالاری هست ولی با یکی شکل دیگه😕 زهرا سادات ادامه داد مثلا میدونستین که قسمتی تو تمدن ایرا زن جزء حیوون های چهارپاهای بارکش به حساب میومد🤦🏼‍♀ و تمام کارها و شغل های سنگین روی دوش اون بوده ولی حق نداشته با شوهرش یک جا سکونت کنه و غذا بخوره؟ استرالیا زن رو به عنوان حیوون اهلی میدونستن که فقط میشه برای رفع شهوت و تولید مثل ازش استفاده کنن؟ یا اینکه روز سوم مرگ شوهر زن جزء اموال برادر شوهر به حساب میومد. تو هند هن زنها حق نداشتن اسم شوهرشون رو صدا بزنن فقط میتونستن اون و به عنوان عالی جناب خطاب کنن مرد هم زنش رو به عنوان کنیز صدا میکرده😔 توی افریقا مرد وقتی میخواست سوار اسب بشه زن موظف بود براش رکاب بگیره... توی چین رسم بود که مرد مغروض به جای طلبش زن یا دخترش رو به طلبکار بده یا مثلا گوشت خوک و مرغ مخصوص مردها بوده حتی عده ای میگن عامل گرایش به مسیح تو زنها این بوده که تو این نذهب به زنها اجازه ی خوردن گوشت خوک رو میداد... به بچه ها نگا کردم نگاه های همشون پراز تاسف بود این دفه نوبت من بود بچه ها شاید فکر کنین الان این دوران تموم شده و حقوق زن و مرد مساویه ولی هنوز هم تو حامعه تبعیض هایی وجود داره ولی شکلش فرق کرده... مثلا تو کشورهای غربی که همه فکر میکنن حقوق زنها و مردها برابره درسته یه جاهایی زن سیاستمدار داریم یا اینکه هستن خانوم هایی که تو جامعه پست های مهمی دارن... ولی تو همین غرب به بیشتر به جنبه های جنسی زن نگاه میکنن تا جنبه ی انسانیش... استفاده اونها از جنبه ی جنسی زن برای پر رونق تر کردن بازار کارشون استفاده میکنن... و ارزش رو فقط تو زیبایی زن میدونن این یعنی حذف کردن جنبه های روحی و معنوی زن و باید اضافه کرد تو غرب این زنها نیستن که آزادن بلکه این مردهای هرزه ن که آزادن... نویسنده:ث.ن @shohaadaa80
_جور شد با طیب میریم _واقعا؟ _آره پس فردا راه میوفتیم از خوشحالی بالا پایین می پریدم چشمم به در افتاد که دیدم بابا با دهن نیمه باز و چشمانی پراز تاسف داره نگام می کنه 🤦🏼‍♀😂 چرا من هر سوتی که میدم بابا همون موقع تو اون مکانه؟ 🤨 یه لبخند ژکوند زدم و گفتم _کربلام جوووور شد _خداروشکر ولی باباجان از من به تو نصحیت خونه ی شوهر این کارا رو نکنی که پس می فرستنت باید ترشی بندازمت _خیلیم دلشون بخواد دختر به این خووووبی _خجالت نکشی تو دختر _خجالت؟ چی هس 😂 خندید و به عادت همیشگیش لپ منه بدبخت و کشید☹️ ** با ذوق و شوق وسایلام و جمع می کردم باورم نمیشد دارم میرم کربلا فردا قراره راه بیوفتیم امشب شهادت امام صادقه و تو هیئت مراسمه همون هیئتی که تقریبا یه سال پیش با خودم عهد بستم چادر سر کنم و قبل از هیئت رفتم پیش فامیل بابام و از همه خدافظی کردم بماند که مراسم آبغوره گیری داشتیم هرجا که می رفتم وارد هیئت شدیم چادرم و درست کردم و چایی دادن و شروع کردم چقد دوست داشتم این کار و... مبینا دوست صمیمیمم اومده بود خیلی اصرار کرد که نرم به خاطر درگیری‌هایی که بود ولی خب دل عاشق جز رسیدن به معشوقش چیزی و نمیبینه 🤷🏼‍♀ دوتایی ظرف می‌شستیم موقع مداحی سرش و گذاشته بود رو شونه م و گریه می کرد و دل من هربار خون میشد براش آخر شبم از خاله ها خدافظی کردم از شدت هیجان تا صب خواب به چشمم نیومد ** مامان از زیر قرآن ردم کرد و سوار ماشین خاله شدیم تا بریم دم خونه ی طیب خانوم و از اونجا راه بیوفتیم یه نیم ساعتی تو ماشین منتظر موندیم تا بیان چشمم افتاد به یه پسر جوون که داشت وسایل و میزاشت تو ماشین _خاله اون پسره کیه؟ _پسر داداش طیب پسر آقا مصطفی اسمش محمده _با ما میاد؟ _آره از ماشین پیاده شدیم و با خانواده شون سلام احوال پرسی کردیم و راه افتادیم تا سر مرز با ماشین می رفتیم .... به قلم:ث. نیکو