* 🍃🌹﷽🌹🍃
#رهـایے از شـب🌒
#پارت_2
یادش بخیر !! بچگی هام چقدر مسجد میرفتم.
اون هم تو قسمت مردونه.!.
عشقم این بود که آقام بیاد خونه و دستمو بگیره ببرتم مسجد کنار خودش بنشونه.
آقام برای خودش آقایی بود.
یک محل بود و یک آقا سید مجتبی!
همیشه صف اول مسجد مینشست.
یادمه یکبار پیش نماز سابق مسجد با یک لبخند خیلی مهربون و لهجه ی زیبای مشهدی بهم گفت:سیده خانوم دیگه شما بزرگ شدی.
اینجا صف آقایونه.باید بری پیش حاج خانوما نماز بخونی.
آقام با شرم و افتخار میخندید و در حالیکه دست منو که با خجالت به کتش حلقه شده بود نوازش میکرد رو به حاج آقا گفت:حاج اقا تا چند وقت دیگه به تکلیف میرسه قول میده بره سمت خانمها..
پیش نماز هم به صورت اخم کرده و دمغ من لبخندی زدو گفت:
-ان شالله...ان شالله.پس سیده خانوم ما بزودی مکلف هم میشن؟!
بعد دست کرد تو جیبش و یک مشت نخودچی کشمش دراورد و حلقه ی دست منو بازکرد ریخت تو مشتم گفت:
-این هم جایزه ی سیده خانوم.خدا حفظت کنه بابا! ان شالله عاقبت بخیرشی و هم مسیر مادرت زهرا حرکت کنی...
از یاد آوری این خاطره مو براندامم راست شد ودلم برای یک لحظه لرزید.
زیر لب زمزمه کردم:سیده خانوووووم.....هم مسیر مادرت زهرا بشی !!!!!!!
غافل از اینکه من دیگه نه سیده خانومم نه هم مسیر مادرم زهرا..
کاش همیشه بچه میموندم.دست در دست آقام.، صف اول نماز جماعت!
کاش بازهم اون مرد پیر مهربون تو کف دستم نخودچی کشمش مینداخت و اجازه میداد همیشه کنار آقام صف اول مسجد نماز بخونم.
اینطوری شاید مسیرم عوض نمیشد!
شاید برای همیشه سیده خانوم میموندم..
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
* 🍃🌹﷽🌹🍃
#رهـایے از شـب🌒
#پارت_3
بعد از رسیدن به سن تکلیف فکرکنم فقط سه یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم
ولی آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت.
چون کسی منو سیده خانوم صدا نمیکرد!
چون هیبت آقام کنارم نبود.
از طرفی چندبار این حاج خانومهایی که کنارم نشسته بودن از نمازم ایراد میگرفتن .یکیشون که آخرین سری برگشت با لحن بد بهم گفت :
-دختر تو که بلد نیستی درست نماز بخونی چرا میای صفهای اول،نماز ما هم بهم میریزی؟.
پاشو برو عقب.!!!
بعد با سرعت جانمازمو جمع کرد بازومم گرفت بلندم کرد و باصدای نسبتا بلندی روبه عقب صدا زد:
-خانوم حسینی جان بیا اینجا برات جا گرفتم.
وبدون اینکه به بغض گره خورده تو سینه ی من فکر کنه و اشک چشمهامو ببینه شروع کرد برای خانوم حسینی از اشکالات نمازی من صحبت کردن..
و اینقدر بلند تعریف میکرد که صفهای عقب و جلو هم توجهشون به سمت من جلب شد و شروع کردن به اظهار فضل کردن..
و من در حالیکه داشتم از شدت خجالت آب میشدم به سمت آخرین صف نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط اشک میریختم .
اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگه هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهکار نبود که نبود.
میگفتم یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!!
البته اگر دروغ نگم یکبار دیگه هم رفتم مسجد.
پانزده سال پیش واسه فوت آقام.
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
* 🍃🌹﷽🌹🍃
#رهـایے از شـب🌒
#پارت_4
آقام که رفت سیده خانومم رفت....
غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود که سیده خانوم صدام میکرد.
بقیه صدام میکردن رقی(مخفف اسم رقیه)
اینقدر منو با این اسم صدا زدند که دیگه از اسمم بدم میومد.
هرچقدر هم آقام میگفت این اسم مبارکه نباید شکستش کسی برای حرفش تره خورد نمیکرد.
البته در حضور خودش رقیه خطابم میکردند ولی در زمان غیبتش من رقی بودم و دلیل میاوردن که ما عادت کردیم به رقی.
رقیه تو دهنمون نمیچرخه!!
اول دبیرستان بودم که به پیشنهاد دوست صمیمیم اسمم رو عوض کردم و تو مدرسه همه صدام میزدند عسل!!!
دوستم عاطفه،عاشق این اسم بود و چون به گفته ی خودش عاشق منم بود دلش میخواست همه منو به این اسم صدابزنند.
عاطفه بهترین دوست وهمدم من بعد ازمرگ آقام بود.
من فقط سیزده سال داشتم که آقام تصادف کرد و مرد.
مامانمم که تو چهارسالگی بخاطر هپاتیت ترکم کرد و از خودش برای من فقط یک مشت خاطره ی دست به دست چرخیده و یک آلبوم عکس بجا گذاشت که نصف بیشتر عکسهاش دست بدست بین خاله هام و داییهام پخش شد واسه یادگاری! !!
از وقتی که یادم میاد واقعا جای خالی مادرم محسوس بود.
هرچند که آقام هوامو داشت و نمیذاشت تو دلم آب تکون بخوره.
ولی شاید بزرگترین اشتباه آقام این بود که واسه ترو خشک کردن من، دست به دامن دخترعموی ترشیده ش شد وگول مهربونیهای الکیشو خورد و عقدش کرد.
تا وقتی که مهری بچه نداشت برام یکمی مادری میکرد ولی همچین که بچه ش بدنیا اومد بدقلقی هاش شروع شد و من تبدیل شدم به هووش.
مخصوصا وقتی میدید آقام از درکه تو میاد برام تحفه میاره آتش حسادت توچشمش زبونه میکشید
ولی جرات نداشت به آقام چیزی بگه چون شرط آقام واسه ازدواج احترام ومحبت به من بود.
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
💌به درخواست نویسنده برای شادی روح پدرشون فاتحهای قرائت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 #استوری | 9 روز مانده ...
#ولله_ولله_ولله ...
#مرد_میدان
سردار دل ها حاج ❤️
#قاسم_سلیمانی😭
📎 #روزتون_شهدای
#گناه🔥
عدهای هستند که گناه میکنند و میگویند ما به #رحمت خدا امیدواریم و پیوسته در همین حال هستند تا مرگشان برسد !!!
حضرت محمد (ص) فرمودند:
اینها مَردمانی هستند که در آرزوها و خیالات خود غرقند . دروغ میگویند، آنها امیدوار نیستند.
زیرا هر که به چیزی امید داشته باشد در طلب آن میکوشد و هر که از چیزی بترسد از آن فرار میکند و میگریزد.
📚کافی ، ج2 ، ص68
با سلام و احترام
👈آغاز عملیات جریان سازی «تغییر پروفایل» از امشب تا سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی در سطح کاربران واتساپ، سروش،ایتا،تلگرام و سایر پلتفرم های فضای مجازی با استفاده از عکس فوق و در حمایت از پویش همگانی 【عزیز ملت】
🔰لطفا شما هم در حمایت از این پویش پروفایل خود را به این عکس شهید مزین نمایید.
[ إنّیأنـارَبُّـک❤️ ]
- انگار خدا یواش درِ
گوشت میگه :
خُدات منم ، بیخیال بقیه..؛)!✨
#جانمچهخدایی♥️🍃
°‹🕶🛸›°
#انگیزشی💎
دقیقـا از لحظـه ای که حـرف بقیـه واست مهـم نـیسـت زنـدگـیت شـروع میشـه...🌊💙