یادش بخیر!
گیر دادنهای دوستان جبههای!
خدا نکند کسی ولو از سر ناچاری و اضطرار دو مرتبه پشت سر هم به مرخصی میرفت.
مگر بچهها ولش می کردند.
وقتی پایش می رسد به گردان هر کسی چیزی بارش می کرد.
مثلا از او سوال میکردند:
«فلانی پیدات نیست کجایی؟»
دیگری جواب می داد:
«تو خط تهران - اندیمشک کار می کنه»
و گاهی هم می گفتند:
«از شهر مرخصی گرفتی آمدی جبهه؟»
و شیطونتر ها از گوشه سنگر فریا. میزد:
«بابا ولش کنید، همین روزا وقتی شام عروسی داد میفهمید کجا بوده.»
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
┄┅☫🇮🇷 #_روایت_خاکریزها 🇮🇷☫┅┄