شهید مصطفی چمران :
دل؛ تنها نردبانی است که آدمی را به آسمان می رساند.
#شهید_مصطفی_چمران
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
بد جوری زخمی شده بود
رفتم بالای سرش
نفس نفس میزد
بهش گفتم: زندهای؟
گفت: هنوز نه !
او زنده بودن را
در #شهادت می دید ..!
#مجروحین
#دفاع_مقدس
سید+رضا+نریمانی-+اگه+همه+رهام+کنن+غمی+ندارم-+شهادت+امام+رضا98.mp3
4.71M
#مداحی
#سیدرضانریمانی
اگه همه رهام کنن غمی ندارم
همه ردم کنن امام رضارودارم😔
#کلام_شهید✨❤️
آنقدر برای ظهور امام زمان(عج) کار کنید که خسته کار باشید...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
•
.
سھممنهمازجنگپدرےبود
ڪههیچوقت
بھجلسهاولیاءمربیانمدرسهنیامد..'!
#فرزندانشهدا🖐🏻💔
🔰 #سیره_شهدا | #فروتنی
🔻از طرف راديو و تلويزيون آمده بودند؛ می خواستند با بروجردی درباره عملياتی که چند روز قبل انجام شده بود، مصاحبه کنند. سه چهار نفر بودند که يکی از آنها فيلمبرداری می کرد. آنها را راهنمايی کرديم به دفتر بروجردی.
بروجردی تا فهميد از راديو و تلويزيون آمده اند، گفت: «اين جا نياوريدشان؛ ببريد پيش بچه های ديگر؛ من خيلی کار دارم!»
💠گفتم: «برادر بروجردی! زياد وقت شما را نمی گيرند. می خواهند درباره عمليات دو سه روز پيش سوال کنند، بعد هم چند دقيقه فيلمبرداری …» تا فهميد فيلمبردار هم آمده و می خواهد فيلمبرداری کنند، زير بار نرفت و اخمهايش را درهم کرد و طوری قيافه گرفت که فهميدم به هيچ وجه راضی به اين کار نخواهد شد و اصرار ما بی نتيجه است. نااميد شده بودم و می خواستم از دفتر خارج شوم که گفت: «بگو بروند با آن بسيجی که خودش جنگيده صحبت کنند، با آن فرمانده گروهان؛ بگو بروند با فرمانده تيپ که عمل کرده صحبت کنند. از اينها سوال کنند. اينها عمل کردند و زحمت کشيدند؛ ما که کاری نکرديم …» سپس سرش را پايين انداخت و سرگرم کارش شد.
🌷شهید محمد بروجردی🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
#شهیدانه🖇
وقتےمیخواستبرهسوریہ،بہهمہگفتہبود
یہمدتۍدارممیرمخارجازڪشور
وقتیپیکرشبرگشت
تازهخیلیهافهمیدنبابکڪجابود):
#شهیدبابڪنورۍهریس
#برادر_شهیدم
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خانواده دوست بود...
🌟«پدر، فرمانده جنگهای نامنظم بودند ولی بسیار باعاطفه و خانواده دوست بودند. گاهی ما ۹ ماه هیچ اطلاعی از پدر نداشتیم اما رفتار او با ما عاشقانه و زندگی مادرم با ایشان، شیرین بود و هنوز هم حلقه ۵۰ ساله ازدواجشان در دست مادرم است. مادر پا به پای آقا سید دشواریهای زندگی را تحمل کردند و حتی در زمانی که پدر در جبهه بودند مادر مغازه را میچرخاندند.یکی از مسئولان که مدتی همراه شهید هاشمی بود خاطرهای تعریف میکردند: «یک بار که میخواستم به تهران برگردم آقا سید به من گفت سری به خانوادهام بزن و اگر چیزی نیاز داشتند برایشان تهیه کن. وقتی دوباره به خط برگشتم شهید هاشمی مرا در آغوش گرفت و مدام مرا میبوئید و اشک میریخت. گفتم چه میکنی؟ گفت: تو بوی خانوادهام را میدهی.»
🌷شهید سید مجتبی هاشمی🌷