eitaa logo
زیر سایه شهدا🇵🇸
109 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
81 فایل
خدا بخواهد🌸 اینجاخیمہ‌گاهـ‌شہداست🌷 باصلوات‌واردشوید شهید حمید رضا رفیعی می گفت : راه ما راه【 حسین 】است و باید آماده و همراه【حسین】 باشیم و【 حسین 】گونه بودن را بدانیم. پیشنهاد یا انتقادی داری اینجا بگو https://harfeto.timefriend.net/17043420153062
مشاهده در ایتا
دانلود
سه‌ماه‌پیکر‌مطهرش‌روۍِ‌زمینـےاز‌ جنس‌نمک‌،که‌معروف‌به‌کارخونه‌نمک‌بود، موند‌و‌تَنش‌کبود‌شده‌بود..💔- . وقتی‌دفترچه‌اۍکه‌همیشه‌همراهش ‌بود‌رو‌پیدا‌کردند،معلوم‌شد‌با‌دست‌خط خودش‌روۍ‌اولین‌صفحه‌نوشته‌بود📝: . خدایا..دوست‌دارم‌آنقدر‌بدنم ‌روۍ‌زمین‌بماند،تا‌مرا‌پاک‌گردانـے..:) . 🌿"
♥️🔊 • ﴿🔖•تقوا‌رو فاسد نمیکنه مگر غلبه ی شهوت . . 🔥﴾ . ﴿🔖•در رأس تقوا ترک شهوت است..☝️🏼﴾ . ﴿🔖•امام‌علی‌علیه‌السلام: خوشا به سعادت کسی که فرعون هوای نفس خودش‌رو گوش نمیکنه و موسی تقوای خودش رو اطاعت میکنه..🌱﴾ . ﴿🔖•ضد تقوا هواپرستی است..🤦🏻‍♂﴾ . ﴿🔖•در مقابل خداوند نباید حتی اندکی انانیت وجود داشته باشد..‼️﴾ •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌿 ___________💕☘ نام: علی‌هاشمی🧔🏻 محل‌تولد: اهواز🏰 محل‌شهادت‌و‌مزار: اهواز🥀 مسئولیت: فرماندهی‌قرارگاه‌نصرت‌سپاه‌ششم🍃 تاریخ‌تولد: ۱۳۴۰/۱۰/۱۰🦋 تاریخ‌شهادت: ۱۳۶۷/۰۴/۰۴💔 ___________💕☘ زندگینامه:👇🏻☺️ علی هاشمی در تاریخ ۱۰ دی‌ماه ۱۳۴۰ در شهر اهواز، در محلهٔ عامری، در خانواده ایرانی عرب‌تبار، زاده شد. پدر وی اهل روستای مویلحه هواشم، از توابع شهرستان باوی بود. دوران کودکی و نوجوانی او در محله حصیرآباد، شهر اهواز سپری شد. پس از وقوع انقلاب ۱۳۵۷، وی با همکاری گروهی از دوستانش در دشت آزادگان، اقدام به تشکیل سپاه حمیدیه نمود. با شروع جنگ ایران و عراق، در پی کشته شدن نظرآقایی؛ فرمانده سپاه حمیدیه، علی شمخانی؛ فرمانده وقت سپاه خوزستان، هاشمی را به عنوان فرمانده سپاه حمیدیه منصوب کرد. با گسترش محورهای عملیاتی در طول جنگ ایران و عراق، علی هاشمی تیپ ۳۷ نور را در منطقه حمیدیه راه‌اندازی کرد. پس از عملیات بیت‌المقدس، اقدام به تشکیل سپاه بستان و پس از آن سپاه هویزه نمود. ایجاد تعدادی از پاسگاه‌های مرزی، با هدف پدافند از منطقه خوزستان نیز از فعالیت‌های دیگر او در سالهای نخست جنگ بود. وی پس از تشکیل قرارگاه نصرت در سپاه پاسداران و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و عملیات بدر، مسؤلیت سپاه ششم (سپاه امام جعفر صادق) را عهده‌دار شد، که حاصل آن سازماندهی ۱۳ یگان رزمی و پشتیبانی سپاه پاسداران، در استان خوزستان بود. فرماندهی:👇🏻😇 او به دلیل آشنایی با مناطق عملیاتی، نقش مهمی در میان فرماندهان سپاه پاسداران در خلال جنگ ایران و عراق داشت. از وی بعنوان طراح اصلی 
عملیات خیبر و عملیات بدر یاد می‌شود.[۴] هاشمی در سال ۱۳۶۷ پس از انجام مأموریت تخلیه جزیره مجنون، در هنگام ترک مقر فرماندهی، توسط هلی‌کوپترهای ارتش عراق مورد هدف قرار گرفت و در ٢۶ سالگی شهید شد . پیکر وی ۲۲ سال بعد در سال ۱۳۸۹ شناسایی و در اهواز به خاک سپرده شد. اسارت:👇🏻💔 علی هاشمی فرمانده سپاه ششم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در ۴ تیرماه ۱۳۶۷ به دنبال تهاجم سراسری ارتش عراق به جزیره مجنون و پس از اطمینان از تخلیه افراد از این جزیره، اندکی پس از جدا شدن از علی‌اصغر گرجی‌زاده؛ رئیس ستاد سپاه ششم، به هنگام ترک مقر فرماندهی، هدف موشک هلی‌کوپترهای ارتش عراق قرار گرفت و در ٢۶ سالگی به فیض شهادت نائل آمد. با توجه به مجروح شدن و اسارت گرجی‌زاده توسط نیروهای ارتش عراق، تا مدت‌ها تصور می‌شد که هاشمی نیز در عراق اسیر شده‌است. در سال ۱۳۸۹ پیکر وی پس از ۲۲ سال، در نزدیکی محل استقرار قرارگاه فرماندهی سپاه ششم کشف شد و در اهواز به خاک سپرده شد. __________💕🍀 ✨🌿 ✨🌿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⏰به وقت رمان از نجف تا کربلا
📚رمان: ✍نویسنده: رسیدیم مهران.فردا از مرز رد میشیم و میریم به سوی نجف.مستقر شدیم توی یک حسینه.الان خستگی هممون در رفته.هم من.هم زینب و هم نرگس. گلی رو دیدم اما توی حال خودشه.از دیروز توی اتوبوس دیگه ندیدمش.می زارم یه ذره فکر کنه. سه تایی دور هم جمع شده بودیم داشتیم صحبت می کردیم. -وای رضوان نشستی این گوشه هی کتاب می خونی.کتاب خوره داری مگه خواهر؟ در حالی که به نرگس لبخند میزدم گفتم: —خب کار دیگه ای که فعلا نداریم تا فردا.اگه همینجوری بی کار بشینم دق می کنم از شوق بعد از گفتن این حرف یاد این شعر افتادم: مزه عشق به این خوف و رجا هاست رفیق عشق سرگرمی اش ازار و تسلاست رفیق قیمت یک دم از آن وصل چشیدن یک عمر گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم تشنگی ناب ترین لذت دنیاست رفیق. -هی گفتی.ما هم همین حال رو داریم. در همین میان زینب گفت: -پاشید.بلند شید تنبل ها یک سری بریم بیرون ببینیم چه خبره.این ور و اون ور سخنرانی و موکبی چیزی هست یا نه با پیشنهاد زینب موافقت کردیم آماده شدیم.بیست دقیقه ای بیرون چرخیدیم تا یک حسینیه پیدا کردیم.سخنرانی داشت. ما هم رفتیم توی قسمت خانوم هاش نشستیم. بعد از خوردن چای و شیرینی سخنرانی شروع شد. چیز زیادی یادم نیست از سخنرانی اما این رو خوب یادمه. ((در قبایل عرب همواره جنگ بود، اما مکه زمین حرام بود و چهار ماه رجب ذی القعده ذی الحجه و محرم زمان حرام یعنی که در آن جنگ حرام است.دو قبیله که با هم میجنگیدند تا وارد ماه حرام می شدند جنگ را موقتا تعطیل می کردند اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست و ماه حرام رسیده است و چون بگذرد و جنگ ادامه خواهر یافت سنت بود که بر قبه خیمه فرمانده قبیله پرچم سرخی برمی افراشتند تا دوستان،دشمنان و مردم،همه بدانند که:جنگ پایان نیافته است.)) امروز را نوشتم:آن ها که به کربلا می روند می بینند که جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه جنگ ارامش مرگ سایه افکنده. اما باید ببینند که بر قبه آرامگاه حسین پرچم سرخی در اهتزاز است. بگذار این سال های حرام بگذارد
📚رمان: ✍نویسنده: بارون شدت گرفت.جوراب و چادرم خیس خیس شده بود.اشک های صورتم زیر بارون دیگه معلوم نبود.همین جوری راه می رفتم.کاری هم نداشتم پاهام داره روی این سنگ های سرد یخ میزنه.مبهوت بودم.توی باورم نمی گنجید و نمی دونستم چرا دارم گریه می کنم. من...اربعین...حرم مولا...ایوان نجف... دستم رو می مالم به در و دیوار حرم.بوی بابا میده.بوی همون بابایی که تابوت مادرم رو کنار گهواره محسن ساخت و سوخت... چقدر این بو برای دختر یتیمش آرامش بخشه... بوی همون بابایی که خودش و بچه هاش توی تاریکی شب،غریبانه مادر رو خاک کرد وسوخت... بوی همون بابایی که شاهد دیوار و در بود... آره بابام خیلی چیز هارو دید و دید و دید... بوی همون بابا... همونی که فاتح خیبر بود... بوی بابای زینب رو می داد.بوی بابای حسن رو می داد.بوی بابای ام کلثوم رو می داد.بوی بابای عباس رو می داد.بابام خیلی خوش بو بود.اما... اما به غیر از همه این عطر های مدهوش کننده... حرم بابام بوی سیب رو می دادم... همه جای حرم بابام بوی سیب پیچیده بود. دیگه پاهام از سرما هیچ حسی نداشت.همون جا زیر بارون وسط صحن نشستم.دور و اطراف رو که نگاه کردم فقط من حالم این نبود.صداها توی گوشم میپیچه. اینجا کجاس؟مگه میشه قشنگ تر از اینجا؟اینجا خود بهشته... هر گوشه ایوون یه دسته سینه زن. گوشه به گوشه حرم دسته دسته شده بود. از یک طرف صدا میومد:امیری حسین.... از طرف دیگه نجوای :علوی میمیرم مرتضوی میمیرم انتقام حرم زینب و من میگیرم... صدا ها توی هم قاطی می شد و نوای قشنگی رو می ساخت. هرجا سرت رو برمی گردوندی سینه زنی بود.انگار دوباره محرم شده.انگار نه انگار چهل روز می گذره.چهل روز. چهل رو می گذره از بی بابا شدن سکینه.چهل روز عین برق و باد گذشت از کتک خوردن رقیه.چهل روز گذشت از نیومدن عمو.چهل روز گذشته.چهل روز از رفتن اصغر چهل روز از نبودن اکبر.... نه چهل روز نمی گذرد... اصلا از آن روز به بعد مگر زمان توان حرکت دارد؟ مگر می شود؟ حسین نباشد و چهل رو بگذرد؟ چیزی برای نوشتن نداشتم جزاین باخبران غمت بی خبر از عالمند
❖ "قبل از خواب" همه را ... و به خــــــدا بسپار بعد بخواب... برای شروع یک باید آرام و سبک باشی... بار سنگین اشتباهات اطرافیان را بر دوش نگیر... شبتون در پناه خــــدا🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا